• امروز : یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
ما مامور شدیم که انتهای هر پد رو مینگذاری کنیم

عملیات والفجر هشت به روایت حاج علی اکبر جعفری

  • کد خبر : 3391
عملیات والفجر هشت به روایت حاج علی اکبر جعفری

من قبل از عملیات والفجر هشت ، دو تا عملیات شرکت کرده بودم ، یکی عاشورای سه و یکی هم عملیات ام الرصاص . در جریان عملیات والفجر هشت ، یه ماموریت به لشکر سید الشهداء علیه السلام دادن که طبق اون ماموریت قرار شد لشکر سید الشهداء بیاد حرکت کنه به سمت فاو . […]

من قبل از عملیات والفجر هشت ، دو تا عملیات شرکت کرده بودم ، یکی عاشورای سه و یکی هم عملیات ام الرصاص . در جریان عملیات والفجر هشت ، یه ماموریت به لشکر سید الشهداء علیه السلام دادن که طبق اون ماموریت قرار شد لشکر سید الشهداء بیاد حرکت کنه به سمت فاو .

حرکت کردیم رفتیم و رسیدیم به فاو . اونجا سه تا پد بود که هر کدوم به فاصله بیست متر از هم بودند . یکی از این پد ها واسه ما بود و بقیه هم مال بقیه لشکر ها . لشکر بیست و هفت محمد رسول الله سمت راستمون بود و لشکر عاشورا سمت چپمون . قرار بر این بود که روی این پدها ، ما خط تشکیل بدیم و سنگر کمین بزنیم . ما اگر میخواستم پشت پد ها بایستیم ، باید یک خط خیلی بزرگی درست میکردیم ولی اگر روی پد ، خط رو تشکیل می‌دادیم دیگه نیاز به درست کردن خط خیلی بزرگ نبود و میشد فقط سه چهار نفر رو بگذاریم توی سنگر و کمین ها                         .

توی اون عملیات ما شدیم نیروی شهید حاج قاسم اصغری . ما قرار بود که خرج گود و مین و نیترات ببریم و وقتی رسیدیم انتهای پد خندق بزنیم که وقتی تانک میاد بیوفته توی خندق و پشت سر خندق هم قرار شد با مین ضد تانک ، من گذاری کنیم . اونجا که بودیم البته فاصلمون هم با عراقی ها خیلی زیاد بود.

یکسری از بچه ها همراهشون نیترات داشتن و یکسری هم خرج گود . اونجا یه دسته ی ویژه درست کردند که سه نفر مین بردیم ، سه نفر نیترات بردند و سه نفر هم خرج گود بردند . برادر  میرزاخانی و محمد روشنی  هم باما بودند .

من یادمه از بچه هایی که خیلی دل و جرات دارن و من واقعا از اینهمه شهامت لذت میبردم حاج احمد خسرو بابایی بود که انگار اصلا ترس توی دلش نبود . اول پد که رسیدیم حاج احمد خسروبابایی ما رو سوار ماشین کرد و ما رو برد جلو تا این که نزدیک عراقی ها شدیم . همین که ما مین ها رو برداشتیم که بریم پایین و کار بذاریم ، گردان پیاده ای که اونجا بودند ، گفتن : آقا عراقیا همین جا هستن . یعنی ۲۰،۳۰ متر جلو تر عراقیا بودند . یک دفعه دیدیم عراقی ها شروع کردند به تیر اندازی .

وقتی شهید محسن چهاردولی خودش را ثابت کرد

من یادمه که اونجا  شهید سید محمد زینال حسینی با ما بود . سید محمد یه دونه بولدزر رو آورده بود و اونجا یه گودی درست کرده بود . درگیری و بزن بزن که شروع شد ، همه رفتیم توی اون کانال . کانال کوچیک بود ، تیر توی کانال میومد و سوراخ می کرد و میزد و می رفت .

من یه لحظه دیدم سید محمد بالای کانال روی جاده ، خیلی با آرامش وایساده و میگه پاشید !پاشید برید جلو ! شما برید جلو اینا میرن …

همین که دیدم سید محمده گفتم بیا پایین اما گوش نکرد . حالا توی این شرایط تیر از کنارش رد میشد . یک حالتی دشمن با تیر همه جا رو شخم میزنه که بهش تیر تراش میگن.

سید محمد فرمانده بود دیگه ! خیلی هم دوست داشتنی بود . دستشو گرفتم که بکشمش پایین یدفعه دیدم تیر خورد به دستش . دستش رو گرفت و یه لحظه نشست . گفتم سید بیا پایین الان میزننت اما باز بلند شد و حرکت کرد به سمت عراقی ها راه رفت .

