یک دقیقه مانده تا قیامت ، دیگه هرچی بود تموم شد بیا در خدمت باشیم عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی نحوه شهادت چهارده شهید شیمیایی به روایت حاج مسعود تاج آبادی مقدمات عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری اعتراف تاریخی لیبرمن به شکست اسرائیل در برابر مقاومت فلسطین شهید بسطام خانی بجای من رفت که معبر بزند … فقط شهید حسین کاشانی آمار را دقیق و بروز رد میکرد من محسن رضایی هستم
من درس طلبگی می خواندم و حوزه های عملیه هم در تابستان مثل دانشگاه ها تعطیل است. حاج عبدالله نوریان از وضعیت تحصیل من در حوزه اطلاع داشت چون من و حاج عبدالله با مرحوم استاد حق شناس یک ارتباطی داشتیم. حاج عبدالله هم گاهی برای شرکت در درس های اخلاق می آمدند به حوزه […]
زمانی که ما وارد گردان تخریب شدیم ، براساس شنیده ها تصور میکردیم وارد یک فضای معنوی میشویم . واقعا هم یک معنویت خاصی داشت. خدارحمت کند شهید حاج عبدالله نوریان، یک علاقه ی خاصی به طلبه ها داشت. من زمان ورود به گردان تخریب ملبس نبودم، طلبه بودم ولی با لباس نبودم. من در […]
به گزارش خالدین، حجه الاسلام و المسلمین حاج مجید بختیاری از رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهدا علیهالسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس بودند و امروز پس از گذشت بیش از سی سال از پذیرش قطعنامه، دعوت پژوهشگران گروه خالدین را پذیرفته و در مقابل دوربین، برای بیان بخشی از خاطرات خود حاضرشدهاند. آنچه […]
عملیات والفجر هشت قرار بود در دو محور انجام شود . لشگر سیدالشهداء علیه السلام در گمرک خرمشهر مستقر بود و نهر عرایض کنارمان بود . این منطقه به لشگر سیدالشهداء علیه السلام محول شد و بعدا متوجه شدیم که برای ادامه ی کار ، سمت راست ما بچه های لشگر 21 امام رضا ، […]
دیدگاه و نوع نگاه ما به مسائل با دیدگاه حاج عبدالله خیلی فرق می کرد . ایشان آنقدر که در مسائل معنوی ورود کرده بود و به قول خودمان غور کرده بود ، من یادم هست یک جایی داشتیم با ماشین می رفتیم ، در بیایان های اطراف ، دیدیم که دو تا الاغ دارند […]
شهید حاج عبدالله نوریان در بیشتر جلسات لشگر می رفت و شرکت میکرد . بعضا برای شناسایی مناطق هم می رفت و خلاصه کمتر در محوطه گردان حضور داشت . زمان هایی هم که در گردان بود ، یا برای بچه های گردان صحبت می کرد یا کلاس های آموزشی برگزار می کرد . حاج […]
زمانی که موقعیت گردان در پادگان ابوذر بود ، یادم هست که حاج عبدالله نوریان گم شد و تا سه روز کسی از ایشان خبر نداشت . یعنی هیچ کس نمی دانست که حاج عبدالله کجا رفته است . همه ی ما نگران شدیم . بعد از سه روز از حاج ابراهیم قاسمی که به […]
حاج موسی انصاری از این آدم هایی که یک مقدار کتفش بالاتر است بود. خیلی آدم کم حرف و تو دار نسبت به مسائل اخلاقی و فریضه و نماز و دعا و … خیلی جدی بود . . در همه ی کارهایی که آدم هایی که هیچ مشکل جسمی ندارند در همه ی آن کارها […]
شهید آقا سید مجتبی زینال حسینی که واقعا باهاش رفیق بودیم ، برادرش معاون گردان بود اما سعی می کرد که همیشه که در گردان به صورتی حرکت کند که بقیه ی بچه ها فکر نکنند ایشان از وجود برادرش آن جا سواستفاده کند . من بارها به ایشان می گفتم که : حالا که […]
سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود . سلطانعلی روحیات عجیبی داشت . شما حساب کن در منطقه هوا گرم بود . هر روز یا یک روز درمیان باید لباس ها را درمی آوریم و عوض می کردیم و برای شست وشو بیرون می گذاشتیم . شما لباس ها را در می آوردی […]
یک شب ساعت دوازده بود که حاج عبدالله به من گفت : اگر امکان دارد بیا به خرمشهر برویم . من آمدم و البته چون جانباز بودم و یک پایم مصنوعی بود ، کمی به من توجه ویژه ای داشتند . آمدیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خرمشهر حرکت کردیم که یک ساعت […]
مدتی قبل از عملیات خیبر بود که به منطقه جفیر آمدیم . یک پاسگاهی بود به نام پاسگاه زارعی که به آنجا رفتیم و تا یک مدت هم در آن جا بودیم تا قرار شد به آن طرف آب برویم . یک قرارشد با هلیکوپترها جلو برویم اما بعد گفتند نشد . هلیکوپترها را روشن […]
شهید رسول فیروزبخت یک شخصیت ورزشی ، کماندویی و رزمی داشت . ژست های خیلی آرتیستی هم داشت . یک سری روش های طنز داشت . خیلی شجاع بود . استایل ورزشی و جسمی اش خیلی خوب بود . از آن دسته آدم هایی بود که اهل معنویات بود ولی خودش را خیلی دور از […]
چند ماه قبل از عملیات والفجر هشت که میخواستیم برای عملیات آماده شویم ماموریتی به ما محول شد که البته اسم خاصی هم نداشت . ما آمدیم و وارد منطقه خرمشهر شدیم . ما چند نفر محدود از گردان تخریب بودیم که آمدیم به خرمشهر . در بحث آموزش ، یک سری زمینه سازی ها […]
به داد خود برسید که وقت تنگ است . این آخرین توصیه و آخرین جمله ای بود که از زبان عبدالله شنیده شد . حاج عبدالله نوریان ، موسس و اولین فرمانده گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام ، در دوران دفاع مقدس بود . بخشی از دوران نوجوانی و جوانی اش در محضر […]
طعم و عطر یک رایحه ی شیرین بعضی وقت ها یک رایحه ی شیرین انسان رو به یاد دوستی می اندازه و بعضی وقت ها هم با ذکر نام دوستی ، انگار رایحه ای در مشام انسان میپیچه . گاهی هم یک کلمه یا یک عبارت ، یا یک بیت شعر ذهن انسان […]
در یک مقطعی ما رفته بودیم و در جزیره ی مجنون جنوبی مستقر بودیم . جزیره ی مجنون جنوبی ، منطقه ای نیزاری بود و آن جایی که ما مستقر بودیم خاکستر بود . عراق نیزارهایش را زده بود ، آب فروکش و ته نشین شده بود . یادم است که در یک مقطعی هواپیماهای […]
یادم هست که یک بار رفتیم به محور ارتفاعات بمو . لشگر بیست و هفت رفته بود آن جا کار بکند که دو نفر از لشگر جدا شده بودند و به سمت چپ آن کوهستان رفته بودند . یک درّه ای بین ما و عراقی ها بود . یک دره بود و رو به رویمان […]
در یک مقطعی که عملیات نبود ، ما بچه های گردان تخریب به مریوان رفته بودیم . ما در مریوان کار می کردیم البته یک جایی بودیم که درگیری نبود . اسم آن جا را گذاشته بودند آموزش مادر ولی ما هم می گفتیم آموزش مادربزرگ چون خیلی دوره ی سنگین و سختی بود . […]
معمولا در زمان هایی که عملیات نبود ، ما روزهای جمعه می آمدیم دزفول و می رفتیم در نماز جمعه ی دزفول شرکت میکردیم . آن زمان ، مرحوم قاضی امام جمعه ی دزفول بود و در نماز جمعه شرکت می کردیم . بعد از نماز جمعه هم میرفتیم ناهار . چون بعد از نماز […]
یک خاطره ی دیگر که از آن موقع ها یادم هست مربوط به سفر حج حاج عبدالله است . در آن زمان ، به هر یگانی یک سهمیه را برای سفر حج تمتع مشخص می کردند . در همان سال ۶۴ در تیپ سیدالشهداء علیه السلام ، برای دو نفر سهمیه معین کردند که دو […]
یادم می آید در آن مقطعی که گردان تخریب در منطقه سر پل ذهاب بود ، یک اتاق داشتیم که برای ابوذر بود و اتاق کوچکی هم بود . آنجا مواد پودری و مواد منفجره بود . حاج عبدالله یک کلید هم به من داده بود . اولین باری که به آن اتاق رفتم دیدم […]
شهید محمود بهرامی از بچه های سپاه بود که به گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء آمده بود و مدتی با هم بودیم . ما بچه های بسیجی با بچه های سپاهی در چادر با هم بودیم . در یک مقطعی گردان تخریب در دو کوهه مستقر بود ، منتها آنقدر که خشم شب می گذاشتیم […]
دفاع مقدس سراسر درس و آموزه بود . جبهه های جنگ عرصه ای بود که مظاهر تمدن اسلامی رو به معنای تامّ و تمام خودش به نمایش گذاشته بود . حتی رزمنده های کم سن و سالی که به جبهه اومده بودن ، در مکتب امام خمینی طوری دانش آموخته بودن که میشد ساعت ها […]
فکر میکنم شهید حاج رسول فیروزبخت در آن زمانی که به گردان تخریب آمد یا پاسدار وظیفه بود و یا خدمتش تمام شده بود و بعنوان بسیجی آمده بود . بچه های گردان به ما خیلی توجه و ابراز محبت می کردند . من هم خدمت تک تک این بزرگواران از جمله ، آقا رسول […]