دفتر خاطرات و ماجرای خاطرخواهی شهید مجید رضایی
از روزی که مردم شیخ شهید را تنها گذاشتند تا حماسه ی نهم دیماه
ترور ابزار کار حکومت رضا شاه
اگر ارتش را تضعیف کنند استقلال ملی کشور به خطر میافتد
یک ترکش طلایی ، عامل شهادت شهید پیام (علی) شریفی
راهکار مواجهه با مشکلات زندگی به روایت امام سید علی خامنه ای
عملیات بدر به روایت حاج حبیب فرخی
شهادت فرمانده گردان تخریب ، شهید سید محمد زینال حسینی
بنده فیاض قائد هستم. توفیق داشتم که در سال های جنگ برای دفاع از کشور و کیان اسلامی کشور، در جبهه های جنوب و غرب حضور داشته باشم . بنده از سال شصت و سه در شهر قدس آن زمان در کارهای پرسنلی معمولا سعی می کردم به بچه های بسیج و سپاه کمک کنم […]
اوستا اکبر بچه ی فنی و کاری بود. مثل شهید کلانتر بود. خیاطی، بنایی و جوشکاری و خلاصه همه کاری بلد بود. خیلی از کارهای حسینیه را راه انداخت. به خاطر همین همه به ایشان اوستا اکبر می گفتند.
بچه هایی که در فکه منطقه ی چنانه بودند روحیات خیلی عجیبی داشتند. بچه ها یک ماهی آنجا مسقر شده بودند، اما هنوز افراد تدارکات و تجهیزات آنجا نیامده بودند. در 24 ساعت یک وعده غذا تهیه می کردند. آن هم به وسیله جهاد تهران تهیه می شد . کنسرو یا نان خشک اگر گیرشان […]
شهید محسن رضایی پور از قدیمی های گردان تخریب بود که در منطقه ی دیسکه در سومار براثر اصابت مین گوشتکوبی به شهادت رسید . ایشان یک بچه ی محجوب،سر به زیر ، دوست داشتنی اهل عرفان و تقید به همه مسائل شرعی بود. هم والیبالیست خیلی خوبی بود و هم فوتبالیست خیلی خوبی بود […]
یک شب برادر سلیمان آقائی ، من را از خواب بیدار کرد و گفت : یک صلوات بفرست . گفتم چرا صلوات بفرستم؟ هر کاری کرد صلوات نفرستادم! از روی لجبازی هم صلوات نفرستادم. بعداً برایم تعریف کرد و گفت آن شب بعد از تو ، رفتم شهید مهدی ضیائی را هم بیدار کردم و […]
خاطراتی که با حاج عبدالله داشتیم ، بیشتر خاطرات شخصیمونه . ولی یکی از چیزایی که هیچ وقت یادم نمیره خوابیدنشون بود حاجی قبل از خوابیدن میگفت هیچکس بیدارم نکنه ، خودم راس ساعت بیدار میشم . یه صلوات میفرستاد میخوابید . راس ساعت هم با صلوات بیدار میشد . هیچوقت جای خوابشو گرم و […]
همونطور که حاج آقا تاج آبادی فرمودند ، اصطلاح اسطوره ها رو ، برادر حاج علی بهجانی ممقانی مُد کرد . بین بچه های گردان تخریب ، دو مدل رفتاری بوجود اومده بود . غیر از یک عده که نیروهای عادی بودند ، یک سری از بچه ها بودند که اینا خیلی شعائر مذهبی و […]
شهید سید محمد زینال حسینی از بچه های شهید چمران بود . ظاهرا از همون اول جنگ توی جبهه بود . خاطره ای رو فکر می کنم حاج ناصر اسماعیل یزدی تعریف می کردن که شهید علیرضا پیکاری گفته بود که یک سرگرد ارتشی فرمانده گردان تخریب بود و گردان هم در حد یک گروه […]
بعد از عملیات والفجر چهار ، ما بیشتر در منطقه سراب گرم مستقر بودیم . پادگان ابوذر منطقه استراحت ما بود . ضمن اینکه ما توی اون مناطق مهم مامور پاکسازی بودیم و برای جمع آوری میدون مین میرفتیم گاهی هم ماموریت های دیگه میرفتیم . بین عملیات ها بود ، یادمه دو سه بار […]
شهید سعید صدیق یک جوان خیلی لاغر و اصطلاحا ترکه ای بود . من یادمه یک سری که برای آموزش رفته بودیم ، یک اژدر بنگال دستش بود و داشت میدوید ولی وقتی پاهاش رو که نگاه میکردیم ، مثل نی قلیون بود و خیلی ماهیچه هایش دیده نمی شد. من تعجب کرده بودم و […]
شهید علی اصغر صادقی یکی از اون کسایی بود که محبتش از همون لحظه اول که دیدمش به دلم نشست . به نظرم می آید از ما بزرگتر بود . خب معمولا آدم هایی که توی معاشرت اجتماعیشون آدم های باحالی هستند ، حرمت و شخصیت و عزت آدم های مقابل رو خیلی خوب و […]
شهید حسن پردازی مقدم یه مدت گردان تخریب نبود . من زمانی که اومدم ایشون نمیدونم به چه دلیلی توی گردان نبود . البته قبل از من توی گردان بود . ولی من که بیست و سوم تیرماه 1364وارد گردان تخریب شدم ، ایشون توی گردان نبود . بعد از عملیات عاشورای سه دوباره اقای […]
شهید حمیدرضا علیپور ، یه شخصیت جدی ، اهل مراقبه واهل ذکر بود . نزدیک غروب که میشد یه گوشه ای توی محوطه ی گردان حضرت زینب می نشست . همیشه این موقع ها در حال ذکر گفتن بود و خلوتی با خدا داشت. اشکی داشت، حالی داشت . شهید علیپور نه با بچه ها […]
ما در جریان عملیات والفجر دو ، از جنوب اعزام شدیم به شهر نقده و رفتیم و رسیدیم پیرانشهر . خب با یه سر و صدایی هم راه افتادیم چون تیپ کامل حرکت کرده بود . رفتیم توی شهر نقده مستقر شدیم و شب هم عملیات شروع شد . عملیات انجام شد و خیلی هم […]
در مورد شهید حاج علی پیکاری هم هر چه بگویم کم گفته ام. خیلی مخلص و جگر دار بود. قبل از گردان تخریب در گردان پیاده بود. ما یک اکیپی بودیم که خیلی با هم شوخی می کردیم. رو این حساب قبل از کربلای چهار ، من و شهید علی اصغر صادقیان و شهید علی […]
اون زمان ، از بچه ها کسی فکرنمی کرد فردا صبح زنده میمونه . معمولا همه از حادثه فرار می کنن که خطری پیش نیاد . مثلا آدم از کنار دیوار رد نمیشه که نکنه یه وقت دیوار خراب بشه … . ولی اونجا اینطوری نبود . بچه های گردان تخریب عاشق این بودن که […]
در عملیات کربلای یک در منطقه مهران ، به شدت بیمار شده بودم . حاج ناصر اربابیان که مسئول ما بود ، گفت برادر معصومی حالش بد شده است ، به درمانگاه ببریدش و من را به درمانگاه بردند . در آن دو سه روز نتوانستم چیزی بخورم . من را معاینه کردند سرم وصل […]
سال شصت و سه که برای پاک سازی یک مدت سمت ارتفاعات بازیدراز در غرب کشور رفته بودیم ، در ارتفاعات بمو یک حالت یال اسبی بود که روبرویش عراقی ها بودند . من و شهید حاج ناصر اربابیان و برادر اسماعیل یزدی و چند نفر دیگر آنجا بودیم . مین هایی که در آن […]
قبل از عملیات ام الرصاص ، لشگر سید الشهدا ع مانور داشت . قرار بر این بود که توی این مانور ، پشت رودخانه کارون ، غواص ها از بزنن به آب و این طرف در بیان و عملیات کنن . یه منطقه ی جزیره مانندی بود که ما رفتیم و اونجا ، دینامیت ها […]
بچه های گردان تخریب همشون بی حاشیه بودن و سرشون توی کار خودشون بود . بخاطر همین از بچه های تخریب عکس های زیادی نیست . من یادمه با شهید حاج عبدالله نوریان صحبت کردم و با هزار زحمت راضی اش کردم که یه دوربین بگیریم . یه بنده خدایی تو گردان داشتیم به نام […]
شهید سیامک (حسین) معمارزاده بچه ی بالاشهر بود . خونه پدریش توی محله تجریش تهران بود . خانواده اش از نظر مالی مرفه بودن . البته مرفه از دیدگاه من . فکر میکنم تنها پسر خانواده بود . درس خونده هم بود چون یه روز رفتیم خونشون ، پدرش خیلی اصرار میکرد که این پسر […]
من قبل از عملیات والفجر هشت ، دو تا عملیات شرکت کرده بودم ، یکی عاشورای سه و یکی هم عملیات ام الرصاص . در جریان عملیات والفجر هشت ، یه ماموریت به لشکر سید الشهداء علیه السلام دادن که طبق اون ماموریت قرار شد لشکر سید الشهداء بیاد حرکت کنه به سمت فاو . […]
ما قبل از عملیات یه تعداد افراد بودیم که بهمون گفتن : حمّله و قطّره . از صرف فعل عربی میاد : قَطَّرَ یقطّر قاطر ، حَمَلَ یُحَمِّل حمال . ما همیشه قبل از اینکه گران به جایی بره ، میرفتیم اونجا توالت و سنگر درست میکردیم . بعد از ما گردان ها و بچه […]
بعد از عملیات عاشورای ۳ از منطقه ی عملیاتی عاشورای سه اومدیم و رفتیم مقر گردان که یه جاده ای بود که می رفت پشت کرخه . اسمش رو بعدها گذاشتن موقعیت السابقون که زاغه ی ما اونجا بود . یکم بالاتر از زاغه ، شیاری بود که اونجا مقر گردان بود . برای خواب شبمون […]
اولین عملیاتی که ما شرکت کردیم توی تیپ سید الشهدا ، مصادف شد با مانورهای عاشورای ۳ . آقای حاج علی فضلی که تازگی شده بود فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام روحیه ای که داشت این بود که فرمانده جنگی و شجاع بود . توی عملیات عاشورای ۳ ، یا شاید توی مانور های عملیات عاشورا ی سه […]