صیغه عهد اخوت با شهید حاج عبدالله نوریان
عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود تاج آبادی
جنگ اول ایران و روسیه و قرارداد گلستان
شهید سید محمد زینال حسینی گربه ها رو دم حجله کشت
امر به معروف مثل شهید روح الله قربانی
خیلی خون ریخته شده تا شما تربیت بشی
گردان تخریب ، بعد از عملیات خیبر ، منطقه عمومی جفیر
برادر قاسمی ! در آن دنیا پوستمان را میکنند ، اینجا باید رضایت گرفت
یک روز مادرم به اتاق میرود و میبیند که ابراهیم دستش در جیب پدرش است. همین که او را میبیند، فوری دستش را میکشد. ابراهیم جریان را تعریف میکند و میخواهد این ماجرا فاش نشود.
دیدم که نوشته بود: «محمدرضا فرهمند». رفتم و به مسئولان ایثارگران گفتم: «جنازه شهید فرهمند که قبلاً آمده، تشییع شده و دفن شده و در فلان جا است. این چیست؟ قضیه چیست؟»
شهید اردستانی گفت: برادر منشادی، حالا که زنده مانده ای، برگرد عقب و خیالت راحت باشد؛ ما پل را میزنیم. خواهشی که از تو دارم این است که بلند شو و برگرد و روایت کن که ما چه کرده ایم»
این مفهوم را امروزه شهید سلیمانی نیز در پیامی بیان کردهاند: «کسی که شهید میشود، قبلاً شهید بوده است.» شهید سیامکی از این شهدای بزرگوار بود که همه ما خیلی دوستش داشتیم.
شهید اسماعیلزاده از فرماندهان شوخطبع بود. در میان اضطراب عملیاتها، با شوخیهایش روحیه بچهها را بالا میبرد. هرجا شهید اسماعیلزاده میآمد، نه فقط بچههای تخریب، همه روحیه میگرفتند.
شهید علی عاصمی، علیرغم اینکه فرمانده بود، بیشتر از یک فرمانده، یک عارف و استاد اخلاق بود. ما نمیتوانستیم فقط بگوییم «فرمانده تخریب»؛ چرا که جایگاهش فراتر از این بود. بچهها به او عشق میورزیدند و او با رفتار و اخلاقش، جایی عمیق در دلهایمان پیدا کرده بود. هر دستوری میداد، بچهها بدون تردید اجرا […]
از دیگر شهدای گردان میتوان به طلبه شهید رضا سلیمانی و شهید رحیم خطیب اشاره کرد. این دو، بچههای محله طالقانی تبریز بودند و بسیار شوخطبع. با این حال، در اعمالشان بسیار متعبد بودند. مطابق روایاتی که داریم، آنها هم در ابتدای غذا و هم در انتهای آن، نمک میخوردند تا غذا راحتتر هضم شود. […]
فکر کردم که این پادگان نظامی است؛ خانمی اینجا نیست. پس این خانم کیست؟ در همان لحظه، صدایی شنیدم که به نظرم صدای حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بود. گفت: «سید داوود! چرا اکنون خوابیدهای؟
یکی دیگر از شهدای گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، شهید عبدالواحد محمدی بود که مداحی نیز میکرد. یکی از همرزمانش میگفن: «در آخرین لحظات، به بالینش رفتم. گفت: ابراهیم، من تشنهام. اگر امکان دارد، برایم کمی آب پیدا کن.» من گشتم و کمی آب آوردم. وقتی گفتم: «عبدالله، بیا آب بخور،» جواب داد: «نه، نمیخواهم.» […]
یکی دیگر از شهدای برجسته ی گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، برادران علوی بودند. شهیدان سید داوود و سید حجت. این دو برادر، از اهل عرفان و اولیای خدا بودند. هر دو حضرت زهرا (س) را نه در خواب، بلکه در حالت بیداری دیده بودند. یکی از برادران و همرزنمان ما که امروز زنده است، […]
در مجموعه تخریب، شهدای بزرگی داشتیم. برای مثال، در کرمانشاه، بچههای ما مسئول جمعآوری و خنثیسازی بمبهایی بودند که عراقیها در بمبارانهای خود بر سر مراکز صنعتی رها میکردند. این بمبها عمدتاً از نوع ۷۵۰ پوندی بودند. ما آنها را جمعآوری کرده و در منطقهای به نام تنگکنش منفجر میکردیم تا مردم آسیب نبینند. در […]
از شهدای لشکر، شهید علی عاصمی را به یاد میآورم. روز اولی که وارد این مجموعه شدیم پس از آنکه آموزشهای برونمرزی را در پادگان غدیر دیده بودیم حدود ۱۰ تا ۱۵ نفر از ما به گردان تخریب مأمور شدیم. من پیش از آن در مجموعه تخریب نبودم. برخورد ایشان بسیار دوستانه، اما در عین […]
خدا رحمت کند شهید علیرضا عاصمی را. ایشان مسئول تخریب لشکر شش ویژه پاسداران بودند. همانطور که در میان شهدای جنگهای ۱۲ روزه با اسرائیل، مغز متفکر ما، سردار رشید بود. از لحاظ نظامی، شهید رشید یک سر و گردن بالاتر از بقیه بود. اما از لحاظ تخریب، شاید در کل یگانهای سپاه، شهید عاصمی […]
در اوایل دوران جنگ، یک خودروی نظامی سپاه مورد اصابت قرار گرفت و برای جابجایی آن نیاز به جرثقیل بود. اما سپاه منطقه در آن لحظه، دسترسی به جرثقیل نداشت. بنابراین، به سرعت با رانندهٔ یک جرثقیل خصوصی تماس گرفتند که اسمش محمد دالوندبود. او که نه ظاهری انقلابی داشت و نه در آن […]
از دیگر شهدا، حمیدرضا ترابی را داریم. ایشان بچه تهران بودند و با چند نفر از بسیجیهایی که برای بازدید به منطقه آمده بودند، با گردان تخریب آشنا شدند. آنها آنقدر شیفته گردان شدند که ماندگار شدند. در عملیات والفجر مقدماتی، اکثر بچه های ما مجروح شدند، اما دوباره برگشتند و در عملیات والفجر ۸ […]
پس از اتمام دوره ی آموزشی ما در سال 1362، آمدند و به ما گفتند از قرار گاه نجف اشرف قرار است برای سخنرانی بیایند و گفتند چند تن از نیرو ها به انتخاب خوشان بروند. شهید علی ابدی که در آن زمان فرمانده مهندسی منطقه بود و سردار محسن بحرینی آمدند و درباره تخریب […]
همیشه فکر میکردم که فرمانده، حداقل پنج یا شش سال از من بزرگتر است. اما پس از شهادت شهید بردبار، فهمیدم که جوانتر بوده و فقط 4 ماه بزرگتر بوده است و به دلیل ابهت بالایی که داشت من متوجه تفاوت سنی اندکمان نشده بودم . این فرمانده، آدمی بسیار جدی، منظم، در عین حال […]
از دیگر شهدا و چهرههای شاخص گردان ما، مالک خسّافی را باید نام برد. ایشان سرباز بودند و در عملیات بدر شرکت داشتند. در جریان عقبنشینی، ما چند نفر را فرستادیم تا دکلها و مقر ها را تخریب کنند. هدف این بودکه عراق نتواند آنها را تسخیر کند و پلهای ما را منهدم نماید تا […]
خاطره ای از شهید علیرضا خیاط فیض دارم که مربوط به یک یا دو روز قبل از شهادتش است. ایشان خطاب به من گفت: «ذبیح! یه کاری بکن. نمیخوای بری اهواز؟ چیزی کم نیست؟» گفتم: «بله، من اتفاقاً مشکل چاشنی دارم؛ چاشنیها رطوبت زدهاند و باید برم اهواز.» پیشنهاد داد: «بیا با هم بریم. من […]
یکی از خاطرات برجسته من، همکاری با همرزمانی مانند شهید علیرضا خیاط ویس است. ما بچه های گردان تخریب، بیشتر در نساجی مستقر بودیم. شبها، اگر در منطقه مأموریتی نداشتیم، به نساجی برمیگشتیم و چند نفری در یک اتاق میخوابیدیم. یکی از خاطرات تأثیرگذار من از شهید علیرضا خیاط ویس، مربوط به همین آقای خیاط […]
بین فرمانده لشکر کاشان و آقای خیاط ویس، اختلافی پیش آمد. این اختلاف در رابطه با عقبنشینی از فاو بود. در آن زمان، عراق توانسته بود چهار پل را تسخیر کند و منطقه را از دست ما بگیرد. فرمانده لشکر، نامهای به آقای خیاط ویس داد که مضمون آن این بود: «از این تاریخ به […]
در اواخر جنگ، عراق توانسته بود بخشی از مناطق اشغالی از جمله شلمچه را بازپس بگیرد. دشمن، برای کسب امتیاز در قبال پذیرش قطعنامه توسط ایران، فشار زیادی وارد کرده بود. ما در منطقهای نزدیک به نهر خیّن مستقر بودیم. جایی که فاصله ما با نیروهای عراقی، حداکثر ۱۰۰ متر بود. جاده اهواز–خرمشهر (که امروزه […]
شهید عبدالعظیم خلیلزاده، یکی از کوچکترین رزمندگان ما بود. شاید تنها ۱۳ سال داشت. ایشان با یک زجرات (کامیون کوچک) به جبهه آمدند. در ابتدا، به دلیل سن کم، نمیخواستند او را در کار تخریب بگیرند و قصد داشتند در بخش تبلیغات استفاده کنند. اما چون همهمان همکوچه و همخیابان بودیم، او را به تخریب […]
در پاسگاه زید، ما خط پدافندی داشتیم. من بههمراه شهید حمیدرضا محمدی، برای بازدید و شناسایی منطقه رفته بودیم. قرار بود مانعی جلوی خط پدافندی ایجاد کنیم تا امکاناتی را به آنجا منتقل کنیم. در آن شب، شهید محمدی مسموم شد یعنی مریض شد و مجبور شدیم مأموریت را به تعویق بیندازیم. من همراهش به […]
مرحوم حاج امیر یشلاقی، شیفتهی شهیدحاج قاسم اصغری بود. او مجذوب نبوغ نظامی، اخلاص و شخصیت بی نظیر شهید حاج قاسم اصغری بود و او را فردی استثنایی میدانست. عشق و ارادت ایشان به حاج قاسم اصغری به حدی بود که اکنون باید دید، آنکه چنین دل به حاج قاسم اصغری بسته بود، خود چه […]