redux-framework
زودتر از حد مجاز فراخوانی شد. این معمولاً نشاندهندهٔ اجرای کدی در افزونه یا پوسته است که خیلی زود اجرا شده است. ترجمهها باید در عملیات init
یا بعد از آن بارگذاری شوند. Please see Debugging in WordPress for more information. (این پیام در نگارش 6.7.0 افزوده شده است.) in /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114عملیات بیت المقدس چهار به روایت حاج سید حمید موسوی عملیات کربلای پنج به روایت حاج اسماعیل گوهری خاطره ای که از شهید پیام پوررازقی در ذهن دارم پیام شهداء به کسانی که راهشان را ادامه دهند، بشارت به در امان بودن از ترس و اندوه است. در ابتدای هر کار بسم الله الرحمن الرحیم را فراموش نکن جایز نیست حقوق بگیرم بررسی دویدن در میدان مین به روایت حاج جعفر طهماسبی آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی برایش آسان شده بود
شهید حاج قاسم اصغری، زمانی که تیری به پایش اصابت کرده بود، آن تیر منفجر شد. این تیر از نوع دو زمانه بود. پس از این حادثه، مدتی در شهر ماند. خانمش اجازه نمیداد که او به جبهه بازگردد. حدود یک سال در شهر ماند، اما پس از آن به گردان تخریب بازگشت و معاون […]
یکی از شهدایی که برای من بسیار شاخص بود، شهید معمارزاده بود. تا جایی که من به خاطر دارم، او را به نام حسین میشناختیم، اما بعدها که با دوستانم صحبت میکردیم، فهمیدم که نام اصلیاش سیامک بوده است. شهید معماریان دانشجوی انگلستان بود و فردی تحصیلکرده و بافضیلت محسوب میشد. محاسن او تازه درآمده […]
عملیات بیتالمقدس در سه مرحله آغاز شد. در مرحله اول، ما از کارون به جاده آسفالت رسیدیم. در مرحله دوم، به دژ (کوسواری) پیشروی کردیم و در مرحله سوم، از دژ (مارد) تا آن طرف جاده شلمچه و خاکریزی که نزدیک نهر خین بود، مستقر شدیم. در بحث محاصره خرمشهر، حاج احمد قبل از عملیات […]
در عملیات مسلم، تیپ سیدالشهدا تشکیل شد و در آن زمان، شهید علی موحد دانش بهعنوان فرمانده تیپ بودند. مدتی گذشت تا اینکه شهید موحد در جلسهای به من گفت: “یک نفر را بهعنوان مسئول تخریب لشگر ده سیدالشهدا معرفی کن.” چند روزی گذشت، اما با وجود اینکه تعدادی از بچهها برای این مسئولیت بودند، […]
ما در تخریب معمولاً یک گروهی داشتیم که به آن “اطلاعات رزمی” میگفتند. این گروه وظایف اطلاعاتی را بر عهده داشت. آنها هم با بچههای اطلاعات تیپ و لشکر همکاری میکردند و هم مینهای جدید را شناسایی کرده و اطلاعات آنها را به ما منتقل میکردند. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، بچهها به یک مین […]
در مریوان، ارتش یک سری مینهای ضدنفر در منطقه کار گذاشته بود. این مینها را با گونی خالی کرده بودند، اما به مرور زمان، بر اثر بارندگی، رانش زمین و عوامل دیگر، این مینها بهصورت بسیار نامنظم در زمین پوشیده شده بودند. هیچکس حاضر نمیشد به سمت این میدانها برود. من در اردیبهشت سال ۱۳۵۸، […]
خاطرات بسیاری از شهدای گردان دارم که اگر عمری باقی باشد، حتماً خدمتتان عرض میکنم. اما این خاطره یک خاطره ی خاص از شهید مهدی باکری است . یک بار درباره آقا مهدی از بچههای تبریز پرسیدم. گفتند ایشان دو برادر بیشتر نبودند که بزرگسال بودند. این خاطره مربوط به یکی از بستگاه نزدیک ایشان […]
خداوند حاج عبدالله را رحمت کند. او یکی از آن اورکتهای آمریکایی که سربازها میپوشیدند، داشت. آن را به تن میکرد و در جیبش سنگهایی نگهداری میکرد؛ سنگهایی سفید، سفید لکهدار، سیاه و… . روزی یکی از این سنگها را بیرون آورد و گفت: “این را نگاه کن، این سنگ کم گناه کرده است.” سنگ […]
در جریان عملیات والفجر ۸، روزی زیر آتش سنگین دشمن در سنگر بودیم. آن روز نمیدانم در غذا چه ریخته بودند، اما هر از چند دقیقه مجبور میشدم به دستشویی بروم. فاصله دستشویی تا سنگر حداقل صد تا دویست متر بود و هر بار که مینشستیم، باید دوباره بلند میشدم و به دستشویی میرفتم. این […]
شهید حاج عبدالله نوریان علاقه خاصی به من داشت و این علاقه را در صحبتهایش نشان میداد. گاهی به من میگفت: «ممقانی، خطاهای من را به من بگو.» من معمولاً پاسخ میدادم: «من چه بگویم؟» و او میگفت: «درباره من چه خوابی دیدهای؟» یک بار که در تهران بودیم، او به دیدن من آمد. آن […]
یکی از ویژگیهای حاج عبدالله، دقت و توجه خاصی بود که به وظایف خود داشت. او با جدیت به حکم و مأموریتی که بر عهدهاش گذاشته شده بود عمل میکرد و حتی هنگام تردد مسلحانه خود و اعضای گردان در منطقه، همه جزئیات را رعایت میکرد. برای مثال، او برگههای حکم مأموریت را با چسب […]
پس از عملیات خیبر، به دلیل موجگرفتگی، به تهران بازگشتم و برای مداوا به بیمارستان نجمیه مراجعه کردم. دکتر بیگدلی مسئول درمان من بود. در همین زمان، حاج عبدالله نیز معمولاً پس از هر عملیات به تهران میآمد، اما این بار خبری از او نشد. بعدها شنیدم که خودش گفته بود: «ممقانی، ای کاش تو […]
شهید بزرگوار پیام پوررازقی، نوجوانی بود که هنوز طراوت نوجوانیاش به جوانی تبدیل نشده بود که ما با ایشان آشنا شدیم. در جبهه، علاقهای شدید به ایشان داشتم. او واقعاً از نیروهایی بود که به دلیل جدیت و خلوصی که در وجودش داشت، احساس میکردم اگر بیشتر از آنچه عمر ایشان بود زندگی میکرد، شاید […]
یکی از مشخصههای برجسته شهید حاج قاسم اصغری، اخلاص او بود. اگر از بچههای گردان تخریب میپرسیدید که حاج قاسم را با چه صفتی به یاد میآورید، بیتردید «اخلاص» را ذکر میکردند. یک بار در زمین صبحگاه، بعد از نماز صبح یا شاید هم هنگام کار شبانه، حاج قاسم برای بچهها صحبت کردند. در صحبتهایشان […]
یک سالی با شهید حاج قاسم اصغری دمخور بودم. در سال ۱۳۶۴، تصمیم گرفتم برای چهارمین بار به جبهه بروم. به خانه حاج قاسم رفتم و گفتم که قصد دارم به گردان تخریب ملحق شوم. حاج قاسم بلافاصله و با همان روحیه پرنشاط و پرهیجانش، لباس پوشید و همراه من به اعزام انفرادی رفت. او […]
پیش از عملیات والفجر چهار، به قلاجه رفتم که مقر لشکر ۲۷ محمد رسولالله بود. مسئول پرسنلی لشکر، یکی از همدورهایهای سپاه برادرم بود که فکر میکنم سردار علائدینی بودند. در همان زمان تصمیم گرفتم به لشکر ۱۰ بروم. پدرم مخالفت کرد و گفت: «پسر، عملیات همینجاست، نرو.» اما من اصرار داشتم و گفتم: «نه، […]
در ارومیه بودیم و یک شب در قرارگاه سیدالشهدا ماندیم. شهید حاج عبدالله نوریان دو روز ما را در ارومیه نگه داشت. در این مدت، او ما را به جاهای مختلفی برد. یک روز همراهش رفتیم و او یک دست جگر خرید. برای بچههایی که این ماجرا را تعریف میکردیم، همیشه تعجبآور بود، چون حاج […]
در دوران جنگ، مداحی به شکلی که امروزه شناخته میشود، وجود نداشت. هر کسی که صدای مناسبی داشت و میتوانست بخواند، داوطلبانه شروع به خواندن میکرد. این کار بهطور رسمی به عنوان “مداحی” شناخته نمیشد. در مقاطعی مثل والفجر مقدماتی و والفجر یک، خود من هم گاهی اشعاری برای دوستان میخواندم. یکی از دوستان شهیدمان […]
رضا صمدیان، در اوایل حضورش در گردان تخریب بود. اما به دلایلی که دقیقاً نمیدانم، یک کدورت کوچک با مسئولین گردان پیدا کرد و از آنجا رفت. با این حال، از نظر شهید نوریان کاملاً مطمئن بودم که او بیجهت به کسی سخت نمیگرفت یا ناراحتی ایجاد نمیکرد. تا حدی که ایشان را میشناختم، بعید […]
از شهید اسماعیل خوشسیر در مقطعی پیش از عملیات کربلای چهار و آن روزهایی که به کربلای پنج منجر شد، خاطره دارم. در آن زمان، ما یک زاغه در خرمشهر داشتیم که درواقع یک ساختمان بود، اما به دلیل اینکه انبار مهمات شده بود، اسمش را زاغه گذاشته بودند. حدود ده تا پانزده روز، شبانهروز […]
مدتی به دلیل مصدومیت شیمیایی در بیمارستان تهران بستری بودم و بعد از بهبودی نسبی، به منطقه بازگشتم. در همان زمان، حاج ناصر اربابیان نیز دچار آسیب شیمیایی شده بود، اما بسیاری از بچهها زودتر درمان شده و به منطقه بازگشته بودند. در آن دوره در غرب مستقر بودیم و نیروها برای عملیات ماووت آماده […]
به گزارش گروه تحقیقاتی خالدین، حاج محمدتقی صمدزاده ، یکی از رزمندگان حاضر در دوران دفاع مقدس و از نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا است که در این مصاحبه، به بازگویی خاطراتی از سالهای حضور در جبهه پرداخته است. آنچه در ادامه میخوانید، مصاحبهای است با این رزمندهی دوران دفاع مقدس که توسط گروه تحقیقاتی […]
آقای توحید ملازمی را فقط برای مدت کوتاهی دیدم، اما در همین مدت کوتاه، شخصیت آماده و پرانرژی او در ذهنم ماندگار شد. او انسانی شوخطبع و جنگجو بود که هر زمان او را میدیدم، انگار همیشه آماده رفتن به میدان نبرد بود. این حس از او به من منتقل میشد که آمادگیاش فراتر از […]
آقای اکبر عزیز زاده بچه محله ما بود. فکر می کنم از قبل یا اوایل انقلاب همدیگر را می شناختیم. خیلی آدم شلوغ و شوخی کن و اهل بگو و بخند بود. علت اینکه بهشون اوس اکبر می گفتند چون مغازه ای جلوی خانه اشان بود و کارهای فنی انجام می داد، در گردان هم […]
امیر مسعود تابش یکی از مداحان معروف جبههها بود که سبک خاص خودش را در مداحی داشت. او به شوخی خودش را «اول هیکل» مینامید، عبارتی که بهعنوان تکیهکلامش شناخته میشد. تابش از بچههای محله پیروزی تهران بود و روحیهای لوتی و لاتمنش داشت. صدای گرم و گیرا و هیکل نسبتاً پر او نیز ویژگیهای […]