سید دست خالی بود ، نه نارنجک داشت و نه اسلحه و عراقی ها همین که دیدن سید داره میره سمتشون سنگر هاشون رو خالی کردن و فرار کردن . سید گفت پاشید بیایید …

اینجا ، توی همین مسیری که ما رفتیم یک گردان کامل شهید شدند . فکر میکنم گردان المهدی یا زهیر بود . یک یا دو گردان توی این مسیری که ما رفتیم همه شهید شدند . عرض جاده حدود بیست سی متر بود . بعد از این که عراقی ها فرار کردن ، ما که رفتیم جلو ، یه سنگر کمین دیدیم . بعد ، دیدیم توی جاده شیلیکا  گذاشتن . بعد دیدیم دولول ۲۳ گذاشتن . یعنی اینا اینجوری میزدن که اینقدر شهید کرده بودند . من یادمه یه جاهایی از جاده دیدم 106 روی جاده ، روی زمین گذاشتن و باهاش میزدن . شما ببینید اگر کسی میخواست بیاد چجوری میزدن و می کشتن . اینطوری بچه ها شهید می شدند .

عملیات بیت المقدس به روایت حاج احمد حسین خانی

ما این مین ها رو باید می بردیم میذاشتیم ته جاده . تا میخواستیم مین کار بذاریم ، نیروی پیاده که میومد رد میشد ، انگار تموم می شد و نیروی پیاده ی جدید باید میومد . فاصلمون با عراقی ها حدود پونزده متر بود . اونا میزدن ما هم نارنجک اینا مینداختیم . نیروی پیاده هم که میومد و میدید که ما نشستیم و جلو نمیریم ، گاهی فحش میدادن و به ما میگفتن ترسو ها ، چرا ترسیدید؟!

میگفتیم ما تخریب چی هستیم ! شما برو جلو . خیلی صحنه های تلخی بود . من دیدم آرپیچی خورد توی صورت یکی ، بعد ، پشت سری هاش همه مثل برگ درخت می ریختند.  اونجا خیلی شهید دادیم البته از گردان ما کسی شهید نشد و همه سالم برگشتند .

کارمون که تموم شد دیدیم یه نفربر داره برمیگرده و خیلی ها سوار این نفر بر شده بودند که بتونن برگردن. فرمانده گروهان شون آقای دورودیان بود . آقای درودیان اومد جلوی نفربر و شروع کرد به تیراندازی کردن و میگفت پیاده شید ، فرار نکنید .

خلاصه ما اومدیم و با این نفربر برگشتیم . یکی از بچه هایی که با ما بودند یکی سید مجید کمالی و یکی هم سلیمان آقایی بود . سلیمان آقایی میگفت آیت الکرسی بخونید . اگر یک بار بخونید یه ملک میاد و اگر سه بار بخونید خود خدا ازتون محافظت میکنه . ما هم خیلی آیت الکرسی خوندیم .

ما اونجا که بودیم خیلی چیزیمون نشد . دو سه نفر از بچه های ما مجروح شدن . شهید حسن پردازی مقدم فکر کنم اونجا تیر خورد و سید مجید کمالی مجروح شد . فکر کنم شهید حاج قاسم اصغری هم اونجا تیر خورد .

ماجرای یک عکس

از بچه های گردان تخریب سید الشهداء فکر کنم تعداد زیادی توی این ماموریت از والفجر هشت شرکت نکردند . تعداد بچه هایی که شرکت کردند انگشت شمار بودن . احمد خسروبابایی و فرخی و میزرا خانی و ممد روشنی و کلا ۱۰ نفر بیشتر نبودیم .

خلاصه برگشتیم و رسیدم اول پد که دیدیم لشگر ۲۷ نیومده و عراقی ها هم دارن از پشت ما رو با تیر میزنن . لشگر عاشورا هم این سمتمون بود و ما رفتیم و رسیدیم به یک سه راهی . دیدیم روبرومون دشته ! به شهید سید محمد گفتیم چیکار کنیم ؟ سید محمد گفت برگردیم عقب . گفتیم این مین ها رو چیکار کنیم  ؟ یادمه گفت مین ها رو بریزید بیرون ولی خرج گود ها رو بیارید با خودتون . یادمه سید گفت : دارید میایید ، پلاک هم بکنید . خیلی پلاک کندیم و آوردیم عقب . بعد که داشتیم  میومدیم،  مین ها رو هم پرت کردیم وسط آب . همین که داشتیم برمی گشتیم دیدیم شهید حاج عبدالله نوریان داره میاد سمت ما . حاج عبدالله اومد و گفت لشگر ۲۷ که نیومده ! باید بر گردیم تا هوا روشن نشده .

حاج عبدالله گفت این مهمات که توی جاده هست رو هم بندازید توی آب .
کار ما تو این چهار پنج کیلومتر این بود که پلاک می کندیم . جنازه ها رو نگاه می کردیم ، اگر میدیدیم عراقیه با تیر می زدیمشون . تا وسطای راه ، شرایط خیلی جنجالی بود و همه کپ می کرده بودند . اما نصف راه رو که اومدیم ، دیگه نسبتا آروم شد .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3391
  • نویسنده : حاج علی اکبر جعفری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه