• امروز : شنبه, ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
این مین ، خنثی نمیشه ، پس نباید ضامنش رو بکشید

دو خاطره از بین عملیات والفجر چهار و خیبر

  • کد خبر : 3457
دو خاطره از بین عملیات والفجر چهار و خیبر

بعد از عملیات والفجر چهار ، ما بیشتر در منطقه سراب گرم مستقر بودیم .‌ پادگان ابوذر منطقه استراحت ما بود . ضمن اینکه ما توی اون مناطق مهم مامور پاکسازی بودیم و برای جمع آوری میدون مین میرفتیم گاهی هم ماموریت های دیگه میرفتیم . بین عملیات ها بود ، یادمه دو سه بار […]

بعد از عملیات والفجر چهار ، ما بیشتر در منطقه سراب گرم مستقر بودیم .‌ پادگان ابوذر منطقه استراحت ما بود . ضمن اینکه ما توی اون مناطق مهم مامور پاکسازی بودیم و برای جمع آوری میدون مین میرفتیم گاهی هم ماموریت های دیگه میرفتیم . بین عملیات ها بود ، یادمه دو سه بار اومدن ما رو بردن برای عملیات راهسازی . مثلا میگفتن این صخره رو منفجر کنید ، ما هم صخره رو منفجر می کردیم . اون موقع که ما اصلا نمیدونستیم چه خبره اما حاج عبدالله اینا رو من اطلاع ندارم که میدونستن یا نه . نمیدونم اصلاً بابت این قضایا کسب پول می گرفت یا نه ولی بعدها متوجه شدیم که مثلاً برای هر کدوم از انفجارات ، اون وزارتخونه مربوطه حاضره که پول کلونی بده چون اصلاً انفجار یه کار خیلی خاصی بود.

مثلاً کوه رو سوراخ میکردیم . دینامیت میذاشتیم یه دفعه صخره رو میترکوندیم و از این جور کارها در بین کارهای دیگمون بود .
یادمه کارهای آموزشی برای بچه هایی که جدید میومدن هم انجام میدادیم . مثلاً من خودم آموزش میدادم به بچه هایی که می اومدن .

قبل از عملیات خیبر ، فکر می‌کنم در پایگاه شهید علی موحد توی جاده اهواز خرمشهر بودیم و داشتیم بچه‌ها رو آموزش میدادیم . یه سری نیروی تازه اومده بودن و ما داشتیم کاشت و برداشت مین رو آموزش می دادیم .
چاشنی همه ی مین ها رو برداشته بودم اما یه مین بود که اسمش رو یادم نمیاد ولی یادمه چاشنی اش رو نمیشد برداشت . اسمش رو یادم رفته ولی یادمه یه مین منور امریکایی بود ، شبیه نارنجک بود و دقیقا عین نارنجک بود.

خدایا ممنونم ازت که چنین فرزندی به من اعطا فرمودی

به همه بچه ها توضیح دادیم که این مین ، خنثی نمیشه ، پس نباید ضامنش رو بکشید . مین رو دادم به دست یکی از بچه ها و بهشم گفتم دقت کن یک وقت ضامنش رو نکشی . این بنده خدا شیطونی کرد و ضامن مین روکشید .
بعد یک دفعه هول کرد ، مین رو ول کرد و انداختش وسط چادر .

بین بچه هایی که اونجا لودن یه پسره بود که من نمیدونم‌ بعدل این چه اتفاقی براش افتاد . اسمش رو یادمه که گل محمدی بود . اونجا من به بچه ها گفتم سریع فرار کنید . چون بهترین کار این بود که دور بشیم و نهایتا چادر میسوخت . آقای گل محمدی اومد مثلا ایثارگری کنه و یه کاری انجام بده که این خسارت کم بشه اما اشتباه کرد و با پا لگد این مین زد که پرتش کنه بیرون . با این که حالا پوتین هم پاش بود ، فشار شعله به حدی بود که قوزک پاش اومد بیرون . استخون پاش معلوم شد . یادمه بردنش بهداری و من دیگه ندیدمش .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3457
  • نویسنده : حاج مهدی قدیمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه