• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳

شهید رسول فیروزبخت

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم
شوخ طبعی به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم

شهید رسول فیروزبخت یک شخصیت ورزشی ، کماندویی و رزمی داشت . ژست های خیلی آرتیستی هم داشت . یک سری روش های طنز داشت . خیلی شجاع بود . استایل ورزشی و جسمی اش خیلی خوب بود . از آن دسته آدم هایی بود که اهل معنویات بود ولی خودش را خیلی دور از […]

من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …
ماجرای یک بگومگو بین شهید حاج رسول و شهید سید محمد

من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …

فکر میکنم شهید حاج رسول فیروزبخت در آن زمانی که به گردان تخریب آمد یا پاسدار وظیفه بود و یا خدمتش تمام شده بود و بعنوان بسیجی آمده بود . بچه های گردان به ما خیلی توجه و ابراز محبت می کردند . من هم خدمت تک تک این بزرگواران از جمله ، آقا رسول […]

حاج رسول از من خواست برای شهادتش دعا کنم
خاطرات مادر شهید حاج رسول فیروزبخت

حاج رسول از من خواست برای شهادتش دعا کنم

من حدیقه ناصر ترابی مادر حاج رسول هستم. اسم پسرم پرویز بود.  وقتی به جبهه رفت اسمش را  رسول گذاشت. پسرم به من می گفت : وقتی به من پرویز می گویند خجالت میکشم.  چرا اسم من را پرویز گذاشتید ؟! در جبهه اسمش را عوض کرده بودند و اسمش را رسول گذاشته بودند. وقتی […]

از خودت بپرس تو برای انقلاب چیکار کردی ؟
گاهی میشد که از کار خسته می شدم

از خودت بپرس تو برای انقلاب چیکار کردی ؟

من و برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت خیلی با هم صمیمی بودیم . حاج رسول با اینکه از من کوچکتر بود اما نسبت به من رفتار بزرگی داشت . من  در خیلی از کار ها را با ایشان مشورت می کردم . در سال هایی که ایشان ئر جبهه بودند ، من مربی امور […]

اگر میخواهید به جهنم بروید من میخوانم
این هم خاطره ای از حاج رسول بود

اگر میخواهید به جهنم بروید من میخوانم

من قاسم فیروزبخت برادر شهید رسول فیروزبخت هستم. ما چهار برادر بودیم که همگی در جبهه به فعالیت مشغول بودیم . من در گردان حضرت علی اکبر بودم و حاج کاظم در توپ خانه بود. محمد در تدارکات بود و حاج رسول در تخریب بود. در اردوگاه کوثر یک حالت چهار راه مانندی هست . […]

شهادت حاج قاسم ، حاج رسول و شهید اکبری به روایت حاج اسماعیل گوهری
ماموریت گردان تخریب در سردشت ، سال 1366

شهادت حاج قاسم ، حاج رسول و شهید اکبری به روایت حاج اسماعیل گوهری

لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام در منطقه ی سردشت یک خط پدافندی داشت که قبلا خط عراقی ها بود و ظاهرا به تازگی تصرف شده بود . یکی دو تا از گردان های لشگر آن جا مستقر بودند . عراقی ها آن جا یک سری میدان مین داشتند که قبل از شکستن خط شان کاشته […]

هیچ کس باورش نمی شد اما من میدانم
شهید حاج رسول فیروزبخت

هیچ کس باورش نمی شد اما من میدانم

یادم هست که یک روز نشسته بودیم که دیدیم عده ای آمدند . گفتند فرمانده ای آمده و می خواهد حاج رسول را ببیند . حاج رسول قبلا از بچه های دیدبان تیپ شصت و سه خاتم بود . دنبالش آمده بوند که آن جا به عنوان فرمانده ببرندش ، نه به عنوان یک نیروی […]

رسول در هر عملیاتی که شرکت کرده بود مجروح شده بود
شهید حاج رسول فیروزبخت

رسول در هر عملیاتی که شرکت کرده بود مجروح شده بود

شهید حاج رسول فیروزبخت در هر عملیاتی که شرکت کرده بود یک جراحتی برداشته بود . اصلا امکان نداشت مثلا توی یک عملیاتی باشد و زخم برنداشته باشد . رسول عادت داشت هر موقع که بچه ها به ایشان دست می زدند ، رمز آن عملیاتی آن عضو در آن عملیات مجروح شده را می […]

اگر من کنارتان باشم کسی شهید نمیشود …

اگر من کنارتان باشم کسی شهید نمیشود …

شهید حاج رسول فیروزبخت بسیار انسان شوخ طبعی بود . یک خاطره ای که من از ایشان یادم هست و قشنگ در ذهنم مانده مربوط به چند روز قبل از اعزام به منطقه سردشت و شهادت ایشان است . بعد از این که ایشان شهید شدند ، این خاطره را برای خودم مرور می کردم […]

شهدایی که در کردستان شهید میشوند ، بچه های مظلومی اند
آرزویی که محقق شد

شهدایی که در کردستان شهید میشوند ، بچه های مظلومی اند

سال 1366 ، وقتی داشتیم به سمت منطقه سردشت برای پاک سازی میادین مین می رفتیم ، من و حاج رسول فیروزبخت بغل دست همدیگر در مینی بوس نشسته بودیم . رسول گفت: من دوست دارم که در کردستان شهید بشوم . گفتم چطور رسول ؟ گفت بچه هایی که در کردستان شهید می شوند […]

پیراهنی که هنگام شهادت ، بر تن شهید حاج رسول بود
در مورد شهید حاج علی پیکاری هم هر چه بگویم کم گفته ام

پیراهنی که هنگام شهادت ، بر تن شهید حاج رسول بود

در مورد شهید حاج علی پیکاری هم هر چه بگویم کم گفته ام. خیلی مخلص و جگر دار بود. قبل از گردان تخریب در گردان پیاده بود. ما یک اکیپی بودیم که خیلی با هم شوخی می کردیم.  رو این حساب قبل از کربلای چهار ، من و شهید علی اصغر صادقیان و شهید علی […]

مواجهه با بچه های شر و شیطون گردان
اختلاف سلیقه هایی وجود داشت که طبیعی است

مواجهه با بچه های شر و شیطون گردان

همه بچه هایی که به جبهه آمده بودند از صافی خدا رد شده بودند . آن هم بچه های گردان تخریب با آن شجاعت و دلسوزی و صداقتی که داشتند ، اما  اختلاف سلیقه وجود داشت و این اختلاف طبیعی است و حتی انبیاء الهی هم با هم اختلاف سلیقه داشتند . مثلاً پیامبری مدام […]

نوش جانتان اما گرسنگان اتیوپی این طوری غدا نمی خورند که شما می خورید
وقتی حاج رسول مجروح شده بود

نوش جانتان اما گرسنگان اتیوپی این طوری غدا نمی خورند که شما می خورید

سال شصت و شش بود که برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت در عملیات نصر چهار از ناحیه پا زخمی شده بود و راه رفتن برایش سخت بود . بیمارستان و جاهای مختلفی برای درمان می رفتیم . تا اینکه ما را به بنیاد جانبازان در خیابان بهبودی تهران معرفی کردند. آن سال خیلی بد […]

گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم
برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت

گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم

برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت چهار سال از من کوچکتر بود اما مرد بزرگی بود و مردانگی خاصی داشت. اخلاق و رفتارش روی متانت بود. با همه با احترام برخورد می کرد. خیلی رفتار خوبی داشت. بر خلاف جوان های آن دوره زمانه بود. کم حرف بود . اوایل انقلاب راهپیمائی می کردیم و […]

عملیات عاشورای سه به روایت حاج سید جمید کمالی
من قرار شد که معبر بزنم و پشت سرم شهید نباتی بود

عملیات عاشورای سه به روایت حاج سید جمید کمالی

شهید صاحبعلی نباتی بچه ورزشکاری بود . در عملیات عاشورای سه ، من قرار شد که معبر بزنم و پشت سرم شهید نباتی بود و پشت سرش شهید حاج رسول فیروزبخت بود . ما سه نفر مال این معبر بودیم . در معبر به یک مین والمر برخوردیم ، من خیلی میدان مین رفته بودم […]

شهادت شهید فیروزبخت به روایت حاج فیاض قائد
پاکسازی میادین مین سردشت

شهادت شهید فیروزبخت به روایت حاج فیاض قائد

من شهید حاج رسول فیروزبخت را نمی شناختم ایشان جزو بچه های قدیمی تخریب بود . یک هفته قبل از اینکه ما برویم به منطقه سردشت کردستان ایشان به مقر الوارثین آمد . شاید هم چون قرار بوده برویم آمده بود . من تا آن روز ایشان را نمی شناختم اما آنجا می دیدم با […]

یک هفته این راز را نگهداشتم که رسول شهید شده
وقتی خبر شهادت حاج رسول رو شنیدم

یک هفته این راز را نگهداشتم که رسول شهید شده

برادرم شهید حاج رسول فیروزبخت در چند تا از عملیات ها هم مجروح شده بودند . ایشان  مدت خیلی طولانی در جبهه حضور داشتند و کمتر به مرخصی می آمد !  بعد از چهار ، پنج ماه  حدود ده روز می آمد . مادرم خیلی دلتنگی می کرد و همان ده روز را هم بیشتر […]

در خواب به شهید فیروزبخت مژده شهادت داده بودند
شهید آسوده و راحت بمیرد

در خواب به شهید فیروزبخت مژده شهادت داده بودند

شهید حاج رسول فیروزبخت روحیه اش این طور بود که می گفت : چرا نماز شب می خوانید؟ چرا گریه می کنید؟ با این حرف ها سربه سر بچه ها می گذاشت! اما خودش از همه زودتر بلند می شد و نماز شب می خواند و می خوابید . صبح که بیدار می شد ، […]

این حاجیه کیه که این جاست؟  سواد هم داره ؟
گفت و گوی حاج حسن کسبی و حاج رسول فیروزبخت

این حاجیه کیه که این جاست؟ سواد هم داره ؟

در قلاجه بودیم قبل از کربلای یک ، تازه به گردان آمده بود. شهید حاج رسول فیروزبحت هم آنجا بود . مدتی قبل سر یک ماجرایی عذرش را از گردان خواسته بودند. آن ماجرا هم چیز خاصی نبود. یک شوخی کرده بود و بعضی ها را اذیت کرده بود.  دلخور شده بود و رفته بود […]

معرکه گیری به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت
هزار تومان جایزه ی هرکس جگر دارد ...

معرکه گیری به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت

برای عملیات کربلای 4 و کربلای 5 آماده می شدیم . شهید سید محمد زینال حسینی آمدند و یک تعداد از بچه ها را را انتخاب کرد.حدود 20 نفر که به سد دز بروند و آموزش غواصی ببینند. مسئول اموزش غواصی آقای میسوری بود. به خاطر اینکه قبلا  با یک سری از بچه ها ی […]

نحوه شهادت شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت
شرح یک حادثه عجیب

نحوه شهادت شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت

دقیقاً حضور ذهن ندارم که استارت کار و  مجموع بچه هایی که آنجا بودند چه کسانی بودند. ما آن جا برای برداشت رفته بودیم.شهید اکبری را به یاد دارم که یک مین والمر زد و ایشان شهید شد. اما خاطره ای از ایشان به یاد ندارم. فقط می دانم سردشت بود.دو خاطره دارم که اصیل […]

شش ماه شهادتان عقب افتاد
فقط ما صبحانه با عسل می خوردیم

شش ماه شهادتان عقب افتاد

واحد تدارکات ، یک بار عسل با دبه آورده بودند و به بچه ها نمی دادند . بچه ها رفته بودند و تک زده بودند و عسل را برداشتند و آوردند و صبحانه با عسل می خوردیم. ما اکثرا سهمیه پنیر و کره داشتیم و گاهی هم تخم مرغ می دادند  .تا زمانی که آن […]

رسول میگفت : بگو من فرمانده تان هستم …
رسول گفت همه کنسروها را قاطی کنیم

رسول میگفت : بگو من فرمانده تان هستم …

خدابیامرزد من یک برادر خانمی داشتم قبلا در واحد توپ خانه بود . شهید حاج رسول فیروزبخت هم قبل از اینکه به تخریب بیاید در توپ خانه بود. رسول با برادر خانمم دوست بود و من نمی دانستم . به رسول گفتم به اهواز برویم و دوری بزنیم و من برادر خانمم را ببینم و […]

عملیات نصر چهار به روایت حاج سید حمید موسوی
آماده برای رزم بود و دندان به هم می فشرد

عملیات نصر چهار به روایت حاج سید حمید موسوی

بسم الله الرحمن الرحیم من یادم نیست که مقدمات عملیات نصر چهار چی بود ولی یادم هست که با برادر مسعود برگی و شهید حمیدرضا دادو ، همه سرهامون رو تراشیدیم و حنا گذاشتیم . وقتی می خواستند اسامی را انتخاب کنند وقتی آقا سید محمد می آمد و یا یک نفر را می فرستاد […]

حاج سید حمید موسوی زاده
روز اولی که وارد گردان تخریب شدم

حاج سید حمید موسوی زاده

من ورودم به گردان تخریب مربوط به سال 1365 است.  من پروازی و قطاری نبودم به این معنا که فقط شب های عملیات در جبهه در رفت و آمد باشم. از زمانی که وارد شدم تا زمان قطع نامه ماندم و بعد از پذیرش قطع نامه به تهران امدم و دوباره برگشتم. علت اینکه به […]