• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
قلبت ضعیف شده و باید خوراکی های مقوی بخوری

آن جا بود که فهمیدم برادر غلامعلی سرمان کلاه گذاشته است

  • کد خبر : 4106
آن جا بود که فهمیدم برادر غلامعلی سرمان کلاه گذاشته است

در منطقه سرابگرم بودیم و نزدیک عملیات خیبر بود . فکر میکنم در پادگان ابوذر بودیم . بچه هایی که در پادگان ابوذر بودند می آمدند و چیز هایی که لازم داشتند را از من میگرفتند . یک روز برادر محمد غلامعلی آمد و گفت برادر ممقانی! من رفتم دکتر و دکتر گفته قلبت ضعیف […]

در منطقه سرابگرم بودیم و نزدیک عملیات خیبر بود . فکر میکنم در پادگان ابوذر بودیم . بچه هایی که در پادگان ابوذر بودند می آمدند و چیز هایی که لازم داشتند را از من میگرفتند .
یک روز برادر محمد غلامعلی آمد و گفت برادر ممقانی! من رفتم دکتر و دکتر گفته قلبت ضعیف شده و باید خوراکی های مقوی بخوری . ما هم بچه بودیم و باور میکردیم . گفت دکتر گفته باید روزی یک کمپوت بخوری. ما هم گفتیم که حتما ایشان دروغ نمی گوید . گفتم چه کمپوتی باید بخوری ؟ گفت روزی یک کمپوت گیلاس . من هر روز می آمدم و یک کمپوت را از یخدان برمی داشتم و باز می کردم و در کاسه می ریختم . خیلی غصه میخوردم و با خودم می گفتم ایشان قلبش مشکل دارد ، اشکال ندارد .

یک بار که داشتم کمپوت باز میکردم حاج عبدالله نوریان سر رسید و آمد و گفت برادر ممقانی چکار می کنی ؟ گفتم برادر غلامعلی رفته دکتر و دکتر گفته باید روزی یک کمپوت بخورد .
آن جا بود که حاج عبدالله گفت دارد دروغ می گوید و هر دوی ما را دعوا کرد . آن جا بود که فهمیدم برادر غلامعلی سرمان کلاه گذاشته است .

هر کم و کسری داشتی اول به خودم بگو ...
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=4106
  • نویسنده : حاج علی بهجانی ممقانی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه