• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
خاطره ای از زبان شهید حاج ناصر اربابیان

شهید سید محمد زینال حسینی گربه ها رو دم حجله کشت

  • کد خبر : 3463
شهید سید محمد زینال حسینی گربه ها رو دم حجله کشت

شهید سید محمد زینال حسینی از بچه های شهید چمران بود . ظاهرا از همون اول جنگ توی جبهه بود . خاطره ای رو فکر می کنم حاج ناصر اسماعیل یزدی تعریف می کردن که شهید علیرضا پیکاری گفته بود که یک سرگرد ارتشی فرمانده گردان تخریب بود و گردان هم در حد یک گروه […]

شهید سید محمد زینال حسینی از بچه های شهید چمران بود . ظاهرا از همون اول جنگ توی جبهه بود . خاطره ای رو فکر می کنم حاج ناصر اسماعیل یزدی تعریف می کردن که شهید علیرضا پیکاری گفته بود که یک سرگرد ارتشی فرمانده گردان تخریب بود و گردان هم در حد یک گروه بود که بعد از یک مدتی شهید حاج عبدالله نوریان معرفی شد به عنوان فرمانده گردان .
یعنی شهید علیرضا پیکاری از خود حاج عبدالله هم قدیمی تر بود . بعد از اون سید محمد معرفی شد برای معاون گردان .
بچه ها میگفتن موقعی که سید محمد اومد به گردان و معاون گردان شد ، همه تعجب کردیم که چرا یک بچه سال اومده و شده معاون گردان ؟
ولی همون شب اول ، سید محمد یه رزم شب برای ما گذاشت که فهمیدیم سیدمحمد یعنی کی ؟!
یعنی گربه رو دم حجله کشته بود نسق بچه ها رو کشیده بود در اون رزم شبانه.

حاج ناصر اسماعیل یزدی خیلی دلاوره . شهید اربابیان هم اینجوری بود . من یادمه شهید حاج قاسم اصغری در مورد شهید اربابیان میگفت که یک برادری هست به نام اربابیان که اگر توی یک عملیات نباشه ، حتی اگه ده نفر از نیروهای زبده رو بذارم بجای شهید اربابیان ، قطعا جای اونو پر نمیکنه و وجود ایشون ، یک تنه به اندازه ۱۰ نفر نیرو می ارزه .

میخوام بگم یک همچین شخصیت هایی تعریف می کردند که سید محمد یک چنین داستانی داشت
یادمه شهید حاج ناصر اربابیان هم تعریف میکرد و میگفت :از طرف تیپ سیدالشهدا ، برای فرمانده گردان ها و بقیه نیروها ، کلاس انتقال تجربه گذاشته بودند و یک سری فرمانده های ستادی و این حرفا بودند.
هرکسی میومد و درباره تجربه اش یک چیزهایی میگفت و میرفت .
نوبت سید محمد شد و اومد حرف بزنه .

با دست خالی سیم خاردار ها را جمع میکرد و انگار درد را نمیفهمید

شهید سید محمد با شهید ناصر اربابیان هماهنگ کرده بود که هروقت علامت دادم باید مین زد تانک رو که پشت خاکریز گذاشتی منفجر کنی .
قوی ترین مین زد تانکی که اون زمان بود مین m19 بود . حاج ناصر میگفت از این مین ها کار گذاشته بودیم که سید هر موقع خبر داد ، مین ها رو منفجر کنیم .
سید محمد تعریف کرده بود که توی جمع فرمانده ها یک مین نشون دادم و گفتم ؛ این مین اینقدر خطر ناکه که اگه بزنه دست رو قطع میکنه یا پا رو قطع میکنه . ولی میدیدم این ها آدم های جنگ دیده هستن و عین خیالشون نیست و نشستن و نگاه میکنن و میگن خوب که چی؟ اگر خطرناکه چیش خطرناکه؟ وچه انفجاری انجام میده مگه؟
بعد میگفت سید رسید به ماسوره و فیتیله و چاشنی گذاشت توی تی ان تی نیم پوندی و یه خرج مین گوشکوبی گذاشت توی اون فیتیله چاشنی که سرش رو به ماسوره وصل کرده بود و بعد گفت اگه این ماسوره رو بکشیم منفجر میشه و ماسوره رو کشید .
سید میگفت صدای تقه ی ماسوره نیومد که اون چاشنیه بترکه ، فیتیله رو روشن کنه و فیتیله بسوزه و برسه به چاشنی انفجاری اصلی و نهایتا اون نیم پوند تی ان تی منفجر بشه .
سید میگفت وقتی دیدم ماسوره عمل نکرد ، مین رو گذاشتم روی میز ولی هیچ کاری نکرد . همینجوری که داشتم ادامه حرف هام رو میزدم ، یک لحظه دیدم یک دودی از مینی که گذاشتم روی میز بلند شد و متوجه شدم که کار کرده ولی صداش رو نشنیده بودم .
سید می گفت مین رو گرفتم و صاف پرت کردم بالا . به محض این که مین رو رها کردم و رسید بالا ، منفجر شد . سید میگفت اگه یه لحظه تاخیر کرده بودم ، همه ی مین هایی که روی میز چیده بودم منفجر میشد و فاجعه می شد . مین روی هوا منفجر شد و این فرماندهان فکر کردن که من چه قدر با زمان بندی دقیقی مین رو پرت کردم که اون جوری منفجر بشه .
شهید ناصر اربابیان میگفت این مین که منفجر شد ، من هم خیال کردم که سید علامت داده و با منیتور زدم و مین های m19 منفجر شد . بعد از انفجار مین های m19 هرکدوم از فرمانده ها خیال کردن که این یه حمله ی هواییه و هر کدوم از یه طرف فرار کردن . بعد متوجه شدن همه ی برنامه ها مال تخریب و سید محمده . دیگه به هرحال خیلی حالشون گرفته میشه از این که که ما چجور فرمانده هایی هستیم که ترسیدیم و دویدیم تا یه جایی گیر بیاریم و به اصطلاح سوراخ موش خریدیم .
فرمانده ها که متوجه شدن این ها همه از برنامه ی سید محمده ، اومدن نشستن و سید گفت وقتی بهتون میگم که تخریبه و خطرناکه ، اینجوریه !
سید محمد با این که اشتباه کرده بود ، روحیه ی خودش رو نباخته بود .

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3463
  • نویسنده : حاج مسعود میسوری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه