وقتی نواب صفوی به داد یک زن انقلابی رسید
برای عبور از سیم خاردار دشمن باید از سیم خاردار نفس عبور کرد
فکر میکنی این مرد چهکاره باشد؟
گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم
روزی که صدام برای امام حسین(ع) نذری داد
عملیات والفجر مقدماتی به روایت حاج محمد غلامعلی
رحلت امام (ره) ، تلخترین خاطرات اسرا
باید شهدا را بشناسیم و به مکتب آنها مراجعه کنیم
عملیات کربلای پنج، ده روز بعد از عملیات کربلای چهار شروع شد. معمولا رسم بود که وقتی یک عملیات سنگینی انجام میدادیم، به مرخصی میرفتیم و برمیگشتیم تا دو ماه بعدش که یک عملیات دیگر طرحریزی کنیم. ولی بعد از عملیات کربلای چهار، در عرض ۱۰ روز با فرمان امام خمینی رحمه الله علیه، خیل […]
خنثی سازی میدان مینهای عملیات کربلای چهار برای بچه های ما مثل آب خوردن بود. تفاوتی نمیکرد عمق میدان مین یک کیلومتر باشد یا ده کیلومتر. اصلا مهم نبود که عراق چه نوع مینی کاشته یا با چه آرایشی مین کاشته. بچه ها که اول معبر مینشستند مثل فرفره تا آخر میدان میرفتند. حتی برای […]
وقتی صدام دید که ایران آتش بس را قبول نمیکند، از تمام دنیا کمک گرفت. مثلاً در عملیات کربلای ۴ مستحکمترین موانع را ایجاد کرد، که شاید در جنگهای اول و دوم جهانی سابقه نداشت و همچین چیزی تا به آن روز ایجاد نشده بود. که من میگفتم تعدادی از آن موانع را در یادمان […]
ما فهمیدیم که در جنگ باید متحد باشیم. مخصوصاً اینکه در زمان بنی صدر بین سپاه و ارتش اختلاف انداخته بودند. در زمان جنگ، ارتش، سازمان نظام یافته و امکانات تسلیحاتی بیشتری از ما داشت. اوایل جنگ سپاه سازمان خاصی نداشت و تعدادی نیرو از شهرهای مختلف دور هم جمع شده بودیم، حتی آشپزخانه و […]
موسس و اولین فرمانده گردان تخریب، برادر حاج جعفر جهروتی بود. حاج احمد متوسلیان، کادر تخریب را انتخاب کردند. آقای جعفر جهروتی فرمانده تخریب سپاه 11 قدر شد و شهید همت فرمانده سپاه 11 قدر شد و برادرمان آقای فضلی فرمانده لشکر حضرت رسول (ص) شد. بعد از عملیات والفجر مقدماتی سپاه 11 قدر به […]
ورود من به گردان تخریب از طریق آشنایی با جعفر جهروتی زاده اتفاق افتاد. برادر جعفر هم نیروها را گلچین می کرد. اولین چیزی که میگفت این بود:« ما یکسری نیروی استشهادی و جهادی می خواهیم؛ نیرویی می خواهیم که اگر لازم شد، خودش را روی مین بیاندازد. و یک نفر خودش را فدای یک […]
ورود من به گردان تخریب از طریق آشنایی با جعفر جهروتی اتفاق افتاد. برادر جعفر نیروها را گلچین می کرد. اولین چیزی که میگفت این بود:« ما یکسری نیروی استشهادی و جهادی می خواهیم؛ نیرویی می خواهیم که اگر لازم شد، خودش را روی مین بیاندازد. و یک نفر خودش را فدای یک گردان کند. […]
مستندسازی همواره بستری برای روایت قصههایی بوده است که در دل تاریخ جاودانه شدهاند. قصههایی که گاه از دل اسناد و خاطرات شفاهی بیرون میآیند و گاه بر اساس واقعیتهای کمتر شنیدهشده، بازآفرینی میشوند. روایت پیشرو نیز از همین جنس است؛ یک مستند کوتاه داستانی که به یکی از اتفاقات کمتر گفتهشدهی دوران دفاع مقدس […]
یک روز آقای نوری، فرمانده لشکر، به مقر ما آمد. مقر ما در یک مدرسه بود. آقای نوری گفت که آقای چمران سلام رساندهاند و گفتهاند: “ده پانزده نفر از این بچههای چریکتان را به من بدهید.” ما حدود ۲۰ نفر بودیم؛ ترکیبی از بچههای تبریز، تهران، و شهرهای دیگر. اینطور نبود که از هم […]
حاج احمد بیگدلی، از چهرههای برجسته و فعالان انقلابی، با سابقهای ارزشمند در مبارزات پیش از انقلاب و سالهای نخستین دفاع مقدس، یکی از شخصیتهایی است که تجربههای او نقش مهمی در ثبت و انتقال تاریخ انقلاب و جنگ دارد. او که از دوران نوجوانی در جریان فعالیتهای انقلابی حضور داشته، در توزیع اعلامیههای امام […]
شهید حاج قاسم اصغری، زمانی که تیری به پایش اصابت کرده بود، آن تیر منفجر شد. این تیر از نوع دو زمانه بود. پس از این حادثه، مدتی در شهر ماند. خانمش اجازه نمیداد که او به جبهه بازگردد. حدود یک سال در شهر ماند، اما پس از آن به گردان تخریب بازگشت و معاون […]
یکی از خاطرات بسیار خندهدار و جالب که شاید بعضی از دوستان هم شنیده باشند، مربوط به زمانی است که در پایگاه شهید موحد حضور داشتیم. ما فکر میکنیم حدود شش یا هفت ماه در آنجا بودیم. اگر درست به خاطر داشته باشم، این دوره مربوط به مدتی قبل از عملیات خیبر بود. در آن […]
