جنگ رجيع در ماه صفر و در سى و ششمين ماه هجرت شوخی به سبک شهید امیرمسعود تابش شما حمله دار هستید؟ نه من حمله کن هستم حاج ناصر گفت داوود ابراهیمی در عملیات بعدی شهید میشود به نظرم آیفا خاطره ای جدا نشدنی از خاطرات گردان تخریب است پیراهنی که هنگام شهادت ، بر تن شهید حاج رسول بود خداوند خریدار جانها و تلاشها و مجاهدت هاست يهوديان ما را به خروج شما مژده دادند و از صفات و شمايل شما براى ما گفتند
بعد از عملیات والفجر هشت ، که حاج عبدالله نوریان شهید شد ، سید محمد به هم ریخته بود و می گفت نمیخوام من فرمانده باشم ولی بعد مجبور شد و قبول کرد . اوایل فرماندهی آقا سید محمد ، من و یک سری از بچه ها مامور شدیم به گردان حضرت زینب سلام الله […]
شهید رسول فیروزبخت یک شخصیت ورزشی ، کماندویی و رزمی داشت . ژست های خیلی آرتیستی هم داشت . یک سری روش های طنز داشت . خیلی شجاع بود . استایل ورزشی و جسمی اش خیلی خوب بود . از آن دسته آدم هایی بود که اهل معنویات بود ولی خودش را خیلی دور از […]
شهید سید محمد زینال حسینی ، دومین فرمانده گردان تخریب ، از لحاظ نظامی خیلی توانمند و قدرتمند بود . شهید حاج عبدالله نوریان ( فرمانده اول گردان ) معمولا کارهای فرماندهی و ستادی رو انجام میداد ، یعنی جلسات لشکر رو می رفت و بیشتر بیرون بود . آموزش بچه های گردان و تربیت […]
من با هماهنگی شهید حاج قاسم اصغری اومدم به گردان تخریب . به این صورت که رفتم درب خانه شهید اصغری و گفتم می خواهم بیایم به تخریب . قبلش مدتی کردستان بودم ، مدتی لشکر ۲۷ بودم که هم زمان با عملیات خیبر بود . بعد اومدم گفتم می خواهم بیایم به گردان تخریب […]
شهید حاج قاسم اصغری از عملیات سیدالشهداء ع می گفت و تعریف میکرد ؛ میگفت : دریاچه ماهی ، سمت شلمچه ، دریاچه ای بود با آب راکد که مانند آب استخر صاف بود. بچه ها رفتند و دشمن آتش را بست به بچه ها و بچه ها روی زمین خوابیدند و نمی توانستیم کاری […]
شهید پیام پوررازقی ، این بچهی مظلوم ! توی جلسهی قبل از عملیات ام الرصاص که بحث میکردند ، بچههای اطلاعات گفته بودن که بچه های تخریب نباید بیان برای شناسایی . چون عملیات لو میره . ما اطلاعاتی ها خودمون میریم شناسایی میکنیم و مسائل رو میگیم . توی ستاد فرماندهی لشگر ، در […]
من بچه ی قلعه حسن خان (شهر قدس) بودم . شهید حاج قاسم اصغری هم بچه ی قلعه حسن خان بود اما یکدیگر را نمیشناختیم . قبل از عملیات خیبر در سال شصت و دو ، به تازگی تیپ حبیب بن مظاهر تشکیل شده بود و این اولین باری بود که ثبت نام میکردند و […]
در گردان رسم که وقتی یکی از بچه ها به شهادت می رسید ، در اولین فرصت ، کل گردان به مرخصی می آمد و اولین کاری که می کردند این بود که به قبل از این که به خانه هایشان بروند و به خانواده های خودشان سر بزنند ، قبل از این که پراکنده […]
در یک مقطعی ، در پادگان امام علی سنندج بودیم و تا جایی که خاطرم هست ، در آن زمان من مسئول مقر بودم . شهید حاج ناصر اربابیان چند نفر را شمرد و گفت این ها در عملیات بعدی شهید می شوند ، و از آن چهار شاید سه نفرشان شهید شدند اما من […]
شهید داوود ابراهیمی بچه ی کم سن و سالی بود . هنوز ریش و سبیل در نیاورده بود ، چشم های زاغ داشت . پوست سفید و زیبا و خیلی خوشگلی داشت . در جبهه بدلیل شرایط خاصی که وجود داشت ، یک سری قواعد درباره ی دوستی ها و رفاقت ها بود که بچه […]
شهید غلامحسین رضایی ، جوانی سبزه رو ، بسیار خوش خنده ، شوخ طبع و با صفا بود . توجه اش به مسائل عبادی و ذکر و نماز خیلی خوب بود یعنی آدم باطن دار و با معنویتی بود . به لحاظ نظامی هم خوب و قوی بود . به قول امروزی ها بمب روحیه […]
بنده فیاض قائد هستم. توفیق داشتم که در سال های جنگ برای دفاع از کشور و کیان اسلامی کشور، در جبهه های جنوب و غرب حضور داشته باشم . بنده از سال شصت و سه در شهر قدس آن زمان در کارهای پرسنلی معمولا سعی می کردم به بچه های بسیج و سپاه کمک کنم […]
یک شب برادر سلیمان آقائی ، من را از خواب بیدار کرد و گفت : یک صلوات بفرست . گفتم چرا صلوات بفرستم؟ هر کاری کرد صلوات نفرستادم! از روی لجبازی هم صلوات نفرستادم. بعداً برایم تعریف کرد و گفت آن شب بعد از تو ، رفتم شهید مهدی ضیائی را هم بیدار کردم و […]
همونطور که حاج آقا تاج آبادی فرمودند ، اصطلاح اسطوره ها رو ، برادر حاج علی بهجانی ممقانی مُد کرد . بین بچه های گردان تخریب ، دو مدل رفتاری بوجود اومده بود . غیر از یک عده که نیروهای عادی بودند ، یک سری از بچه ها بودند که اینا خیلی شعائر مذهبی و […]
شهید سید محمد زینال حسینی از بچه های شهید چمران بود . ظاهرا از همون اول جنگ توی جبهه بود . خاطره ای رو فکر می کنم حاج ناصر اسماعیل یزدی تعریف می کردن که شهید علیرضا پیکاری گفته بود که یک سرگرد ارتشی فرمانده گردان تخریب بود و گردان هم در حد یک گروه […]
شهید سعید صدیق یک جوان خیلی لاغر و اصطلاحا ترکه ای بود . من یادمه یک سری که برای آموزش رفته بودیم ، یک اژدر بنگال دستش بود و داشت میدوید ولی وقتی پاهاش رو که نگاه میکردیم ، مثل نی قلیون بود و خیلی ماهیچه هایش دیده نمی شد. من تعجب کرده بودم و […]
شهید علی اصغر صادقی یکی از اون کسایی بود که محبتش از همون لحظه اول که دیدمش به دلم نشست . به نظرم می آید از ما بزرگتر بود . خب معمولا آدم هایی که توی معاشرت اجتماعیشون آدم های باحالی هستند ، حرمت و شخصیت و عزت آدم های مقابل رو خیلی خوب و […]
شهید حسن پردازی مقدم یه مدت گردان تخریب نبود . من زمانی که اومدم ایشون نمیدونم به چه دلیلی توی گردان نبود . البته قبل از من توی گردان بود . ولی من که بیست و سوم تیرماه 1364وارد گردان تخریب شدم ، ایشون توی گردان نبود . بعد از عملیات عاشورای سه دوباره اقای […]
شهید حمیدرضا علیپور ، یه شخصیت جدی ، اهل مراقبه واهل ذکر بود . نزدیک غروب که میشد یه گوشه ای توی محوطه ی گردان حضرت زینب می نشست . همیشه این موقع ها در حال ذکر گفتن بود و خلوتی با خدا داشت. اشکی داشت، حالی داشت . شهید علیپور نه با بچه ها […]
در منطقه ی فاو که بودیم ، در یک خانه ای مستقر بودیم که منزل کناری ما را شبانه با بمب زدند و خانه چون کاه گلی بود کلاً خراب شد . صبح ، شهید حاج قاسم اصغری گفت : شهید حاج عبدالله نوریان می گوید من دیشب روی پشت بام نماز شب می خواندم […]
من یه بار توی مرخصی سوار مینیبوس شدم و به سمت تهران میرفتم که پیام رو دیدم که یه لباس آبی رنگی هم تنش بود . آبی سرمهای ولی نه خیلی سیر ، اما سرمهای بود . کنار هم نشستیم توی مینیبوس ولی نمیدونم چجوری توصیف کنم! دیدید که یه موقعی توی نماز یا توی […]
شهید حاج عبدالله نوریان آدمی بود که با صلوات کارش را راه می انداخت . آدمی بود که به صلوات خیلی اعتقاد داشت . وقتی به صبحگاه می رفتیم و خورشید در حال طلوع کردن بود ، می گفت مرتب صلوات بفرستید . حاج عبدالله بسیار صلواتی بود . اسم هر شهیدی را که می […]
شهید کلانتر خیاط بود ، سواد خواندن و نوشتن نداشت و بچه بی شیله پیله و خنده رو بود. ایشان را خیلی دوست داشتم . من سه دوره در گردان تخریب آموزش غواصی آبی خاکی دادم و یکی ، دو دوره همراه گردان حضرت زینب بودم که برای کمک مامور شدم . در یکی از […]
ما را سوار قایق کردند و ما به آن طرف آب رفتیم تا انفجارها را آن طرف جزیره بزنیم . ما حمال مواد بودیم . علی رضا رفاهی فرد را یادم است که آن موقع بود 6 الی 7 نفر بودیم که حمل مواد می کردیم. وقتی رسیدیم یک کلبه مانند بود که گفتند شما […]
حاج عبداله به نماز شب خیلی اهمیت می داد . من هم خیلی آدم پرخوابی بودم و همچنان هستم. اخیراً امیکرون گرفتم و 90 ساعت خوابیدم که حدود 5 روز شد. یک ساعت بیدار می شدم و نماز و غذا می خوردم اما دوباره می خوابیدم. زن و بچه ام هم نبودند و به شهرشان […]