• امروز : جمعه, ۵ مرداد , ۱۴۰۳

دفاع مقدس - خاطرات شهداء

مگر نمی‌بینی همه رفته‌اند و ما مانده‌ایم؟
خدا اینجاست، امام حسین (ع) اینجاست

مگر نمی‌بینی همه رفته‌اند و ما مانده‌ایم؟

گریه‌اش بند نمی‌آمد. فقط یه جمله گفته بودم، حالا که منطقه آرومه، بیا بریم که به درسمون هم برسیم. دم غروب توی بیابان می‌دوید. گریه می‌کرد و می‌گفت «بروم حوزه که چی؟ همه چی اینجاست. خدا اینجاست، امام حسین (ع) اینجاست.» نگاهش می‌کردم، نمی‌دانستم چه بگویم. دستش را از توی دستم کشید. شروع کرد به […]

حاج عبدالله اینگونه با طلاب حوزه علیمه برخورد میکرد

حاج عبدالله اینگونه با طلاب حوزه علیمه برخورد میکرد

من درس طلبگی می خواندم و حوزه های عملیه هم در تابستان مثل دانشگاه ها تعطیل است. حاج عبدالله نوریان از وضعیت تحصیل من در حوزه اطلاع داشت چون من و حاج عبدالله با مرحوم استاد حق شناس یک ارتباطی داشتیم. حاج عبدالله هم گاهی برای شرکت در درس های اخلاق می آمدند به حوزه […]

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

زمانی که ما وارد گردان تخریب شدیم ، براساس شنیده ها تصور میکردیم وارد یک فضای معنوی میشویم . واقعا هم یک معنویت خاصی داشت. خدارحمت کند شهید حاج عبدالله نوریان، یک علاقه ی خاصی به طلبه ها داشت. من زمان ورود به گردان تخریب ملبس نبودم، طلبه بودم ولی با لباس نبودم. من در […]

به حسین بادپا بگویید : با این کار دیگر شهید نخواهد شد
مطمئن بودم حسین دروغ نمی‌گوید

به حسین بادپا بگویید : با این کار دیگر شهید نخواهد شد

یکی از مسائلی که در عملیات والفجر هشت دارای اهمیت بود جزر و مد آب دریا بود که روی اروند رود نیز تاثیر داشت . بچه ها برای این که میزان جزر و مد را در ساعات و روز های مختلف دقیقا اندازه گیری کنند یک میله را نشانه گذاری کرده و کنار ساحل داخل […]

خبر شهادت شهید احمدعلی نیّری

خبر شهادت شهید احمدعلی نیّری

سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّه‎ها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش می‎کند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. مردم از خبر شروع عملیّات […]

اولین باری که پسرم را برای اعزام به جبهه بدرقه کردم
اسلحه ای که الان زمین افتاده را که بردارد؟

اولین باری که پسرم را برای اعزام به جبهه بدرقه کردم

من همسر خواهرم شهید شده بود، شهید محمد حنفی شفاهی . روزی که ایشان شهید شد، ما به تشییع جنازه اش رفتیم. وقتی به خانه خواهرم برگشتم‌ دیدم که من را از درب منزل ایشان خواستند. گفتند خانم ابراهیمی ؟! با خودم گفتم در این محل کسی من را ابراهیمی نمیشناسد، اینجا مهرخاوران میدانند. با […]

می خواد منم یکی لنگه خودش باشم
نون زحمتکشی ،نون پاک و حلالیه

می خواد منم یکی لنگه خودش باشم

خیلی سخت است به اش گفتم:«این لبنیاتیه که کارش خوب بود، مزد هم زیاد داد که!» سرش را این طرف و آن طرف تکان داد گفت:« این یکی باز از او سبزی فروشه بدتره.» «چطور؟» کم فروشی می کنه تو کارش غش داره، جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالاتر […]

نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او
همیشه میگفتم احمد الهی دورت بگردم

نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او

من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می‌شود، حداقل تیتر همه روزنامه‌های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می‌رود یا فوت می‌کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران […]

چرا من را دم در نگهداشتی ؟
او را نگه داشتم اما رفت و بلافاصله شهید شد

چرا من را دم در نگهداشتی ؟

رفاقت های زمان جنگ هم عجیب بود . یک فرمانده داشتیم به اسم ماشاءالله رشیدی که فرمانده گروهانی داشت به اسم زکی زاده . شب عملیات کربلای پنج میخواست وارد عمل شود . دم خط به سنگر من آمد و گفت : فلانی ! من و زکی زاده با هم عهد بستیم که هرکداممان زودتر […]

