• امروز : یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
دستش را روی والوری که داشت می سوخت گذاشت

میگفت تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را چکار میکنی ؟

  • کد خبر : 5235
میگفت تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را چکار میکنی ؟

یک شب ساعت دوازده بود که حاج عبدالله به من گفت : اگر امکان دارد بیا به خرمشهر برویم . من آمدم و البته چون جانباز بودم و یک پایم مصنوعی بود ، کمی به من توجه ویژه ای داشتند . آمدیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خرمشهر حرکت کردیم که یک ساعت […]

یک شب ساعت دوازده بود که حاج عبدالله به من گفت : اگر امکان دارد بیا به خرمشهر برویم . من آمدم و البته چون جانباز بودم و یک پایم مصنوعی بود ، کمی به من توجه ویژه ای داشتند . آمدیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خرمشهر حرکت کردیم که یک ساعت تقریبا راه بود . رسیدیم آن جا و گفت اگر الان برویم پیش بچه ها ، بچه ها را از خواب بیدار می کنیم . خدا را خوش نمی آید . بگذار یک جا استراحت کنیم و صبح در مقر بچه ها برویم . خلاصه رفتیم یک جایی را من تمیز کردم . یک اتاقی بود که خمپاره خورده بود و خراب شده بود . من آمدم یک گوشه اش را تمیز کردم و یک چراغ گذاشتم . هوا آن شب ها سرد بود . جای حاج عبدالله را گوشه ای انداختم و برای خودم هم انداختم و گفتم حاج اقا جایتان را انداخته ام و اگر می شود استراحت کنید . گفت نه ! شما بخواب . گفتم حاج آقا پتو انداختم ! گفت نه نگران نباش . شما استراحت کن . که من سرم را انداختم و خودم را به خواب زدم . دیدم حاج عبدالله آمده دستش را روی والور گذاشته . دستش را روی والوری که داشت می سوخت گذاشت و داشت برای خودش ذکر می گفت . ذکر می گفت و گریه می کرد .

میگفت : عبدالله تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را می خواهی چکار کنی ؟ همینطور می گفت و گریه می کرد . من هم زیر پتو اشکم درآمده بود و داشتم گریه می کردم . تا صبح این بنده خدا سر پا ایستاد تا اذان شد . یعنی ریاضت کشید که اذان شد و من هم بیدار شدم و اصلا آن شب نخوابیدم . بعد هم برای نماز و عبادت بلند شدیم .

برادر قاسمی ! در آن دنیا پوستمان را میکنند ، اینجا باید رضایت گرفت
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5235
  • نویسنده : حاج محمد زارعکار
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه