• امروز : یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
در این مسیری که دوستان پاک کرده بودند دوازده مین پیدا کردم

ماموریت پاکسازی میدان مین مریوان به روایت حاج حبیب فرخی

  • کد خبر : 5139
ماموریت پاکسازی میدان مین مریوان به روایت حاج حبیب فرخی

در یک مقطعی که عملیات نبود ‌، ما بچه های گردان تخریب به مریوان رفته بودیم . ما در مریوان کار می کردیم البته یک جایی بودیم که درگیری نبود . اسم آن جا را گذاشته بودند آموزش مادر ولی ما هم می گفتیم آموزش مادربزرگ چون خیلی دوره ی سنگین و سختی بود . […]

در یک مقطعی که عملیات نبود ‌، ما بچه های گردان تخریب به مریوان رفته بودیم . ما در مریوان کار می کردیم البته یک جایی بودیم که درگیری نبود . اسم آن جا را گذاشته بودند آموزش مادر ولی ما هم می گفتیم آموزش مادربزرگ چون خیلی دوره ی سنگین و سختی بود . شب ها شاید سه چهار ساعت بیشتر نمی خوابیدیم . دائم در کلاس های آموزشی ، در کارهای سنگین ، کوهنوردی، پیاده روی شبانه و … بودیم . بعضا ما چهار – پنج ساعت پیاده روی شبانه انجام می دادیم . من یادم است در پیاده روی شبانه آنقدر خسته بودیم و خوابمان می آمد که جالب است خاطره ای بگویم . من خیلی خوابم می آمد و به قول امروزی ها هنگ کرده بودم و ویندوزم بالا نمی آمد . از شدت نیاز به خواب ، دیدم هیچ چاره ای ندارم . فانسخه ام را باز کردم و بستم به فانسخه ی نفر جلویی یا به پل شلوار نفر جلویی . ایشان گفت چکار می کنی ؟ گفتم می خواهم یک موقع از گردان جدا نشوم . من چشم هایم را بستم و یک موقع دیدم نفر جلویی که ایستاد ، من خوردم به ایشان و از خواب پریدم . تازه آن جا متوجه شدم مسیر زیادی را آمدیم من اصلا متوجه نشدم که چقدر مسیر را آمده ایم و خواب بودم . جالب است که برای خودم هم جالب بود که مگر می شود موقع راه رفتن خوابید؟! می خواهم بگویم به این میزان ، گردان روی نفراتش کار می کرد . بعد آن جا و بعد از دیدن آن دوره به بالاتر از دریاچه ی زریوار رفتیم . یک منطقه ای بود که برای خود عراقی ها بود و قرار بود در آن جا عملیات بشود . ما به دو دسته تقسیم شدیم . یک دسته از دوستان رفتند به یک جاده ای که در دید عراقی ها بود و عراق آن جا را دائم می زد . قرار بود یک مقدار از جاده را منفجر کنند و بولدوزر بیاید و سطح جاده را در آن جا هایی که منفجر شده است پایین تر ببرد تا سطح جاده از دید عراقی ها خارج بشود . یک عده از دوستان رفتند و در آن قسمت کار کردند . یک دسته هم ما بودیم قرار بود تیم به تیم برویم و تقسیم شده بودیم به تیم های پنج نفره یا چهار نفره .

مهمترین اصل پیروزی عملیات والفجر۸

یادم هست یکی از بچه های اسلام شهر ، از تیمی که اول رفت ، روی مین رفت و مجروح شد و بعد ها شنیدم شهید شد . دوباره فردای آن روز ، یک تیم دیگر رفت که آقای محمد غلامعلی سر تیم بود . محمد غلامعلی هم آن شب روی مین رفت . میدان مین در جای شیب دار قرار داشت و چون بارندگی می شد ترکیب میدان به هم خورده بود . چون آب مین ها را جا به جا می کرد . روز سوم ، تیم ما رفت و مسئولیت تیم با من بود . ما در کار پاکسازی یک روشی داریم که مین هایی که زیر خاک رفته است را به وسیله ی سر نیزه ، پیدا میکنیم . انگار که می خواهید سبزه بکارید . زمین را یک حالت نیمه شخم سبک می زنید . سرنیزه را باید در زاویه ی چهل و پنج درجه در زمین بزنید . سر نیزه اگر به بدنه ای می خورد ، متوجه وجود مین میشدیم . آقا سید محمد زینال حسینی به من گفت که این مسیر تا فاصله ی ده پانزده متر جلوتر ، باز شده است . شما برو و از آنجا شروع کن . ایشان این مطلب را به من گفتند و خودشان به عقب برگشتند . من شک کردم و با خودم گفتم که ما در این مسیر دو مجروح دادیم . از اول باید این سیخک زدن را شروع کنم ، در این مسیری که دوستان پاک کرده بودند دوازده مین پیدا کردم .

آقا سید محمد ، مرتب می آمد و سر می زد ، گفت که چقدر پیشرفت کار داشتی ؟ گفتم مثلا انقدر ، گفت چرا ؟ گفتم چون از اول شروع کردم ، ولی دوازده مین مسلح این جا ، جا مانده بود .
ما به این روش کار می کردیم و بقیه دوستان که آمدند ادامه دادند . من و آقا سید محمد و آقا سید نادر حسینی رفتیم که ببینیم طول این میدان مین تا کجا رفته است و تا یک مسافتی را بر روی سنگ ها رفتیم . نوع مینی که در آن جا کار کرده بودند دو نوع بود . یک مین گوجه ای و یک مین صخره ای کار کرده بودند . مین های صخره ای کوچک تر بودند و سطحشان هم کم تر از مین های گوجه ای بود . معروف بود به مین صخره ای و معمولا در جاهای کوهستانی کار می کردند . رفتیم در یک جایی نشستیم که آبی از رودخانه می آمد چون منطقه کردستان بود . نشستیم آن جا و یک دست و صورتی به آب زدیم و آقا سید محمد به ما گفت شما بنشینید این جا من یک مقدار جلوتر بروم ببینم چه خبر است . آن جا که نشسته بودیم من دراز کشیدم و آقا سید نادر بالای سر من نشسته بود و یک چوبی هم در دستمان بود . مثل جاهایی که کوهپیمایی می کنیم و چوبی در دستمان است . به من گفت بلند شو ! همان طور که دراز کشیده ای بلند شو و بالا سرت را نگاه کن . من بلند شدم و وقتی برگشتم ، دیدم ایشان که با چوب داشته بازی می کرده ، یک مین مسلح را درست یک وجب بالای سر من پیدا کرده است . گفت : اگر یک مقدار بالاتر خوابیده بودی الان به شهدا پیوسته بودی . خب ما آن جا کار کردیم . زمانی که گردان فرصت داشت می رفتیم جاهای مختلفی که آلوده بود و روی میادین کار می کردیم و میدان ها را خنثی می کردیم .

مانور عملیات ام الرصاص به روایت حاج علی اکبر جعفری
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5139
  • نویسنده : حاج حبیب فرخی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه