• امروز : یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

  • کد خبر : 5284
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

عملیات والفجر هشت قرار بود در دو محور انجام شود . لشگر سیدالشهداء علیه السلام در گمرک خرمشهر مستقر بود و نهر عرایض کنارمان بود . این منطقه به لشگر سیدالشهداء علیه السلام محول شد و بعدا متوجه شدیم که برای ادامه ی کار ‌، سمت راست ما بچه های لشگر 21 امام رضا ، […]

عملیات والفجر هشت قرار بود در دو محور انجام شود . لشگر سیدالشهداء علیه السلام در گمرک خرمشهر مستقر بود و نهر عرایض کنارمان بود . این منطقه به لشگر سیدالشهداء علیه السلام محول شد و بعدا متوجه شدیم که برای ادامه ی کار ‌، سمت راست ما بچه های لشگر 21 امام رضا ، یعنی بچه های مشهد بودند و سمت چپ ما بچه های تیپ الغدیر یعنی بچه های یزد بودند . خب اینها آمدند در مقابل خسرو آباد که میخواستند برای تصرف شهر فاو عملیات کنند و تیپ ثارالله و ۲۵ کربلا و ۱۴ امام حسین و یگان های دیگر هم بودند که آنجا را محور کارشان قرار داده بودند .

فکر می کنم یک چیزی قریب به شش ماه قبل از عملیات والفجر ۸ بود . این منطقه بیشتر به بچه های اطلاعات محول شد و بچه های تخریب هم بعضا به این منطقه مامور می شدند . محل استقرارشان در یک خانه در خرمشهر بود . بچه های اطلاعات ، ماکت منطقه را درست آماده کرده بودند . ما هم همان موقع ها حول و حوش این موضوع در این منطقه ترددی داشتیم .   موضوع عبور از آب یک بحث پیچیده ای بود و ابعاد مختلفی داشت . یک جنبه ی کار ، جنبه ی فنی بود و یک جنبه ی دیگر عشق بود . لازمه ی به آب زدن این بود که عاشق باشی . باید عاشق بودی تا بتوانی به آب بزنی ، آنهم با آن شرایط آب اروند .

رودخانه ی اروند یک رودخانه ی وحشی بود . مرز بین المللی ما با عراق وسط این رودخانه ی اروند رود بود . اختلاف بر سر مالکیت این رودخانه مربوط به قبل از انقلاب هم بود . آن موقع هم که ما بچه بودیم ، می گفتند که در آن سوی اروندرود ، عراقی ها مدام خمپاره شلیک می کنند و درگیری هایی وجود دارد . این چیزها از آن موقع در ذهنم بود . اگر بخواهیم یک توضیح هم از رودخانه بدهیم این طور است که رودخانه ی اروندرود یا شط العرب ، از سمت ترکیه و از دجله و فرات می آید . از داخل عراق رد می شود و می آید اروندرود را تشکیل می دهد و بعد می آید و به خلیج فارس متصل میشود . یک قسمت هایی از اروند ، دو قسمت می شود و اروند صغیر را تشکیل می دهد که این سمت تقریبا نزدیک خرمشهر است . آن محلی که ما می خواستیم از آب عبور کنیم ، تقریبا عرض پانصد متری داشت . عرض رودخانه تا دهانه ی خلیج فارس متغیر بود و فکر میکنم در دهانه ی خلیج فارس ، یک عرضی حدود ۹۰۰ تا ۱۱۰۰ متری داشت . حتما می دانید که در آب های آزاد مسائلی مانند جزر و مد حاکم است .

اصولا در بحث شناسایی ، بچه های اطلاعات باید شرایط جوّی ، زمین و وضعیت دشمن را شناسایی کنند . خب این کار هم وظیفه ی بچه های اطلاعات و هم بچه های تخریب است . موضوع بحث شرایط جوی حاکم بر این رودخانه و موضوع جزر و مد یک موضوعی بود که بچه ها در این منطقه نزدیک به شش ماه کار تحقیقاتی کردند . با شاخک هایی که بچه های ادوات با آن کار می کردند ، میزان تغییر محیط آب ، شاخص گذاری شده بود . یعنی شاخص ها را هر ۱۰ یا ۱۵ سانت ، با رنگ های سفید و آبی یا قرمز و سفید ، در کنار آب می گذاشتند . این شاخص ها شرایط جزر و مد را عرضه میکردند . هر یک ربع ، وضعیت آب تغییر می کرد . در طول شبانه روز چهار متر اختلاف بین این جزر و مد این آب بود . این موضوع مهم بود . از طرفی عراق هم شاید این تصور را نداشت که کسی قدرت عبور از این رودخانه وحشی را داشته باشد . سرعت حرکت آب رودخانه ۶۰ تا ۷۰ کیلومتر بر ساعت است .

سرعت این رودخانه ی وحشی با همچین شرایطی کافی بود تا مانع از عبور رزمندگان شود . چه برسد به اختلاف این جزر و مد که به ۴ متر میرسید .   در طول شبانه روز تقریبا به مدت یک ربع ساعت ، این مد راکد بود . یعنی آب اینقدر می بالا آمد که به سطح آبی که درخلیج بود میرسید و مماس بر هم میشدند . آب از زیر جریان داشت اما می شد گفت در سطح ، کمتر جریان داشت . خب کسانی که از مقابل خرمشهر و از خسرو آباد برای محور دوم که در فاو انجام میشد ، می رفتند ، باید فاصله ی ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ متر طی میکردند . یعنی از این یک ربع ساعت بیشتر استفاده می کردند . علاوه بر این موانع طبیعی موانعی را هم عراقی ها در آب و در ساحل تعبیه کرده بودند . بشکه های فوگاز و خرک و خورشیدی و سیم خاردارهای حلقوی و دیواره ی تک رشته ایجاد کرده بودند که واقعا کسی نتواند از این منطقه و از این مسیر عبور داشته باشد .

ضمن اینکه مثلا با آن سرعت آب و آن شرایطی که اشاره شد شاید در مخیله های عراقی ها نبود و اصلا کسی نمی توانست از آب عبور کند . البته آن موقع عمق آب خیلی مطرح نبود . حتی قبل از آن عملیات بچه ها می آمدند و دوره های آموزشی طی میکردند ، غواصی در سطح میکردند . عده ای از بچه ها هم به اطراف بندر بوشهر و بندر انزلی می رفتند . یا مثلا در سد دز ، آموزش های مثلا غواصی در سطح را یاد می گرفتند چون ما می خواستیم از سطح آب عبور کنیم ولی بعد ها که من اسناد و مدارک را مرور می کردم ، دیدم که به لحاظ کارشناسی ، از این جا فقط باید لنج و کشتی تردد می کرد و مسیر بین المللی بود . عمق آب را دیدم که ۱۸ متر در طول اروند رود و تا ۲۵ متر در دهانه ی خلیج ، عمق دارد . ولی برای ما در آن موقع ، فقط سطح آب و عرض آب ملاک بود و عمق برای ما در آن زمان خیلی مطرح نبود .

شهید بسطام خانی بجای من رفت که معبر بزند ...

در بحث شناسایی ، آقای حاج عبدالله سمنانی با یکی از این رفقای ما به اسم آقای عیسی صفر زاده و آقای علی سیف اللهی برای شناسایی یک پل میروند . یعنی دونفر از بچه های اطلاعات و یک نفر از بچه های تخریب . این شناسایی برای جزایر و پل و آب و این موضوعات انجام شد . ما در گام بعدی ، یعنی بعد از این مرحله ی شناسایی ، باید وارد معرکه و عملیات می شدیم . همانطور که گفتم ، یگان های سمت چپ و سمت راست ما ، تیپ ۲۱ امام رضا و تیپ الغدیر از محدوده ی پتروشیمی عراق  بودند . فکر میکنم یک فاصله ی ۱۰۰۰ متری را ما باید ابتدا تا آن جا می رفتیم و سرپل می گرفتیم و بعد از تسخیر همین کانالی که بعد از این موانع بود ، به خط اول عراق میرسیدیم و خط را میشکستیم و بعد از تصرف آنجا، یعنی بعد از این که ثبات برقرار می شد ، در موج بعدی ، باید با عمده قوا وارد جزایر می شدیم .  در این فاصله ی ۱۰۰۰ متر که بین ما و نیروهای مستقدر در سمت راست ما بود ،  سه یا چهار راه کار داشتیم .