قرار شد تا زمانی که صدام زنده است حرفی از علی هاشمی نزنیم
من تا آخرین لحظه کنار علی هاشمی بودم

قرار شد تا زمانی که صدام زنده است حرفی از علی هاشمی نزنیم

علی هاشمی گمنام بود و این بارزترین خصوصیت این فرمانده است چرا که امروز مصادیق او در میان ما سخت پیدا می‌شود. این طبیعی است که کسی که گمنام است بسیاری از فضایلش نیز گمنام باقی خواهد ماند. علی هاشمی در ۱۷ سالگی وارد مبارزات انقلاب شد. ۱۹ سالگی فرمانده شد. در ۲۱ سالگی فرماندهی […]

پای پیاده تا منزل یار (عج)
هرچه داشت نتیجه ی ارتباط با امام زمان عج بود

پای پیاده تا منزل یار (عج)

امام علی علیه السلام در بیان صفات یکی از دوستانش میفرماید : در گذشته برادری داشتم در راه خدا که دنیا در برابر دیدگان او کوچک بود و … امام علیه السلام ، کوچک دیدن دنیا را یکی از صفات برجسته ی این دوست خود میداند . اگر بخواهیم مصطفی را در یک جمله تعریف […]

نمیدانم الان بروم به حوزه یا بعد از دیپلم
رویای عجیب شهید مصطفی ردانی پور

نمیدانم الان بروم به حوزه یا بعد از دیپلم

تصمیم گرفته بود که به مدرسه برنگردد . خیلی توی فکر بود . میگفت : دوست دارم بروم حوزه علمیه اما! امانمیدانم الان بروم حوزه یا اینکه درس هنرستانم را تمام کنم بعد برای حوزه اقدام کنم . فردا صبح رفا دنبال ثبت نام حوزه . پرسیدم : چی شد ؟ تصمیم گرفتی طلبه بشی […]

به شهید میرحسینی اعتراض کردم
شما اگر میتوانید او را برگردانید

به شهید میرحسینی اعتراض کردم

یک پیرمردی نود ساله عصا به دست را در والفجر یک دیدم . نه این که اهل خوزستان یا بستان باشد و برای دفاع از ناموسش آمده باشد . اهل زهک زابل بود . دستانش میلرزید ، و یک عینک ته استکانی بر روی چشمانش بود . سلاح هم دستش نبود . به شهید میرحسینی […]

از تهمت خیانت به اسلام تا شهادت در راه اسلام
روایتی از زندگی و شهادت سردار هور و خیبر ، شهید علی هاشمی

از تهمت خیانت به اسلام تا شهادت در راه اسلام

شایعه شده بود : علی هاشمی که زبان صدام را خوب میفهمد ، با بعثی ها سازش کرده و تسلیم ارتش بعث عراق شده . اما بعضی فرماندهان میگفتند شاید طرّاح عملیات خیبر و فرمانده قرارگاه نصرت اسیر بعثی ها شده باشد … تصمیم فرماندهان قاطع بود . برای حفاظت از علی هاشمی نباید هیچ […]

هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود
روایتی از اصرار شهید صیاد شیرازی به نماز اول وقت

هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود

از صیاد شیرازی سوال کردم : رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود . در یکی از سفرهای دانشجویان به مناطق جنگی جنوب که شهید صیاد راه انداخته بود همراه او بودم. قطار به راه افتاد. شهید صیاد به من گفت […]

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

دیدگاه و نوع نگاه ما به مسائل با دیدگاه حاج عبدالله خیلی فرق می کرد . ایشان آنقدر که در مسائل معنوی ورود کرده بود و به قول خودمان غور کرده بود ، من یادم هست یک جایی داشتیم با ماشین می رفتیم ، در بیایان های اطراف ، دیدیم که دو تا الاغ دارند […]

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

شهید حاج عبدالله نوریان در بیشتر جلسات لشگر می رفت و شرکت میکرد . بعضا برای شناسایی مناطق هم می رفت و خلاصه کمتر در محوطه گردان حضور داشت . زمان هایی هم که در گردان بود ، یا برای بچه های گردان صحبت می کرد یا کلاس های آموزشی برگزار می کرد . حاج […]

بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته
سه روزی که از حاج عبدالله خبر نداشتیم ...

بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته

زمانی که موقعیت گردان در پادگان ابوذر بود ، یادم هست که حاج عبدالله نوریان گم شد و تا سه روز کسی از ایشان خبر نداشت . یعنی هیچ کس نمی دانست که حاج عبدالله کجا رفته است . همه ی ما نگران شدیم . بعد از سه روز از حاج ابراهیم قاسمی که به […]

درخواست شهید حاج موسی انصاری قبل از آخرین اعزام

درخواست شهید حاج موسی انصاری قبل از آخرین اعزام

حاج موسی انصاری از این آدم هایی که یک مقدار کتفش بالاتر است بود. خیلی آدم کم حرف و تو دار نسبت به مسائل اخلاقی و فریضه و نماز و دعا و … خیلی جدی بود . . در همه ی کارهایی که آدم هایی که هیچ مشکل جسمی ندارند در همه ی آن کارها […]

یک بار سفارش سید مجتبی را به برادرش کردم
حداقل مثلا مسئول دسته میشود یا راننده میشود

یک بار سفارش سید مجتبی را به برادرش کردم

شهید آقا سید مجتبی زینال حسینی که واقعا باهاش رفیق بودیم ، برادرش معاون گردان بود اما سعی می کرد که همیشه که در گردان به صورتی حرکت کند که بقیه ی بچه ها فکر نکنند ایشان از وجود برادرش آن جا سواستفاده کند . من بارها به ایشان می گفتم که : حالا ‌که […]

چه کسی شبانه لباس های رزمنده ها را میشوید و پهن میکند ؟
سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود

چه کسی شبانه لباس های رزمنده ها را میشوید و پهن میکند ؟

سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود . سلطانعلی روحیات عجیبی داشت . شما حساب کن در منطقه هوا گرم بود . هر روز یا یک روز درمیان باید لباس ها را درمی آوریم و عوض می کردیم و برای شست وشو بیرون می گذاشتیم . شما لباس ها را در می آوردی […]

میگفت تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را چکار میکنی ؟
دستش را روی والوری که داشت می سوخت گذاشت

میگفت تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را چکار میکنی ؟

یک شب ساعت دوازده بود که حاج عبدالله به من گفت : اگر امکان دارد بیا به خرمشهر برویم . من آمدم و البته چون جانباز بودم و یک پایم مصنوعی بود ، کمی به من توجه ویژه ای داشتند . آمدیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خرمشهر حرکت کردیم که یک ساعت […]

چند خاطره از فرماندهی شهید سید محمد زینال حسینی به روایت حاج مسعود میسوری
من مدیر روی دست مدیران جبهه و جنگ هنوز ندیدم

چند خاطره از فرماندهی شهید سید محمد زینال حسینی به روایت حاج مسعود میسوری

بعد از عملیات والفجر هشت ، که حاج عبدالله نوریان شهید شد ، سید محمد به هم ریخته بود و می گفت نمیخوام من فرمانده باشم ولی بعد مجبور شد و قبول کرد . اوایل فرماندهی آقا سید محمد ، من و یک سری از بچه ها مامور شدیم به گردان حضرت زینب سلام الله […]

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم
شوخ طبعی به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم

شهید رسول فیروزبخت یک شخصیت ورزشی ، کماندویی و رزمی داشت . ژست های خیلی آرتیستی هم داشت . یک سری روش های طنز داشت . خیلی شجاع بود . استایل ورزشی و جسمی اش خیلی خوب بود . از آن دسته آدم هایی بود که اهل معنویات بود ولی خودش را خیلی دور از […]

مقدمات عملیات ، شش ماه قبل از والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
بچه های اطلاعات آمدند و یک دوربین وصل کردند

مقدمات عملیات ، شش ماه قبل از والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

چند ماه قبل از عملیات والفجر هشت که میخواستیم برای عملیات آماده شویم ماموریتی به ما محول شد که البته اسم خاصی هم نداشت . ما آمدیم و وارد منطقه خرمشهر شدیم . ما چند نفر محدود از گردان تخریب بودیم که آمدیم به خرمشهر . در بحث آموزش ، یک سری زمینه سازی ها […]