• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

  • کد خبر : 5281
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

دیدگاه و نوع نگاه ما به مسائل با دیدگاه حاج عبدالله خیلی فرق می کرد . ایشان آنقدر که در مسائل معنوی ورود کرده بود و به قول خودمان غور کرده بود ، من یادم هست یک جایی داشتیم با ماشین می رفتیم ، در بیایان های اطراف ، دیدیم که دو تا الاغ دارند […]

دیدگاه و نوع نگاه ما به مسائل با دیدگاه حاج عبدالله خیلی فرق می کرد . ایشان آنقدر که در مسائل معنوی ورود کرده بود و به قول خودمان غور کرده بود ، من یادم هست یک جایی داشتیم با ماشین می رفتیم ، در بیایان های اطراف ، دیدیم که دو تا الاغ دارند با هم میجنگند و می خواهند گاز بگیرند . ما نگاهشان میکردیم و می خندیدیم . حاج عبدالله آن جا به ما گفت : درآن دنیا ، این طور که این حیوانات با هم میجگند و نمیخواهند یکدیگر را ببینند ، انسان ها هم از هم فرار می کنند . مثل این دنیا نیست که با هم اُنس و رفاقت و دوستی داشته باشند . در آن دنیا شرایط به یک صورتی است و اعمال انسان یک جوری محاسبه می شود که بنا به گفته ی قرآن انسان ها از هم می گریزند و فرار می کنند .

ما واقعا تعجب کردیم که این چیزی که ما داریم می بینیم و به خنده از آن تعبیر می کنیم ، ایشان با چه دیدگاهی تعبیر می کنند .

بعضی خاطرات قابل بیان نیست . تا کسی خودش این مرحله را نگذراند ، نمی تواند به درستی موضوع را درک کند . مثل این می ماند من الان بیایم از یک محیطی مثل خانه ی خدا ، برای شما توصیفی کنم و شما فیلمی هم از آن ندیده باشید ، تا خودتان نروید و از نزدیک آن جا را نبینید نمی توانید شرایط را درک بکنید . من که این خاطرات را می گویم ، شاید برای بعضی ها و حتی برای خودمان هم قابل درک نباشد .

حاجی دنبالم به تهران درب منزلمان آمد

من یادم هست که در عملیات ها که به همراه شهید حاج عبدالله نوریان میرفتیم ، گاهی با موتور یا با ماشین رفتیم و گاهی هم پیاده . عراق به شدت با منطقه را میکوبید ، یعنی مثل نقل و نبات ، خمپاره ، توپ و ترکش می آمد . شهید حاج عبدالله نوریان و آقا سید محمد زینال حسینی ، بدون هیچ گونه ترسی در خط حرکت می کردند . زمانی که عملیاتی می شد ، در خط مقدم به این طرف و آن طرف می دویدند که هماهنگی های لازم را انجام بدهند . من یادم هست ، یک بار که آقا سید محمد زینال حسینی در خط داشت به این طرف و آنطرف می دوید ، بیسیمچی ایشان ، آقا سید نادر حسینی بود . بیسیم ها معمولا دو تا آنتن دارند . یک آنتن شلاقی و یک آنتن میله ای . طول آنتن میله ای حدود چند متر است ولی آنتن شلاقی کوتاه تر است . آقا سید نادر حسینی می گفت : من این آنتن میله ای را گرفته بودم و دولا دولا راه می رفتم . آقا سید محمد بدون توجه به این که در خط درگیری هست ، بدون هیچ ترس و وحشتی به اینطرف و آنطرف میرفت . یعنی بدون توجه و بدون ترس از هزاران گلوله ای که به سمتش می آمد ، به این طرف و آن طرف می دوید . این چیزی نیست جز این که انسان با اعتقاداتش زندگی کند . اعتقاد داشته باشد که هر موقع مرگ من فرا برسد ، خواهم مُرد . خداوند زمان مرگ من را حتما مقدّر کرده . مقدر کرده که من به چه شکل کشته بشوم و یا به چه شکل بمیرم . سید محمد بدون هیچ ترس و وحشتی در خط به این طرف و آن طرف می رفت و کارهای هماهنگی را انجام می داد . آقا سید نادر می گفت که یک جا خمپاره ای نزدیک ما خورد . من مطابق آموزش های نظامی خودم را روی زمین پرتاب کردم ولی آقا سید محمد را نگاه کردم و فقط دیدیم که کمی نیم خیز شد و بلافاصله بلند شد . می گفت : آنقدر خمپاره نزدیکمان خورد ، فکر کردم آنتن بی سیم قطع شده و داشتم دنبال آنتن بی سیم می گشتم . بعد دیدم که آنتن قطع نشده و سر جایش هست .
می خواهم به شما بگویم که فرماندهان ما و فرماندهان گردان تخریب ، هر کدام یک همچین شرایطی داشتند . واقعا به لحاظ معنوی انقدر پیشرفته بودند . رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند . واقعا ترس و وحشت از این که ممکن است مجروح بشوم یا کشته بشوم ، نداشتند . از این مقوله جدا شده بودند و واقعا چیزی را می دیدند که شاید چشم و گوش ماها نمی توانست ببیند و بشنود . بخاطر همین هم به آن آرزوی دیرینه شان رسیدند که بالاترین مقام ، شهادت است .

روزی که به خانه ی شهید سیامک معمارزاده رفتیم
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5281
  • نویسنده : حاج حبیب فرخی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

29بهمن
بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته
سه روزی که از حاج عبدالله خبر نداشتیم ...

بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته

ثبت دیدگاه