• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
آشنایی با گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج علی بهجانی ممقانی

  • کد خبر : 3520
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج علی بهجانی ممقانی

بعد از اتمام دوره ی آموزشی ، اعزام شدیم به منطقه اهواز . رفتیم و در اهواز بودیم . آن موقع این طور بود که بچه ها بصورت تیم تیم می شدند ، دسته دسته می شدند . در مدارس اهواز به ما جا داده بودند . اهواز آن زمان چون تازه جنگ شده بود […]

بعد از اتمام دوره ی آموزشی ، اعزام شدیم به منطقه اهواز . رفتیم و در اهواز بودیم . آن موقع این طور بود که بچه ها بصورت تیم تیم می شدند ، دسته دسته می شدند . در مدارس اهواز به ما جا داده بودند . اهواز آن زمان چون تازه جنگ شده بود تقریبا خلوت بود . توپ های دشمن تا بیست وچهارمتری و سپنتا می رسید . ستاد جنگ های نامنظم در استان داری اهواز مستقر شده بود . خلاصه ما آمدیم و هر از چند گاهی برای کار ستادی به آنجا می رفتیم . خانم شهید چمران که لبنانی بود با یکی از جیپ های شهباز آمده بود . بچه ها گفتند این خانم شهید چمران هست و ترددش مشکلی نداره .
اون زمان ، عملا کار ستادی جنگ های نا منظم دست ارتش افتاده بود . شهید چمران قبل از شهادتش ، هر شب عملیات انجام می داد و عملیات ایذایی می کردند و در دهلاویه و چزابه و در قسمت جنوب می زدند به خط دشمن . اما بعد از شهادت شهید چمران عملا دیگه توان این کار ها را از دست داده بودند. ما را هم فرستادند به مقر برای حفاظت از زرکان .
زرکان تخلیه شده بود چون جنگ شده بود . یک ساختمان بود که به ساختمان بهزیستی معروف بود . آن جا را انبار مهمات کرده بودند . آن زمان یک مهندس مجدی داشتیم که ایشان آمد و داشت کار تحقیقاتی میکرد . ما رفتیم در اتاق ایشان و ایشان را دیدم . فکر میکنم یک موشک تاو یا سهند را شکافته بود و روی آن داشت مطالعه می کرد .
آنجا را انبار مهمات کرده بودند . از مین و انواع و اقسام اسلحه و برنو و یک سری اسلحه هایی که من ندیده بودم آن جا انبار شده بود . در جاده مسجد سلیمان بودیم و می خواستیم به سمت شوشتر برویم . ما آنجا مستقر بودیم تا زمانی که ارتشی ها آمدند و می خواستند آن جا را تحویل بگیرند . برای حافظت از بهزیستی ، ارتشی ها با شهید صیاد شیرازی آمده بودند . در بدو ورود ایشان وظیفه داشتیم که ایشان را بگردیم . چون مواد منفجره و اسلحه آن جا بود و هر کسی می آمد فرمانده ما می گفت بگردید و فرقی نمی کند چه کسی است .
به یک سری از فرمانده ها برمیخورد ، چون ما بچه سال بودیم . یادم هست یکی از این فرمانده ها ، از این که وسایلش را بگردیم ناراحت شد و پیراهنش را درآورد و برگشت گفت : میخواهی تا شلوارم را هم دربیاورم ، یکی از این بچه ها که سنش بالا بود گفت : نه ! شلوار جایش اینجا نیست …
ولی شهید صیاد شیرازی که همراه با تیم آمده بود ، بدون مقاومت گفت بگردید و خیلی هم همکاری کرد. اولین بار بود آن جا شهید صیاد را دیدیم و شناختیم .
آن زمان ، سال 60 – 61 من حدود هجده ساله بودم و بچه سال بودم، به آن ها که هم سن و سال بالایی داشتند و هم درجه دار بودند ، برمی خورد . مثلا فرض کنید امیر ارتش بود و موهایش را سفید کرده بود و به هر حال ما بچه بودیم.
بعد ، عملیات آزادسازی سوسنگرد شروع شد که البته ما در آن عملیات شرکت نکردیم . چون ما در انبار مهمات بودیم ولی شلیک هایی که می شد صداشون رو من می شنیدم . بعد از اینکه سوسنگرد آزاد شد ، ما رفتیم شهر را که تا حدودی تخریب شده بود دیدیم. یک رودخانه ای بود که ارتش بر روی آن پل زده بود ، از آن پل رد شدیم . بعد از پل ، دژبانی بود و نمی گذاشتند برویم . همه را می گشتند ، چون مغازه ها و خانه ها تخریب شده بود و کسی ممکن بود بخواهد احیاناً جنسی بردارد و بیرون بیاورد .

دیدید که دست و پایم از هم جدا نشده بود

بعد از اتمام مدت اعزام ، مجددا به پادگان ابوذر رفتم ، آنجا گفتند میروی افسریه و از آنجا اعزام می شوید . ما رفتیم آن جا یک محوطه ی آسفالتی بود ، نشسته بودیم آن جا که آمدند و صحبت کردند و گفتند آن هایی که تجربه کار تخریب و انفجار دارند کنار بنشینند . من چون با ابزار آلات انفجار در جنگ آموزی شهید چمران آموزش انفجار دیده بودم ، به عنوان اینکه آشنایی داریم ، آمدیم و نشستیم در صف کسانی که این دوره ها را دیده اند . چون اعزام مجدد هم بودیم ، گفتند آنجا بروید . خلاصه جمع شدیم و بیست و یک نفر شدیم .
شبانه راه افتادیم با مینی بوس آمدیم سمت سومار . عملیات محرم تازه انجام شده بود . می گفتند شهید حاج علی موحد هم تازه شهید شده است . آمدیم و مقر ما هم در سومار بود . آن جا چادری بود که در آن چادر ، بیست و یک نفر بودیم ، در بین آن بیست و یک نفر ، شهید هادی مهین بابایی ، مهدی قدیمی ، شهید فراهانی ، علیرضا کریمی ، موسوی و حسن رفاهی فرد بودند .

بعدازظهر ، گردان را جمع کردند که بروند برای آموزش مین و تخریب . ما گفته بودیم دوره تخریب را دیدیم و احساس بی نیازی میکردیم . ما خودرأی بلند شدیم رفتیم و بدون شرکت در آموزش برگشتیم . شهید سید محمد زینال حسینی (معاون گردان) آمد در چادر که برای ما صحبت بکند . کمی چهره ی خشنی هم داشت . گفت در تخریب نباید خودسری صورت بگیرد ، یک مقدار ما خودسری کرده بودیم در واقع که با پای خودمان بلند شده بودیم آمده بودیم . شهید حاج عبدالله نوریان آمد و برای اولین بار حاج عبدالله را دیدیم و آنجا آشنا شدیم .
آن موقع که رفتیم به گردان ، علاوه بر بچه هایی که سابقه کار تخریب داشتند ، بیشتر نیروهایشان را از شهربانی گرفته بودند . یادم هست کسی که از بچه های شهربانی همدان بود ، تعریف می کرد که آن قدر هوا سرد می شد که یک نفر بوده که سر پست ، یخ زده است . اولین تجربه پاک سازی میدان مین هم درست شبی بود که ما سمت نفت شهر برای پاک سازی میدان مین آمده بودیم . مین هایی که برای بار اول دیدیم مین های گوشت کوبی بود که با تله های تاخیری سربی کاشته شده بود . شهید حاج عبدالله نوریان ، آنجا به یک قسمتی اشاره میکرد و می گفت شهید محسن رضایی پور اینجا رفت روی مین و شهید شد .

نمی گذاشت ناتوانی جسمی اش او را عقب بیاندازد

آن زمان جذب نیرو در گردان تخریب اینطور بود که یک سری از بچه ها به هوای حاج عبدالله به گردان می آمدند و ماندگار میشدند . حاج عبدالله ، بچه ی شمیرانات بود . یک سری دیگر از بچه ها هم بچه ی میدان خراسان بودند و بخاطر آشنایی و هم محلی با شهید سید محمد زینال حسینی به گردان می آمدند . مثلا حاج اقا عابدین زاده هم محله ی سید محمد بود .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3520
  • نویسنده : حاج علی بهجانی ممقانی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه