• امروز : پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
آشنایی با شهید نوریان و گردان تخریب

حاج حسین بداغی

  • کد خبر : 2223
حاج حسین بداغی

بسم الله الرحمن الرحیم ماجرای ورود من به گردان تخریب و اشنایی با حاج عبداله نوریان را عرض می‌ کنم . سال تحصیلی 62 -63 یعنی مهر ماه 63 ما در یک مدرسه به نام مهران سجده ای درس می خواندیم. در فلکه ی دوم تهران پارس بود . یک معلم امور تربیتی ، به […]

بسم الله الرحمن الرحیم

ماجرای ورود من به گردان تخریب و اشنایی با حاج عبداله نوریان را عرض می‌ کنم . سال تحصیلی 62 -63 یعنی مهر ماه 63 ما در یک مدرسه به نام مهران سجده ای درس می خواندیم. در فلکه ی دوم تهران پارس بود . یک معلم امور تربیتی ، به نام احمد آقای پابرجا داشتیم. ان موقع انجمن اسلامی بود. انجمن اسلامی دانش اموزی به جای بسیج بود. در انجمن تعدادی دوست داشتم. آقای پیام پور رازقی ، آقای پیام شریفی، آقای محمد بهشتی ، آقای سید حبیب پاس ، آقای جواد ربیعی، آقای عباس اکبرزادگان که همه به گردان تخریب امدند.

غیر از جواد ربیعی همه تخریب چی بودند. احمد آقای پابرجا از دوستان حاج عبداله نوریان بود . بچه شمرون بود و ما را با حاج عبداله نوریان  در سال 62 آشنا کرد. قبل از عملیات خیبر بود. آشنایی ما با حاج عبداله نوریان در مسجد رستم آباد بود که از آن جا برای پیاده روی به کوه های شمرون می رفتیم. و با حاج عبداله نوریان مانوس شده بودیم. گاهی که ایشان به مرخصی در تهران می آمد ، ما را جمع می کرد و از طریق آقای پابرجا آن جا می رفتیم. در واقع بچه ها نشان شده بودند برای تخریب سید الشهدا . از این جمع چند نفر به تخریب رفتند.از جمله برادر پورازقی ، برادر محمد بهشتی و حسین حاج آقایی. رفتن این ها باعث شد که من هم خیلی علاقه مند بودم در خرداد ماه 63 با سید حبیب پاس به جبهه اعزام شدیم.

خیلی خالصانه و مخفی و پنهان دنبال معنویات بود

خیلی دوست داشتم حاج عبداله نوریان را ببینم. و همچنین خیلی دوست داشتم پیام پور رازقی را ببینم. ولی نمی دانستیم کجا هستند. بچه های تخریب معمولاً خیلی سر مخفی کار می کردند. ما هم که آشنا نبودیم. منطقه ای که ما رفته بودیم منطقه ی جفیر بود. بعد ار عملیات بدر بود. بعد از عملیات خیبر بود. منطقه شلوغ بود. در سه راهی جفیر یک ایستگاه صلواتی زده بودند که دوغ با نان خشک می داد. و یک تلگراف خانه داشت. یعنی می توانستید آنجا برای خانواده دو خط تلگراف بزنید. من و سید حبیب پاس به آنجا رفتیم. من و سید حبیب به ایستگاه صلواتی جفیر رفتیم و آن جا دیدیم که یک ماشین تویوتا ایستاد و و تعدادی رزمنده که بسیار خاکی بودند امدند داخل ایستگاه صلواتی که استراحت کنند. و چیزی بخورند که البته به غیر از دوغ چیز دیگری نداشت. من آن جا پیام پور رازقی را دیدم. سلام و احوالپرسی خیلی گرمی کردیم و سید حبیب هم امد. ایشان هم با من و هم با سید آشنا بود. پور رازقی گقت که برادر عبداله هم این جا است.  من هم که خیلی علاقه مند بودم که ایشان را ببینم. رفتیم و با برادر عبداله و برادر پور رلزقی و آقا سید حبیب نشستیم سر میز و حدود یک ساعتی با هم صحبت کردیم.

روی لباس های حاج عبداله گرد و خاک نشسته بود و از ماموریت بر می گشتند. ان لحظه را هرگز فراموش نم یکنم ف بند پوتینش باز بود. به پیام گفت: چرا برادرها پیش ما نمی آیند. و این انگیزه ای شد که هم من و هم آقا سید حبیب عزممان را برای رفتن جذب کنیم که پیش حاج عبداله برویم. آن موقع در سه راهی خرمشهر موقعیتی بود به نام شهید علی موحد   که بچه ها آن جا بودند. این اتفاق نیفتاد چون واحدی که ما آن جا بودیم نتوانستیم از ان جا مرخص بشویم و پیش حاج عبداله برویم.  این قضیه ماند و ما سال 63 نتوانستیم برویم. سال 64 وقتی وارد تخریب سید الشهدا شدم تقریباً دو الی سه روزی بود که حاج عبداله نوریان به شهادت رسیده بود.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2223
  • نویسنده : حاج حسین بداغی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه