• امروز : سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
هزار تومان جایزه ی هرکس جگر دارد ...

معرکه گیری به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت

  • کد خبر : 2506
معرکه گیری به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت

برای عملیات کربلای 4 و کربلای 5 آماده می شدیم . شهید سید محمد زینال حسینی آمدند و یک تعداد از بچه ها را را انتخاب کرد.حدود 20 نفر که به سد دز بروند و آموزش غواصی ببینند. مسئول اموزش غواصی آقای میسوری بود. به خاطر اینکه قبلا  با یک سری از بچه ها ی […]

برای عملیات کربلای 4 و کربلای 5 آماده می شدیم . شهید سید محمد زینال حسینی آمدند و یک تعداد از بچه ها را را انتخاب کرد.حدود 20 نفر که به سد دز بروند و آموزش غواصی ببینند. مسئول اموزش غواصی آقای میسوری بود. به خاطر اینکه قبلا  با یک سری از بچه ها ی قدیمی به اندر انزلی رفته بودند با نیروی دریایی ارتش هماهنگ کرده بودند و ان جا یک دوره غواصی را خیلی مفصل و فنی دیده بودند. ان جا مسئول آموزش بودند. یک نفر هم مسول چادر و گروه بود. اسمش یادم نیست. تردید دارم . مسعود میسوری مدیر آموزش بود و قرار شد دو هفته ی اول را  اموزش شنا بدهند و دو هفته بعد را  آموزش غواصی بدهند و مجموعاً یک ماه طول کشید. در این جمه من و رسول فیروز بخت و یک تعداد دیگر بودیم. روزها آموزش بود و شب ها بعد از شام می نشستیم و با هم صحبت می کردیم و بعد هم می خوابیدیم.

شهید حاج رسول فیروزبخت معرکه می گرفت . آرام صحبت می کرد . در آن جا تخته سنگی بود که خیلی ارتفاع داشت و شب ها ترسناک بود. سید محمد وقتی می خواست بفهمد که بچه ها چقدر می ترسند می گفت که از این تخته شیرجه بزنید به بعضی ها می گفت دوباره شیرجه بزنند . تا اینکه ترس بچه ها بریزد .

یک شب ، حاج رسول فیروزبخت بعد از شام گفت: هر کس جیگر دارد برود و از تخته سنگ بپرد. کسی جواب نداد . فیروزبخت هم گفت شما ما می ترسید. دوباره گفت : من صد تومان می دهم به کسی که برود و از تخته سنگ بپرد. بچه ها همه ساکت بودند. این بار گفت : دویست تومان میدهم یکی بلند شود و برود. هواتاریک برود و ماه هم نبود. این بار گفت : سیصد تومان می دهم به هر کسس که برود و از تخته سنگ بپرد. من دیدم که کسی جواب نداد. به ایشان گفتم : من پانصد تومان می دهم اگر خودت بپری. گفتک من پانصد می دهم به شما برو و بپر. گفتم من اول گفتم پانصد به شما می دهم. مگر نمی گویی که جیگر داری. گفت: دارم. گفتم : پس پاشو و بپر. مجدداً گفت : من به شما پانصد می دهم. در نهایت گفتم : اگر من بپرم 1000 تومان می گیریم. آیا 1000 تومان به من می دهی. گفت : می دهم. گفت : از کجا بفهمم که می پری. گفتم پول را به یکی از بچه ها بده . اگر پریدم پول را می گیرم. ایشان قبول کرد. گفت: به کی بدهم. گفتم : بده به میسوری.  1000 تومان به میسوری داد. بچه ها هم خوشحال شدند. گفت پاشو بریم. با هم رفتیم روی بلندی تخته سنگ. در راه می گفت: حاجی نپری ها ، حالا من یک چیزی گفتم.

گردو هایی که حساب و کتاب داشت و کار به دستمان داد

من می دانستم اگر نپرم دوباره شروع می کند به معرکه گرفتن. و می گفت : حاجی تو هم که ترسیدی. شنا بلد نبودم و یک ژاکت نجات پوشیدم و پریدم. ارتفاع زیاد بود. یک الی دو متر زیر آب رفتم و بعد بالا آمدم و بیرون از آب آمدم و پول را گرفتم. بچه ها سربه سرش می گذاشتند و ولش نکردند. ساکت شد و داشتیم به چادر می رفتیم به من گفت: حاجی جوان کِنِفت کن شدی . رسول گفت حاجی هیچوقت یک جوان را کنفت نکنید. گفتم : مرد حسابی شما یک هفته بچه ها را اذیت کردی و مرتب می گویی که صد تومان می دهم و دویست تومان می دهم  اگر کسی جرات دارد بپرد شماها جیگر ندارید. دستانش هم بزرگ بود.خلاصه این ماجرای ما با حاج رسول بود.

 

شرح عکس
تیرماه 66 سردشت
مقر شهید تابش تخریب لشگر 10
نفرات در عکس از راست به چپ
شهید رسول فیروزبخت
جعفر طهماسبی
شهید زعفری
سیدحمیدموسوی زاده
مجتبی قاسمی

 

 

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2506
  • نویسنده : حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه