• امروز : دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۳
دلخوری ، قهر و آشتی با شهید حاج عبدالله نوریان

یا باید سیگار را ترک کنید و یا از گردان بروید

  • کد خبر : 2578
یا باید سیگار را ترک کنید و یا از گردان بروید

شهید امیر مسعود تابش ورزشکار بود و هیکل ورزشی داشت . بچه بلوار ابوذر بود . خاطرم هست که گاهی وقت ها به طور پنهانی سیگار می کشید . امیر تابش فرمانده میدان مین بود. در تخریب همه بلد بودند که چطور مین خنثی کنند اما فرمانده مین بودن کار هر کسی نیست . شهید […]

شهید امیر مسعود تابش ورزشکار بود و هیکل ورزشی داشت . بچه بلوار ابوذر بود . خاطرم هست که گاهی وقت ها به طور پنهانی سیگار می کشید .

امیر تابش فرمانده میدان مین بود. در تخریب همه بلد بودند که چطور مین خنثی کنند اما فرمانده مین بودن کار هر کسی نیست . شهید سید محمد زینال حسینی ، شهید حاج عبدالله نوریان ، شهید حاج قاسم اصغری ،امیر ییشلاق و حسن نسیمی افرادی بودند که فرمانده میدان مین بودند. کسانی که در گردان تخریب هستند میدانند که من چه می گویم.

برادر نوریان اجازه نمی داد در گردان تخریب کسی سیگار بکشد . می گفت : یا باید ترک کنید و یا اگر ترک نمی کنید از گردان بروید . یک روز در چم امام حسن بودیم که شهید تابش و سید روحانی و شهید صدیق و شهید بهرامی هم آنجا بودند. شهید مجید برخورداری و سید مجید کمالی هم آنجا بودند .  مسئول آموزش هم شهید اربابیان بود.

گاهی سید محمد و برادر عبدالله از بچه ها خبر می گرفتند که در گردان چه خبر است و چه کسی چه کار می کند؟ معمولا در زمان ناهار  ماشین های گردان از پادگان ابوذر به چم امام حسن می آمدند و ما را می بردند و از مقر تیپ مسلم ابن عقیل ناهار می گرفتیم .  گردان تخریب سه ماشین داشت که یکی همیشه خراب بود و دو ماشین قابل استفاده بودند . یک روز ماشین ها دیر کردند ، برادر عبدالله نوریان هم با ما بود.

گفتم برادر عبدالله پیاده برویم؟ ایشان هم قبول کردند . پیاده روی تا مقر تیپ مسلم بن عقیل حدود یک ساعت طول کشید که البته با ماشین پنج دقیقه راه بود. خلاصه رفتیم و هر کدام یک قابلمه برداشتیم. در راه در مورد خیلی موضوعات صحبت کردیم .

در دوره آموزشی قبل از عملیات بدر شیمیایی شدم

در راه برادر عبدالله یک آن ، بدون هیچ مقدمه ای به من گفت : یکی از بچه های این جا سیگاری است …

گفت: دیروز بچه ها رفته بودند نماز جمعه  که یک نفر رفته در شهر و سیگار خریده است . اگر تو می دانی کیه به من بگو! من هم کم سن و سال بودم و نمی دانستم یک دستی می زند. من پانزده ساله بودم و عبدالله بیست و دو ساله بود. من از همان بچگی از آدم فروشی و فضولی بدم می آمد . من هم انگار نه انگار که این فرمانده است ، به ایشان گفتم ببین درست می گویی این جا یک نفر سیگاری هست و دیروز هم رفته شهر سیگار خریده اما من اسمش را نمی گویم.

برادر عبدالله ناراحت شد و اخمهایش در هم رفت و سکوت کرد. اگر هر کس دیگری بود حتماً با من برخورد می کرد.

حدود هفت ماه بود که ما جزایر مجنون را گرفته بودیم. جزایر مجنون خیلی حیاتی و استراتژیک بود. بعدا من در یک کتابی خواندم که چند میلیاد بشکه نفت دارد.

وقتی رسیدیم به مقر و غذا را می گرفتیم ساعت حدود دو ظهر بود . بلندگوی مقر روشن بود و من شنیدم که اخبار اعلام کرد : عراق حمله کرده است و می خواهد جزایر مجنون را بگیرد. من هم انگار نه انگار که برادر عبدالله ده دقیقه پیش چنین سوالی از من کرده بود و من هم گفته بودم که اسمش را میدانم ولی به شما نمی گویم. از آنجا که برادر عبدالله تازه از جنوب آمده بود و از آنجا که فرمانده بود ، احتمال می دادم که از موضوع خبر دارد . پرسیدم : جریان این دفاع متحرک چیست؟

نماز شبی که شهید پیام پوررازقی میخواند

گفت تو چرا آن ماجرا را نگفتی؟ پس من هم این را به تو نمی گویم . گفتم باشه ، نگو …
مثل دو تا بچه که از هم قهر می کنند رفتار کردیم.

اما بعد از این ، دیگر چیزی نگفت و آن ماجرا را فراموش کرد و به روی من نیاورد که بین من و او همچنین اتفاقی افتاده است . خیلی انسان بزرگواری بود . اگر محسن رضایی که فرمانده سپاه بود از من می پرسید حتماً دروغ می گفتم . میگفتم من خبر ندارم اگر خبردار شدم حتماً اطلاع می دهم. اما چون من برادر نوریان را دوست داشتم ، نمی توانستم به ایشان دروغ بگویم. امیر تابش را هم دوست داشتم ، خیلی محاسن داشت. خیلی خاص بود و در گوشه و کناری سیگار می کشید. بعد هم مسواک می زد که دهانش بوی سیگار ندهد.

هر دوی آنها را دوست داشتم و نمی توانستم یکی را فدای دیگری کنم. این بود که نصف حقیقت را گفتم ولی همه را نگفتم.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2578
  • نویسنده : حاج حبیب ستوده
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

29بهمن
بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته
سه روزی که از حاج عبدالله خبر نداشتیم ...

بعد ها متوجه شدیم حاج عبدالله به ارتفاعات بازی دراز رفته

ثبت دیدگاه