• امروز : پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
من قرار شد که معبر بزنم و پشت سرم شهید نباتی بود

عملیات عاشورای سه به روایت حاج سید جمید کمالی

  • کد خبر : 3079
عملیات عاشورای سه به روایت حاج سید جمید کمالی

شهید صاحبعلی نباتی بچه ورزشکاری بود . در عملیات عاشورای سه ، من قرار شد که معبر بزنم و پشت سرم شهید نباتی بود و پشت سرش شهید حاج رسول فیروزبخت بود . ما سه نفر مال این معبر بودیم . در معبر به یک مین والمر برخوردیم ، من خیلی میدان مین رفته بودم […]

شهید صاحبعلی نباتی بچه ورزشکاری بود . در عملیات عاشورای سه ، من قرار شد که معبر بزنم و پشت سرم شهید نباتی بود و پشت سرش شهید حاج رسول فیروزبخت بود . ما سه نفر مال این معبر بودیم . در معبر به یک مین والمر برخوردیم ، من خیلی میدان مین رفته بودم ولی آنجا هر کاری کردم مین والمر باز نشد .

سیم ها رو قطع کردم و مین رو بیرون آوردمش و یک متر و نیم آنطرف تر گذاشتم . چون ریسکش بالا بود و ممکن بود که منفجر شود و اگر منفجر میشد همه ی بچه ها رو به شهادت میرساند . شهید نباتی زورش زیاد بود و اومد و مین رو باز کرد . یک مقدار دیگر جلوتر رفتیم ، مین ضد نفر و مین های گوجه ای زیاد بود و لای سیم خاردارها هم تعدادی مین که بهش صخره ای میگفتن ، انداخته بودند .

کیان پور با چند تا از آرپی چی زن هایش جلو آمده بودند . بعد از سیم خاردار یک تپه هفتاد سانتی بود و بیست متر جلوتر دو سه عراقی ایستانده بودند و ما صداشون رو میشنیدیم . فیروزبخت به حالت سینه خیز پشت همین تپه ی هفتاد سانتی آمد . من یک نارنجک داشتم و نارنجک را به شهید فیروز بخت دادم و گفتم هر وقت عراقی ها رویشان را به ما کردند و ما را دیدند نارنجک را بنداز چون کار دیگه ای نمیشه کرد .

در همین هنگام از سمت چپ مان صدا آمد و همه چیز لو رفت . شهید کیان پور یک الله اکبر گفت و بچه ها هم آرپی چی  ها را زدند و دیگه همه چی به هوا رفت . ما هم رفتیم جلو و عملیات را شروع کردیم …

عملیات والفجر دو به روایت حاج مهدی قدیمی

ما که به جلو رسیدیم ، یکی از فرماندهان گروهان که اسمش یادم نیست و هیکل قوی و نیرومندی داشت و قدش بلند بود ، از پشت سر تیر بار چی رفته بود که تیربارچی رو بزنه یا بگیره . اما تیربارچی فهمیده بود و رگبار بسته بود که دو، سه گلوله خورد .

بچه ها هم پراکنده بودند ، یکی به من گفت ما کاری نمی توانیم بکنیم . باید کسی این بنده خدا را ببرد و از میدان مین رد کند! خیلی درشت هیکل بود اما من گفتن بذار ببینم میتونم کاری بکنم ! دستش را روی شانه من گذاشت و مقداری حرکتش دادیم ، از همه جا هم گلوله می آمد . این بنده خدا به من می گفت من رو همینجا بگذار و برو چون اگر تو هم بیفتی کسی ما را پیدا نمی کند.

من هم زورم نمی رسید، برانکارد و وسیله ای هم نداشتم . خلاصه یکی ، دو تا از بچه ها آمدند و گفتند بیاریدش جلو و آنجا امدادگرا ها هستند . بالاخره به هر صورتی که بود او را رساندیم به عقب. هوا هم کم کم در حال تاریک شدن بود.

همانطور که در زیر آتش و خمپاره به عقب می آمدیم ، من شهید امیر یشلاقی را دیدم که قاسم اصغری را روی دوشش انداخته بود و می آمد . امیر قد بلندی داشت و دولا دولا قاسم اصغری را می آورد . به عقب امدیم و بعد متوجه شدیم که آن شب شهید مهوش محمدی، شهید بهرامی، شهید زمانی و شهید کرمی شهید شده اند و خلاصه پنج تا شهید دادیم در صورتی که ما شب رفتیم و صبح برگشتیم . خود اطلاعات عملیات هم سه ، چهار تا از بچه هایشان شهید شدند و هر چه که بود به این شکل داستان گذشت.

عملیات بدر به روایت حاج حبیب فرخی
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3079
  • نویسنده : حاج سید مجید کمالی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه