• امروز : دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۳
از شب اول عملیات والفجر یک خاطره ی خنده داری دارم

حیوان ! یک گاردی گرفت و دندانهایش را به من نشان داد

  • کد خبر : 3095
حیوان ! یک گاردی گرفت و دندانهایش را به من نشان داد

از شب اول عملیات والفجر یک خاطره ی خنده داری دارم . من با بچه های واحد اطلاعات  در تنگه ابوقریب بودم . در یک جایی در تپه های سنگی با ارتفاع کم  و یک نهر آبی بود و بالای تپه ، ما دو تا چادر زده بودیم . چادر مربوط به بچه ها ی […]

از شب اول عملیات والفجر یک خاطره ی خنده داری دارم . من با بچه های واحد اطلاعات  در تنگه ابوقریب بودم . در یک جایی در تپه های سنگی با ارتفاع کم  و یک نهر آبی بود و بالای تپه ، ما دو تا چادر زده بودیم . چادر مربوط به بچه ها ی اطلاعات عملیات بود از آن جا می رفتیم برای شناسایی و بعد برمی گشتیم .

چادر بچه های اطلاعات از خط یک مقداری فاصله داشت . شب اولی که  عملیات والفجر یک شکست خورد ، برگشتیم ببینیم چه کار باید بکنیم !

شب که خوابیده بودیم ، همه خسته و ناراحت بودیم . یک طنابی را همیشه کنار چادر می بستیم و سلاح هایمان را به آن آویزان می کردیم ، کلاش های تاشو را به آن آویزان می کردیم . وقتی خواب بودیم ، من با صدای غیر عادی در نیمه شب بیدار شدم . دیدم یک جانور سیاه بزرگ در چادر آمده اما متوجه نشدم چه حیوانی بود ، شاید خرس بود .

در هر صورت به هوای غذا خوردن اومده بود توی چادر . یک سری اون ور می خوابیدند و یک سری این ور چادر و وسط هم آشپزخانه بود . حیوان هم داشت می زد به مواد غذایی ما و وسایل را به هم می ریخت .

خیلی تاریک بود یک لحظه می خواستم اسلحه را بردارم که حیوان یک گاردی گرفت و دندانهایش را به من نشان داد . من هم بی حرکت ماندم تا اینکه حیوان بعد از چند دقیقه رفت . من بلند شدم رفتم بیرون و اسلحه را مسلح کردم برداشتم و هر چه گشتم حیوان را ندیدم .

تو با چه انگیزه ای با این شلوار اومدی نشستی جلوی سردار

اسلحه را از ضامن خارج کردم و اسلحه را کنار دستم گذاشتم و خوابیدم . نزدیکای اذان صبح بود که شنیدم صدای سگ های وحشی میاد . اسلحه را برداشتم و از چادر رفتم بیرون دیدم به فاصله پنجاه متری ما حدود چهل قلاده سگ به صورت گله ای دارن میان . نمیدانم اونی که دیشب دیدم همین بود یا اینکه چیز دیگری بود . دیدم دارند هجوم میاورند به سمت چادر . گفتم این ها اگر به چادر برسند همه را تیکه پاره می کنند . همه خواب بودند ، من هم اسلحه را گذاشتم روی حالت رگبار و زدم وسط این ها و چهار پنج تاشون افتادند و بقیه فرار کردند .

بچه ها بلند شدند و سراسیمه آمدند و گفتند چه خبره ؟ چی شده ؟

منم گفتم بلند بشید که بعثی ها اومدند وکنار آب هستند . یکی دنبال پوتین و یکی دنبال اسلحه و یکی دنبال پراهنش می گشت .وقتی اومدند بیرون و دیدند کسی نیست ، گفتند کو ؟ کجا؟

من هم اشاره به سگ ها کردم و گفتم اونجا هستند چند تاشون مردند.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3095
  • نویسنده : حاج مهدی قدیمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

23مرداد
عملیات والفجر دو به روایت حاج مهدی قدیمی
کلیاتی که از والفجر دو یادمه

عملیات والفجر دو به روایت حاج مهدی قدیمی

18خرداد
عملیات والفجر یک به روایت حاج علی بهجانی ممقانی
عملیات لو رفته بود و ناتمام ماند

عملیات والفجر یک به روایت حاج علی بهجانی ممقانی

02آذر
دو خاطره از بین عملیات والفجر چهار و خیبر
این مین ، خنثی نمیشه ، پس نباید ضامنش رو بکشید

دو خاطره از بین عملیات والفجر چهار و خیبر

ثبت دیدگاه