امروز جبههها بیش از هر چیز به ما نیاز دارد …
به حسین بادپا بگویید : با این کار دیگر شهید نخواهد شد
حاج محمد انجمی پور
تحلیلی از شخصیت شهید عبدالعلی روشنی
هیچ وقت نگفت که نمی شود و نمی توانم
یا باید سیگار را ترک کنید و یا از گردان بروید
نامه امام به كوفيان پس از نزول در سرزمين كربلا
هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود
در چادر شب ها که نماز می خوانیم سخنرانی هم می کردیم. شهید حاج موسی انصاری در پشت گردنش قوز بزرگی داشت. گردنش همیشه خم بود . بسیار ساکت و آرام و متین بود اما پرکار بود . و نمی گذاشت ناتوانی جسمی اش او را عقب بیاندازد. وقتی سخنرانی می کردیم یک پتو روی […]
پاییز بود که بارندگی هم زیاد بود. رودخانه کارون طغیان کرده بود و آب چادرها را با خود برده بود و پتوها همه خیس بود و ساک ها و وسیله ها را خیس کرده بود. بدو ورود من همان موقع بود. همه داشتند چادرها را تمیز و خشک می کردند که شب شد و چادر […]
فکر میکنم از روز اعزام به گردان تخریب حدود بیست روز در گردان مانده بودم و ماموریتم تمام شده بود و می خواستیم که برگردیم و باید ما را به تبلیغات لشکر می بردند. به ما گفتند سید محمد شما را می برد . البته بعداً فهمیدم که ایشان معاون گردان هستند . سید محمد […]
سید محمود سید مرتضی هستم از گردان تخریب تیپ 10 سید الشهدا . نحوه ورود به این صورت بود که حاج عبداله امد و از تخریب گفت و کسانی هم داوطلب شدند. من هم به این صورت به گردان تخریب رفتم.ما زمان کمی در خدمت شهید بهرامی بودیم. زمان خدمتمان کنار هم بود که ایشان […]
از آقای روشنی یک خاطره دارم. البته خاطره نیست یک چیزی می توانم از ایشان بگویم. در جبهه شعار این بود که صورت عمل مهم نیست ،سیرت عمل مهم است . آقای روشنی مصداق این جمله ی حاج مجید مطیعیان بود. من از حاج مجید شنیده بودم که صورت عمل مهم نیست و سیرت عمل […]
دقیقاً حضور ذهن ندارم که استارت کار و مجموع بچه هایی که آنجا بودند چه کسانی بودند. ما آن جا برای برداشت رفته بودیم.شهید اکبری را به یاد دارم که یک مین والمر زد و ایشان شهید شد. اما خاطره ای از ایشان به یاد ندارم. فقط می دانم سردشت بود.دو خاطره دارم که اصیل […]
من قبل از عملیات خیبر به تخریب رفتم آن موقع مقر گردان در پادگان دو کوهه بود پشت بهداری لشکر 27 بود. چند ماهی ماندم در چم امام حسن پاییز 63 آنجا توسط شهید ناصر اربابیان آموزش دیدیم . عملیات خیبر که من تازه آمدم بودم ولی در منطقه عمومی جفیر رفتیم اما در عملیات […]
به گزارش گروه تحقیقاتی خالدین، حجتالاسلام احمد رضا حسینخانی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که در عملیاتهای مختلف جنگ تحمیلی، از جمله عملیات فتحالمبین، به خدمت پرداخت. ما امروز برای ثبت خاطرات رزمندگان و شهدای دفاع مقدس، سراغ ایشان رفتیم و آنچه میخوانید متن مصاحبه ایشان در پاسخ به این سوال است که […]
ما در گردان که بودیم یک سری نیروهای جدید آمد و پخش گردان شدند و چادرهایشان مشخص شد. تیم بندی و دسته بندی شدند. چند روزی که صبح گاه می رفتیم ، من دیدم یک پسر قد بلندی است و خیلی شلوغ است لهجه ترکی داشت و جدید بود. من زیاد طرفش نمی رفتم چون […]
خدا رحمت کند شهید حاج عبدالله نوریان را . یکی از خصلت های خوبی که داشت با همه بچه ها رفاقت می کرد . حاج عبدالله هم غم بچه ها را می خورد با غمشان غمگین و با شادیشان شاد می شد. با خود من این برخورد را داشت . وضع مالی خانواده مان را […]
بعد از هر عملیات حاج عبدالله کل بچه ها را اجبار می کرد که با لباس نظامی به تهران برویم در لانه جاسوسی ما را می خواباند و ناهار و شام تهیه می کرد . البته در تهران تهیه ناهار و شام خیلی سخت بود. حاج عبدالله ما را می برد تا به تمام خانواده […]
در گردان هر کسی یک مسئولیتی می گرفت . مثلا یکی مسئول تدارکات و یکی مسئول تسلیحات بود و بالاخره هر کسی که مسئولیتی داشت. سلطان خدابیامرز ما را مسئول حمام کرده بودند. کسی که مسئول حمام می شد باید یک ساعت قبل از اذان بیدار می شد و زیر حمام را روشن می کرد […]
من بعد از خیبر که آمدم گردان، در جاده اهواز خرمشهر رفتیم و 50 کیلومتر بعد از آن یک مقری را زدیم به نام حاج علی موحد و چادر ها را با بچه ها برپا کردیم و مستقر شدیم در آن جا به بچه ها تداوم آموزش دادند. ما با حاج ناصر اسماعیل یزدی احمد […]
نیروهایی که بعد از عملیات برای مرخصی رفته بودند یکی یکی برگشتد و جمع شدند و همچنین یک سری نیروهای جدید هم آمده بودند. حاج عبداله هم شیمیایی شده بود و برای درمان به تهران رفته بود. ما در گردان بودیم که یک روز دیدم یک فرد خیلی ساده آمد و نشست جلو و ما […]
بسم الله الرحمن الرحیم ناصر اسماعیل یزدی هستم. از بچه های گردان تخریب. از سال 59 یعنی قبل از اینکه جنگ شروع شود بحث کردستان پیش امد. من و چند نفر از بچه محل هایمان می خواستیم عازم کردستان شویم. در این فاصله که ما آماده می شدیم جنگ شروع شد. ما جزء اولین نیروهایی […]
جعفر طهماسبی هستم رزمنده گردان تخریب لشکر سید الشهدا علیه السلام من در فروردین سال 1363 رسماً وارد تخریب شدم اما قبل از فروردین 1363 یعنی از زمان والفجر دو به بعد ارتباط با گردان داشتم سید الشهدا نبودم قرار کربلا بودم به جهت اینکه حاج ابراهیم برادرم در گردان بود به گردان سر می […]
مهدی کریمی را من می دیدم که بچه ی خوش لباس و شیک پوش و تمیز و مرتب و خیلی خوش استیل بود . فرم اندامش خوب بود ورزشکاری و کماندویی بود. خنده رو و خوش رو بود. لبخندهای زیبای ایشان من را جذب می کرد. چهره اش جذاب بود و در عاشورای 3 به […]
شهید دادو زمانی که در گردان بود مسئولیت با آقا سید محمد بود. ایشان هم از شهدایی بود که شهید حاج عبدالله نوریان را ندیده بود ولی وصف حاج عبداله را زیاد شنیده بود و عاشق حاج عبداله شده بود و هر وقت من را می دید کنار می کشید و می گفت: از حال […]
من همچنان خودم را از بچه های گردان تخریب می دانم . از سال 61 برج 9 وارد گردان تخریب شدم آنجا آموزش تخریب را تخصصی دیدم . مرکز آموزشی نرفتم که بعد از آموزش به گردان روم. اولین جایی که رفتیم بعد از عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه مندلی عراق در 60 کیلوتری […]
ما قبل از اینکه به تخریب سید الشهدا بیاییم در تخریب لشکر 27 بودیم. دو نوبت بودیم یکی در سال 1361 کوتاه مدت بود. یک ضد هوایی داشتیم که بالا سر تخریب بود . به خاطر اینکه دوستان ما بچه های دولت آباد بودند، آقای کاشانی ، حسین جعفری، حسین نریمان و عالیان و سلیمانی […]
بنده مهدی قدیمی هستم کلی عرض کنم خدمتتان من قبل از عملیات فتح المبین بود بین سال 60 یا 61 دقیقا خاطرم نیست ما به یک اردوی جهادی رفتیم به گیلان غرب در آنجا پای ما به مناطق جنگی باز شد یک کمی حال و هوای آنجا رادیدم و مصادف شد با عملیات فتح المبین […]
زمانی که من بعد از عملیات خیبر برای اولین بار حاج ناصر اربابیان را دیدم . وقتی تقسیم بندی کردند من در دسته ای افتادم که حاج ناصراسماعیل یزدی ، احمد، مصطفی مبینی و خدا رحمت کند چند تایی از بچه ها هم بودند. حاج ناصر مسئول دسته ی ما شد. از آنجا استارت آشنایی […]
واحد تدارکات ، یک بار عسل با دبه آورده بودند و به بچه ها نمی دادند . بچه ها رفته بودند و تک زده بودند و عسل را برداشتند و آوردند و صبحانه با عسل می خوردیم. ما اکثرا سهمیه پنیر و کره داشتیم و گاهی هم تخم مرغ می دادند .تا زمانی که آن […]
در عملیات کربلای 8 ، حاج مجید مطیعیان سومین و آخرین فرمانده گردان تخریب گفته بود به آقای معصومی بگویید که طبق لیست ، یک سری افراد را با ماشین به خط مقدم بیاورد . عملیات شروع شده بود و بزن بزن شدیدی بود ، ادامه عملیات کربلای 5 بود. عراق می دانست که می […]
خدابیامرزد من یک برادر خانمی داشتم قبلا در واحد توپ خانه بود . شهید حاج رسول فیروزبخت هم قبل از اینکه به تخریب بیاید در توپ خانه بود. رسول با برادر خانمم دوست بود و من نمی دانستم . به رسول گفتم به اهواز برویم و دوری بزنیم و من برادر خانمم را ببینم و […]