یکی از شهدایی که برای من بسیار شاخص بود، شهید معمارزاده بود. تا جایی که من به خاطر دارم، او را به نام حسین میشناختیم، اما بعدها که با دوستانم صحبت میکردیم، فهمیدم که نام اصلیاش سیامک بوده است. شهید معماریان دانشجوی انگلستان بود و فردی تحصیلکرده و بافضیلت محسوب میشد. محاسن او تازه درآمده […]
ما چند شب در طلائیه درگیر بودیم. هدف از حضور در طلائیه این بود که بتوانیم راه را از جاده “نشوه” عراق باز کنیم و از طریق این جاده به جزایر شمالی و جنوبی راه پیدا کنیم. هدف اصلی این بود که یک راه زمینی باز شود تا امکانات و تدارکات بتوانند بهراحتی رفتوآمد کنند. […]
عملیات بیتالمقدس در سه مرحله آغاز شد. در مرحله اول، ما از کارون به جاده آسفالت رسیدیم. در مرحله دوم، به دژ (کوسواری) پیشروی کردیم و در مرحله سوم، از دژ (مارد) تا آن طرف جاده شلمچه و خاکریزی که نزدیک نهر خین بود، مستقر شدیم. در بحث محاصره خرمشهر، حاج احمد قبل از عملیات […]
در عملیات مسلم، تیپ سیدالشهدا تشکیل شد و در آن زمان، شهید علی موحد دانش بهعنوان فرمانده تیپ بودند. مدتی گذشت تا اینکه شهید موحد در جلسهای به من گفت: “یک نفر را بهعنوان مسئول تخریب لشگر ده سیدالشهدا معرفی کن.” چند روزی گذشت، اما با وجود اینکه تعدادی از بچهها برای این مسئولیت بودند، […]
ما در تخریب معمولاً یک گروهی داشتیم که به آن “اطلاعات رزمی” میگفتند. این گروه وظایف اطلاعاتی را بر عهده داشت. آنها هم با بچههای اطلاعات تیپ و لشکر همکاری میکردند و هم مینهای جدید را شناسایی کرده و اطلاعات آنها را به ما منتقل میکردند. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، بچهها به یک مین […]
در مریوان، ارتش یک سری مینهای ضدنفر در منطقه کار گذاشته بود. این مینها را با گونی خالی کرده بودند، اما به مرور زمان، بر اثر بارندگی، رانش زمین و عوامل دیگر، این مینها بهصورت بسیار نامنظم در زمین پوشیده شده بودند. هیچکس حاضر نمیشد به سمت این میدانها برود. من در اردیبهشت سال ۱۳۵۸، […]
خاطرات بسیاری از شهدای گردان دارم که اگر عمری باقی باشد، حتماً خدمتتان عرض میکنم. اما این خاطره یک خاطره ی خاص از شهید مهدی باکری است . یک بار درباره آقا مهدی از بچههای تبریز پرسیدم. گفتند ایشان دو برادر بیشتر نبودند که بزرگسال بودند. این خاطره مربوط به یکی از بستگاه نزدیک ایشان […]
خداوند حاج عبدالله را رحمت کند. او یکی از آن اورکتهای آمریکایی که سربازها میپوشیدند، داشت. آن را به تن میکرد و در جیبش سنگهایی نگهداری میکرد؛ سنگهایی سفید، سفید لکهدار، سیاه و… . روزی یکی از این سنگها را بیرون آورد و گفت: “این را نگاه کن، این سنگ کم گناه کرده است.” سنگ […]
در جریان عملیات والفجر ۸، روزی زیر آتش سنگین دشمن در سنگر بودیم. آن روز نمیدانم در غذا چه ریخته بودند، اما هر از چند دقیقه مجبور میشدم به دستشویی بروم. فاصله دستشویی تا سنگر حداقل صد تا دویست متر بود و هر بار که مینشستیم، باید دوباره بلند میشدم و به دستشویی میرفتم. این […]
شهید حاج عبدالله نوریان علاقه خاصی به من داشت و این علاقه را در صحبتهایش نشان میداد. گاهی به من میگفت: «ممقانی، خطاهای من را به من بگو.» من معمولاً پاسخ میدادم: «من چه بگویم؟» و او میگفت: «درباره من چه خوابی دیدهای؟» یک بار که در تهران بودیم، او به دیدن من آمد. آن […]
یکی از ویژگیهای حاج عبدالله، دقت و توجه خاصی بود که به وظایف خود داشت. او با جدیت به حکم و مأموریتی که بر عهدهاش گذاشته شده بود عمل میکرد و حتی هنگام تردد مسلحانه خود و اعضای گردان در منطقه، همه جزئیات را رعایت میکرد. برای مثال، او برگههای حکم مأموریت را با چسب […]
پس از عملیات خیبر، به دلیل موجگرفتگی، به تهران بازگشتم و برای مداوا به بیمارستان نجمیه مراجعه کردم. دکتر بیگدلی مسئول درمان من بود. در همین زمان، حاج عبدالله نیز معمولاً پس از هر عملیات به تهران میآمد، اما این بار خبری از او نشد. بعدها شنیدم که خودش گفته بود: «ممقانی، ای کاش تو […]
شهید بزرگوار پیام پوررازقی، نوجوانی بود که هنوز طراوت نوجوانیاش به جوانی تبدیل نشده بود که ما با ایشان آشنا شدیم. در جبهه، علاقهای شدید به ایشان داشتم. او واقعاً از نیروهایی بود که به دلیل جدیت و خلوصی که در وجودش داشت، احساس میکردم اگر بیشتر از آنچه عمر ایشان بود زندگی میکرد، شاید […]