• امروز : جمعه, ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
به فرماندهی شهید سید محمد زینال حسینی

عملیات کربلای پنج به روایت حاج احمد حسین خانی

  • کد خبر : 2962
عملیات کربلای پنج به روایت حاج احمد حسین خانی

در زمان عملیات کربلای چهار و پنج ، شهید حاج سید محمد زینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام بود . ایشان یک روز غروب آمد و ده نفر از تخریب چی ها از جمله رفیق من ، آقای اخلاص مند را جمع کرد . آقای محمد اخلاص مند که از بچه […]

در زمان عملیات کربلای چهار و پنج ، شهید حاج سید محمد زینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام بود . ایشان یک روز غروب آمد و ده نفر از تخریب چی ها از جمله رفیق من ، آقای اخلاص مند را جمع کرد . آقای محمد اخلاص مند که از بچه های گوهردشت  یا رجایی شهر کرج بود. ایشان زودتر از من در تخریب آمده بود . طلبه ی خیلی خوب و مهذبی است  و برادرش هم شهید شده است . بین بچه های تخریب در آن زمان مخفی کاری رسم بود و کسی به کسی نمی گفت که کجا می رود!

ایشان همراه یک دانشجوی رشته الکترونیک به نام شهید سید امین صدر نژاد رفت . شهید سید امین صدر نژاد واقعاً یک موجود بهشتی بود که در دنیا زندگی می کرد . خیلی نورانی بود . خاطراتی از ایشان دارم مثل این که قبل از اذان که  قرآن خوانده می شد ، سید امین به من می گفت : حسین خانی سوره ی نساء ، فلان آیه را می خوانند …  حافظ قرآن بود و به قرآن تسلط داشت و صدای زیبایی داشت .

من هم تازه با سید امین رفیق شده بودم و من خیلی با ایشان صمیمی شده بودم چون بالاخره ما در آن سن به دوست و رفیق نیاز داشتیم. حاج سید محمد آمد و این دو نفر را برد . من هم گریه می کردم که چرا این دو رفتند و من تنها ماندم!؟

حاج سید محمد آمد و دستش را گذاشت روی کتفم و گفت چرا گریه می کنی ؟ گفتم چرا گریه نکنم ؟ تو بی رحمانه دوستان من را جدا می کنی! تو چطور فرمانده ای هستی ؟ فرمانده باید مهربان باشد .

من هم آن موقع معلم علوم تربیتی بودم ، بچه های مدرسه را آورده بودم گردان و برایشان رزم گذاشته بودم . برای خودم کلاسی قائل بودم. حتی من از حاج محمد زینال حسینی هم امتحان گرفته بودم.

حاج عبدالله نوریان گفت حاج قاسم اصغری فرمانده خوبی میشه

گفت از دستم ناراحتی ؟ گفتم چرا ناراحت نباشم؟! خیلی از تو ناراحت هستم. گفتم داشتم نفرینت می کردم که آمدی . در دلم بهش دری وری می گفتم اما نفرینش نمی کردم . من نمی فهمیدم که این ها چقدر فهمشان بالاست و نمی خواهند ما وابسته به این دنیا بشیم . بعدها فهمیدیم که این ها چه آدم های بزرگ و فهمیده ای بودند . گفت : می خواهی بروی ؟ من فکر کردم که خالی می بندد . بوسیدمش و گفتم چرا نمی خواهم بروم؟! گفت بدو و کوله ات را بیار .

انگار دنیا را به ما دادند ، ما رفتیم و کوله را برداشتیم و تا دقیقه نود نمی دانستم که کجا می روم! یکهو ما سر از سد دز درآوردیم . در آنجا شهید حاج رسول فیروزبخت هم بود . من آنجا با ایشان آشنا شدم . شهید حاج رسول فیروزبخت خیلی شوخ طبع بود و خیلی جوک می گفت . سر سفره می گفت : خدایا ما که سیر شدیم  گرسنه هاتو بکش .

خدا را شاهد می گیرم این شهید یک بار نشد ما برای نماز صبح بلند شویم و شهید فیروز بخت در رختخواب باشد . ولله که اهل تهجد بود ، اهل مناجات با خدا بود و در جاهای خلوت با خدا راز و نیاز می کرد. خیلی پاک بود مصداق حدیث است که می گوید: زاهدان شب ، شیران روز  به خدا مصداقش اینها بودند. یعنی در روز خیال می کردیم که نمازش قضا می شود. خیلی با دقت و پنهانی نماز می خواند. این عبارت مربوط به خطبه حمام ، از قول امام علی (ع)  که در توصیف متقین ، روزشان را می گوید : وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ، أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ . یعنی صبور ، دانشمند،  شب هایشان را هم امیر المومنین می گوید این ها ایستادند روی پاهایشان و یا در حال رکوع اند یا در حال سجده اند آیات قرآن را می خوانند و دردهای روحشان را با قرآن درمان می کنند.