خب قبل از عملیات ، ما در خرمشهر مستقر بودیم . یک سنگری هم بود ، تقریبا در همان حاشیه آب و یک بعد از ظهری بود که دیدم بچه ها آنجا نشستند و لباس پوشیدند . دم دما ی غروب بود ، یک زیارت عاشورا آنجا خواندند و خلاصه بچه ها یک عشق و حالی کردند . یک عالمه لباس و این چیزها پوشیده بودیم و از این گونی های سنگری دادند و گفتند : اینها را آن جا که وارد آب شدید ، سرتان بکنید . به این خاطر که آب اگر احیانا انعکاس نوری ایجاد کرد ، گونی ها روی سرتان باشد . ما گونی ها را سرمان کردیم اما دیدیم که ریشه های گونی آزار دهنده است . ما خودمان همان اول گونی ها را درآوردیم و کنار انداختیم .

قرار بر این شد که گروهان غواص که می خواهند به آب بزند ، یعنی گروهان والعادیات که مسئول گروهانشان آقای راستگو ( معاون آقای خادم حسینی ) بود و یک دسته از گردان قمر بنی هاشم را بنده ی عاصی ، دلالت بدهم و از این مسیر عبور کنیم و به آن ماموریتی که برای ما مشخص شده بود برسیم .  بعد از آن که از آب عبور کردیم ، بنا بود ۲۵۰ متر به سمت چپ بیاییم و بعد از آن ، اقداماتی که باید را انجام بدهیم .  خلاصه ما آمدیم و وارد آب شدیم . لباس پوشیدیم و ما هم بچه پررو بودیم ، دو عدد فین را در هر پایمان میکردیم که البته خب حالا قدرت بالاتری هم میخواست .  آب شروع به تلاطم کرد . ناخودآگاه این تلاطم و این خروش آب ترسی در دل آدم می انداخت . آدم اگر عاقل باشه بالاخره این ترس ترس طبیعی هست . نم نم باران هم زد و این آب پر جنب و خروش تر شد . دو سه تا از این بچه ها که با ما بودند ترسیدند . یک نفر هم بی سیم prc روی کولش بود و از بچه های تخریب بود . یکی دو تا از بچه های تخریب بودند . دو تا از بچه ها گفتند که ما در آب نمی رویم و شاید الان واقعا آن شرایط را حس میکنم . من تاریخ را دارم می گویم . یک موقع حمل بر خودستایی من یا تخریب دیگران نباشد . من آن چیزی که به وضوح دیدم را دارم می گویم . دو تا از بچه های تخریب با ما نیامدند . من به اتفاق سر تیم اطلاعات که بعدها در فکّه شهید می شود ، یعنی شهید سعید مرادی که آدم بزرگی بود و بچه جیگر دار و بزرگی بود به آب زدیم . اخوی اش هم اتفاقا شهید شد .

من و سعید مرادی ابتدا بنا بود که نفری یکی از کیسه های پنجاه کیلویی نارنجک و مهمات را حمل کنیم تا بتوانیم خط اول را اشغال بکنیم . اما همان اول کار ، نشد که تکانش بدهیم و همان جا افتاد . من یک سیمچین در دستم بود .  سلاح من همین سیمچین بود ، اسلحه و این چیزا هم نداشتم . دو تا نارنجک هم داشتم . کمربند های غواصی را هم به کمرم نبستم تا بتوانم تعادل داشته باشم و راحت تر فین بزنم . به جای آن چند تا نارنجک به کمرم بستم و وارد آب شدیم . قرار شد با یک طناب دسته ی آقای راستگو را دنبال خودمان ببریم . من و سعید نفر اول و دوم بودیم . دست هم را گرفتیم و افتادیم و وارد آب شدیم . نم نم که داشتیم می رفتیم ، در این جنب و جوش و خروش آب ، این اتصال قطع شد . ارتباط قطع شد و ما یک لحظه دیدیم که وسط اروند رود هستیم . من و سعید دست همدیگر را گرفته بودیم و دیدیم که ستون دیگر با ما نیست . رشته ی اتصال در اینجا قطع شد و آدم های این دسته ای که با ما بودند ، گم شدند . یک سری را هم آب برد چون آب سرعت پیدا کرده بود . ظاهرا در شرایط جزر هم بود . یکی از این فین های ما ، بندش پاره شد و با یک فین ، با مشقت زیاد ، ادامه دادیم . خلاصه تعادلمون به هم خورده بود . یک مقدار آب من و سعید را برد ولی به ابتدای موانع که رسیدیم ، متوجه شدیم به این سیم خاردار ها و این هشت پر های اول رسیدیم . آب دیگر تقریبا تا کمرمان بود . اما کسی دیگر آنجا با ما نبود . ما دو نفر بودیم .  ضمنا بگویم نام راهکار ما ، راهکار حضرت عبدالله بن حسن علیهما السلام بود . سمت راست ما بچه های امام رضا بودند .

عملیات والفجر هشت به روایت حاج محمد زارعکار

اینجایی که ما رسیدیم در واقع محلی بود که ما باید به این ها ملحق میشدیم و دست می دادیم . سمت چپ ما هم راهکار دیگری بود . خلاصه ، ما عبور کردیم و به ابتدای موانع رسیدیم . آن چیزی که برای ما مشخص شده بود ، اینطور بود که گفته بودند ساعت ۱۰ به واسطه ی آن بی سیمچی و بیسیمی که باید با ما می آمد ، باید به ما ابلاغ می شد که ساعت ۱۰ باید چه کار کنیم ؟  در واقع بواسطه بیسیم باید به ما اعلام میشد که عملیات را در واقع شروع کنیم . ما آماده بودیم . زمانی که به ساحل رسیدیم ، همان یک فین باقیمانده را از پایمان در آوردیم ، آویزان کردیم به یکی از این هشت پرها و با خودمان نبردیم . من و سعید آمدیم و به ابتدای راهکار که رسیدیم ، من دیدم یکی از بچه های تیپ امام رضا علیه السلام ‌، ضمن اینکه لباس غواصی تنش بود ، یک ژاکت هم تنش بود . حالا نمیدانم این چه صیغه ای بود . بعد متوجه شدم که این بنده خدا تیر خورده بود . آن شب من یادم هست که سطح آب را تیر تراش میزدند . حالا شاید مشکوک شده بودند یا احیانا از ترسشان بود . عراقی ها بعضا سابقه شان را داشتیم . یکی از این تیر ها در کشاله ران یکی از بچه ها خورده بود که از بچه های مشهد بود . من ابتدا متوجه زخم پاهایش نشدم ، فکر میکردم این بنده خدا کم آورده است . فکر میکردم کم آورده است . بعد به من برگشت گفت که برادر! من زخمی شده ام ، نمی توانم بیایم . بعد نگاه کردم و دیدم لباسش خیس بود . آب بود و خون . گفت احساس کردم که این  کشاله ران پاهایم تیر خورده است .

ما با سعید آمدیم . من فقط یک سیم خاردار بُر ، در دستم بود . آمدیم و رسیدیم به ابتدای راهکار . بعضا شنیدم که میگویند فلانی شقّ القمر کرده و این حرف ها . اما در واقع این را دارم امروز می گویم که ثبت شود . من ، حسن نسیمی ، آن جا معبری نزدم . یک  نفر قبل از من آمده بود و این معبر را زده بود . این همراهی که عرض کردم ، مراد ایشان نیست . عزیزی هم که زخمی شده بود را نمبگویم چون اصلا مسیر و راهکارش چیز دیگری بود .  من به عنوان نفر اولی که به آن راهکار آمدم ‌، وظیفه داشتم طبق ماموریتی که به من ابلاغ شده بود ، سیم خاردار را برای دسته ی آقای راستگو که می خواست از این مسیر بیاید ، باز کنم . ولی یک نفر قبل از من آمده بود و این مسیر را هموار کرده و باز کرده بود . شما اسمش را می گذارید امداد غیبی ؟! نمیدانم . به هر جهت ما باید نسبت به اظهاراتمان صادق باشیم . من آن معبر را باز نکردم .

آمدیم از این مسیری که برای ما مشخص شده بود یعنی راهکار حضرت عبدالله ابن حسن . خودمون را به دژ عراقی ها رساندیم . چون آب جزر بالا بود و موانع پایین بود . ما باید از این قسمت بالاتر قرار می گرفتیم و داخل کانال ، ماموریتمان را انجام می دادیم . ما آمدیم زیر یک سنگر کمین . آتش سنگین بود . نمیدانم دوشکا بود یا مثلا کالیبر ۲۳ بود ، نمیدانم . اما یک سلاح خاصی بود که لوله هایش از سنگر عراقی ها بیرون زده بود .  خدمه عراقی داخل این سنگر بودند . قاعدتا باید ساعت ۱۰ شب ، حاج علی فضلی رمز عملیات را می گفت و ما به خط می زدیم . خوب با توجه به این که ارتباطمان قطع شده بود ، من و سعید آن جا در آن شرایط کنار ایستادیم . فقط می گفتیم که باید بایستیم تا اینها برسند . نمیدانم ، نمی توانم این را در ذهنم مجسم کنم که ما چطور متوجه این ساعت شدیم ؟! الان ، برای من این قابل لمس نیست ولی یادم هست با ۱۰ دقیقه تاخیر بود یا شاید بعدا به ما گفتند با ۱۰ دقیقه تاخیر شما اقدام کردید . من آن موقع یادم نمی آید بی سیم به ما رسیده باشد ، چه جوری ما زمان ابلاغ را فهمیدیم . البته آقا سعید ساعت داشت ولی بی سیم با ما نبود . خوب با ده دقیقه تاخیر من اولین نارنجک را در این سنگر عراقی انداختم . از این دریچه که بود نارنجک را انداختم . یک خیزی هم برداشتم و به داخل این کانال رفتم . کانالی که خط عراق هست . وظیفه داشتم ۲۵۰ متر سمت چپ بیایم اما خوب باید ابتدا این مسیر را پاکسازی می کردیم .

ما که آمدیم و تقریبا وارد کانال شدیم ‌، با یک مقدار تاخیر چند تن از بچه ها به ما ملحق شدند . یادم هست که شهید محمد پرگنه همان جا شهید شد . آمد به ما متصل شد و بلافاصله شهید شد . آن هم از بچه های اطلاعات بود . روحش شاد باشد . اذان گوی خوبی هم بود .  امروز اگر بگوییم می گویند که یا خیالاتی شدی ، یا قصه داری می گویی ، یا توهم تو را برداشته اما در این شرایط ، بچه های اطلاعات و تخریب ، این آب را لمس می کردند . یعنی قدم به قدم ، وجب به وجب آنجا را باید درک می کردی که در چه شرایطی به سر می بردی .   خب بچه ها باید وارد این آب می شدند . قبل از ورود به موانع ، ابتدا در هنگام جزر ، با همین دوربینی که ایجاد شده بود جزایر را نگاه می کردند و حاشیه اروند را نگاه میکردند . این خط عراقی ها را نگاه می کردند نخلستان و … . متوجه جزر که بخش عمده اش معلوم بود میشدند . بخشی از این موانع سیم خار دار های حلقوی و توپی و آن خرک ها و آن هشت پر ها فقط در جزر نمایان بود . مد که میشد ، این آب اینقدر می آمد بالا که سطحش در این کانال های عراقی بعضا شاید آب حتی سمت کانال ها می آمد یا مثلا رطوبت ، انتقال پیدا می کرد و آن قسمت هم نم گرفتگی داشت . گرچه عراق سعی کرده بود که این دیواره ی سطح را عایق کند ولی درعین حال این رطوبت بعضا در برخی از نقاط هم نفوذ کرد .  برای بررسی این رودخانه با این خصوصیاتش باید از دوستانی که تجربه کرده اند سوال کرد . خب یک سری رفقا مثل حاج عبدالله سمنانی ، خودش مثل من نیست که بخواهد این طور بی محابا حرف بزند . ایشان سعی می کند که حرفی نزند ولی حاج عبدالله جزو شخصیت هایی بود که در این جریان اروند رود که در مجموعه بچه های تخریب حرف اول را زد ، نقش تعیین کننده ای داشت .

وقتی پیام پوررازقی مشغول نماز و ذکر و تسبیح میشد

من یادم هست آن موقع یک کالک هایی تهیه شده بود که در مجموعه گردان تخریب هم من دیده بودم . ولی الان باید دست رفقا باشد . البته اگر اسنادش مانده باشد . الآن باید این کالک ها در دسترس باشد تا هرکس که مبخواهد بتواند به آن رجوع کند .   با این موانعی که بعثی ها تعبیه کرده بودند ، عملا رد شدن از اروند غیر ممکن بود . یعنی بچه های ما ، بعد از پیاده روی و عبور از آب و … ، بعدش هشتپر ها شروع می شد ، بعد سیم خاردارهای توپی ، یکی جلوتر و یکی عقب تر یا مثلا در هم آمیخته شده و گره خورده شده . در این قسمت های انتهایی آب ، بشکه های به اصطلاح ناپال بود . در عمقی از آب قرار داشت که حتی در زمان جزر هم دیده نمی شد . در زمان جزر چون زیر آب بود دیده نمی شد . گاهی یک بخش های کوچکی مثلا در جزر مشخص بود . این ها به صورت کابل هایی به هم وصل بود . این کابل را طوری قرار داده بودند که کسی متوجه آن نشود . ما برای اینکه بدانیم با چه شرایطی مواجه هستیم ، بچه ها این کابل را آن موقع آمده بودند با چاقو برشی داده بودند که ببینند چند تا رشته سیم در داخل آن وجود دارد . خلاصه ، ما نارنجک را انداختیم ، نارنجک دوم را هم من انداختم . من نارنجک را برای پاکسازی سنگر های عراقی انداختم و نمیدانستم سنگر های عراقی ها پیچ در پیچ هست . نارنجک که انداختم عمل کرد ولی عراقی ظاهرا آسیب ندید چون یک نارنجک هم همان عراقی جلوی ما انداخت . در اثر نارنجکی که عراقی انداخت جلوی ما ، پاهای من از این ترکش های نقلی خورده بود اما سطحی بود . بالاخره جوان هم بودیم ، پر هیاهو و کله شق بودیم و به قول معروف ، اون روز ها بدنمان گرم بود . با یکی از همین نارنجک ها ، محمد پرگنه شهید شد .

من یک خرده پاهایم سوخت اما خیلی جدی نبود که من را بخواهد زمین گیر کند . ما دوباره شروع کردیم . بچه ها هم رسیدند و کمک کردند و راه افتادیم و 250 متر به سمت چپ آمدیم . در عرض این کانال آمدیم . همین طور توام با پاکسازی به سمت چپ آمدیم . ناگفته نماند ما یک چراغ قوه هم داخل لباس غواصی مان گذاشته بودیم . این ماموریت بعدی ما بود . ما دویست و پنجاه متر آمدیم به سمت چپ . از لب همان کانال به سمت نهر عرایض آمدیم . جایی بود که قرار بود بعد از این که ما این منطقه را اشغال می کنیم عمده ی این رزمنده ها را سوار بر قایق کنند و به محل عملیات برسانند . قرار بود هر وقت نور چراغ قوه را دیدند ، بیایند به سمت این راهکار . اسم این راهکار هم حضرت فاطمه زهرا (س) است و این راهکار دوم  است .

باز مجاور این ، راهکاری هست به نام راهکار قمر بنی هاشم علیه السلام . همانطور که گفتم ، این ۱۰۰۰ متر باید یک جا اشغال می شد .خب ما گفتیم وقتش شده و قایق ها روشن شدند و به سمت خط عراق آمدند . چون موانع بود ، وقتی قایقی می آمد ، پروانه هایش با هشتپر و سیم خاردار و … برخورد میکرد . بچه های تخریب هم که آمدند . همراه سری دوم ، شهید امیرمسعود تابش ، محمد رضا جعفری و فکر میکنم علی شکاری ، علیرضا پیکاری و دو سه تا از این بچه ها را باز من آنجا دیدم .  این ها وظیفه شان این بود که وقتی می رسند ، آن هشتپر ها را بردارند و انفجاراتی انجام بدهند و مسیر را هموار  بکنند که قایق ها بتوانند پهلو بگیرند . پیش بینی شده بود که یک سری از این پل های شناور خیبری را هم با این قایق ها بیاورند که بچه ها مثلا راحت بتوانند بالا بیایند و ترجیحا در آب نروند و قایق کاملا پهلو بگیرد .

ناگفته نماند ، ما زمانی که برگشتیم و از این راهکار دوم آمدیم ، چراغ قوه می گذاشتیم و بچه ها می آمدند . بچه های رزمنده که می آمدند ، طبیعی بود برخی هم بلاخره یک مقدار ایجاد صدا کنند و گرچه در قایق هم بودند اما بدلیل آن تلاطم ، عراقی ها متوجه حضور ما شدند و شروع کردند و منطقه را زیر آتش گرفتند . ما آمدیم در همین قسمت دیدیم که یکی از قایق ها را با آر پی جی زدند . این قایق می سوخت و آن کسی هم که سکان دارش بود ، ایستاد و فکر میکنم کاملا سوخت . نمیدانم چرا پایین نپرید . یک لحاف تشک هم تنش بود . خلاصه شرایط بدی رغم خورد . آن فوگاز ها را زدند و سطح آب آتش گرفته بود . فوگاز مثل ژله همینطور به آب چسبیده بود . این هم خاصیتش این هست که تا موادش تمام نشود خاموش نمی شود .  باید مواد کاملا میسوخت و از بین می رفت . یک صحنه ی خیلی عجیبی بود .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5284
  • نویسنده : حاج حسن نسیمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

29بهمن
بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته
سه روزی که از حاج عبدالله خبر نداشتیم ...

بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته

ثبت دیدگاه