با خوردن غذای آلوده شیمیایی شدیم

من شهید ضیائی را اینطور دیدم . غروب ها که می شد پتو را به دوشش می انداخت و پشت خاک ریزها می رفت و گریه می کرد . شهیدی داشتیم به نام شهید دادو که با شهید تقوی همراه حاج آقا تاج آبادی که خدا حفظش کند ، این ها یواشکی پتو می انداختن سرشان و یک فانوس می بردند و حاج آقا مناجات و دعای ابوحمزه ثمالی و دعای افتتاح را به این ها توضیح می داد . اینها هم روز و هم شب با هم قرار می گذاشتند و یک حریمی داشتند و کسی نمی توانست وارد حریم این ها شود. واقعاً معنوی بودند .

شهید مهدی ضیائی در عملیات قبل از ماووت حدود دو سه ماهی مسئول دسته ما بود . پوتین های ما را شب ها واکس می زد .پوتین های ما را می شست و ما بعد می فهمیدیم . لباس های ما را می شست . قبل از اینکه بخواهیم صبحانه بخوریم یکی ، دو بار  به من گفت : حسین خانی دعای روز چهارشنبه را بخوان! مثلا من دعای چهارشنبه را خواندم و پنج شنبه را خواندم . خیلی مقید به معنویات بودند. این ها گل های گردان بودند. این برداشت هایی بود که من از این خدابیامرز داشتم.

در کربلای 5 هم من با این ها بودم . ما رفتیم در سد دز آموزش دیدیم که ابتدا فرمانده ما آقای فریدون (علی) ملایی بود که الان زنده است و خدا حفظشان کند . همه ما تبانی کردیم و فریدون را برکنار کردیم . یعنی آقای حاج مجید مطیعیان آمد که سومین فرمانده گردان شد ، آن موقع معاون گردان بود آمد آنجا و شروع کردیم از ملایی گله کردن . ایشان هم پذیرفت و گفت یکی دیگر را می فرستم.

همان آموزش هایی را که آقای ملایی به ما می داد و سخت گیری می کرد . دوسه برابر سخت تر از آن را برادر میسوری سخت گیری می کرد اما انگار با پنبه سر میبرید . خیلی قشنگ ما را گول می زد ، شب و نصفه شب ما را در آب می انداخت اما با مهربانی . خیلی آدم باهوش و فرمانده لایق و دوست داشتنی ای بود . شهید صبر علی کلانتر هم آنجا با ما بود . من هنوز آن لباس غواصی را دارم .

شهید حاج عبدالله هر شب نماز شب میخواند

خیلی از بچه های تخریب آنجا با ما بودند که ما به کربلای پنج رفتیم . در کربلای پنج گفتند عملیات لو رفته و ما دیگر در آب نرفتیم . خدا نگهدارد حاج ناصر اسماعیل یزدی را ، ایشان فرمانده ما بود . ما مامور شدیم به گردان حضرت علی اکبر علیه السلام . همه عملیات های ما زمانی بود که ماه در آسمان نبود . اما آن شب ماه در آسمان  بود ، به هر کس بگویید می خندد . گفتند باید بروید جلو ، ما هم رفتیم و هرچه می رفتیم سمت عراق  بدن  ما غواص ها بیرون می آمد . من هر چی دعا بلد بودم در آب خواندم . به خدا التماس می کردم که خدایا ما برسیم پشت خاک ریز عراق ، حدود 200 ، 300 متر مانده بود برسیم به  خاک ریز ها که عراق فهمید و دوشکاها را در آب کانال ماهی گرفت . جهنم را با چشم خود می دیدیم .  همه فرار کردند .

خدا حاج ناصر را نگه دارد. آمد وسط آب ، من با شهید تقوی با هم بودیم . ما یک سیم چین داشتیم و یکی ، دوتا نارنجک هم داشتیم . ما تخریب چی بودیم و سیم چین اسلحه ما بود. یهو دیدم حاج ناصر وسط آب فریاد می زند و فرمانده گردان و تخریب چی ها و خلاصه همه را جمع کرد .

حاج ناصر با آن روحیه به همه انرژی و جان تازه داد . از هیچ چیزی نمی ترسید و گفتم باید برویم چون ما چند تا شهید دادیم و راه ما باز نشده است .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2962
  • نویسنده : حجه الاسلام حاج احمد حسین خانی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه