• امروز : سه شنبه, ۳۰ بهمن , ۱۴۰۳

حاج علی بهجانی ممقانی

تو ازدواج کن! شغلت پای من…
اسخ داد: "دارم مکه می‌روم. خلاصه، حلالمان کن."

تو ازدواج کن! شغلت پای من…

خداوند حاج عبدالله را رحمت کند. او یکی از آن اورکت‌های آمریکایی که سربازها می‌پوشیدند، داشت. آن را به تن می‌کرد و در جیبش سنگ‌هایی نگهداری می‌کرد؛ سنگ‌هایی سفید، سفید لکه‌دار، سیاه و… . روزی یکی از این سنگ‌ها را بیرون آورد و گفت: “این را نگاه کن، این سنگ کم گناه کرده است.” سنگ […]

یکی از اوقات اجابت دعا، شب عملیات است
توصیه ی آیت الله حاج عبدالکریم حق شناس

یکی از اوقات اجابت دعا، شب عملیات است

در جریان عملیات والفجر ۸، روزی زیر آتش سنگین دشمن در سنگر بودیم. آن روز نمی‌دانم در غذا چه ریخته بودند، اما هر از چند دقیقه مجبور می‌شدم به دستشویی بروم. فاصله دستشویی تا سنگر حداقل صد تا دویست متر بود و هر بار که می‌نشستیم، باید دوباره بلند می‌شدم و به دستشویی می‌رفتم. این […]

غذای بین راهی به درد نمی‌خورد، اما خوب است
قبلاً خودش شوخی کرده بود که این‌ها برای چارقد دخترش هستند

غذای بین راهی به درد نمی‌خورد، اما خوب است

شهید حاج عبدالله نوریان علاقه خاصی به من داشت و این علاقه را در صحبت‌هایش نشان می‌داد. گاهی به من می‌گفت: «ممقانی، خطاهای من را به من بگو.» من معمولاً پاسخ می‌دادم: «من چه بگویم؟» و او می‌گفت: «درباره من چه خوابی دیده‌ای؟» یک بار که در تهران بودیم، او به دیدن من آمد. آن […]

دقت در انجام وظایف به بهترین شکل
یکی از ویژگی های شهید حاج عبدالله نوریان

دقت در انجام وظایف به بهترین شکل

یکی از ویژگی‌های حاج عبدالله، دقت و توجه خاصی بود که به وظایف خود داشت. او با جدیت به حکم و مأموریتی که بر عهده‌اش گذاشته شده بود عمل می‌کرد و حتی هنگام تردد مسلحانه خود و اعضای گردان در منطقه، همه جزئیات را رعایت می‌کرد. برای مثال، او برگه‌های حکم مأموریت را با چسب […]

حاج عبدالله نوریان روز های بعد از عملیات خیبر به روایت حاج علی بهجانی ممقانی
ممقانی، ای کاش تو هم می‌آمدی

حاج عبدالله نوریان روز های بعد از عملیات خیبر به روایت حاج علی بهجانی ممقانی

پس از عملیات خیبر، به دلیل موج‌گرفتگی، به تهران بازگشتم و برای مداوا به بیمارستان نجمیه مراجعه کردم. دکتر بیگدلی مسئول درمان من بود. در همین زمان، حاج عبدالله نیز معمولاً پس از هر عملیات به تهران می‌آمد، اما این بار خبری از او نشد. بعدها شنیدم که خودش گفته بود: «ممقانی، ای کاش تو […]

عملیات خیبر به روایت حاج علی بهجانی ممقانی
ما که رفتیم ، نتوانستیم حتی یک تیر شلیک کنیم

عملیات خیبر به روایت حاج علی بهجانی ممقانی

مدتی قبل از عملیات خیبر بود که به منطقه جفیر آمدیم . یک پاسگاهی بود به نام پاسگاه زارعی که به آنجا رفتیم و تا یک مدت هم در آن جا بودیم تا قرار شد به آن طرف آب برویم . یک قرارشد با هلیکوپترها جلو برویم اما بعد گفتند نشد . هلیکوپترها را روشن […]

آن جا بود که فهمیدم برادر غلامعلی سرمان کلاه گذاشته است
قلبت ضعیف شده و باید خوراکی های مقوی بخوری

آن جا بود که فهمیدم برادر غلامعلی سرمان کلاه گذاشته است

در منطقه سرابگرم بودیم و نزدیک عملیات خیبر بود . فکر میکنم در پادگان ابوذر بودیم . بچه هایی که در پادگان ابوذر بودند می آمدند و چیز هایی که لازم داشتند را از من میگرفتند . یک روز برادر محمد غلامعلی آمد و گفت برادر ممقانی! من رفتم دکتر و دکتر گفته قلبت ضعیف […]

گنجشکی که در جبهه تصادف کرده بود و باید تشییع میشد
حالا این گنجشک نر هست یا ماده ؟

گنجشکی که در جبهه تصادف کرده بود و باید تشییع میشد

در منطقه سرابگرم که بودیم ، یک روز برادر سید ناصر حسینی آمد و یک گنجشک آورد و گفت یک تویوتا زده به این گنجشک و زخمی شده . وقتی گنجشک را آوردند نیمه جان بود . ما بچه بودیم و با هم مشورت کردیم . بچه ها گفتند باید کمی روغن و اب کره […]

دادگاه صحرایی و موشی که به بیت المال دست درازی کرده بود
دادگاه را شروع کردیم و کیفرخواست را قرائت کردیم

دادگاه صحرایی و موشی که به بیت المال دست درازی کرده بود

بعد از عملیات والفجر چهار در منطقه سراب گرم یک ساختمان بود که ما مدتی در آن جا مستقر بودیم . آنجا بود که قضیه اعدام کردن موش انجام شد . من مسئول تدارکات بودم . یادم هست که یک روز ، وسط مراسم دعای توسل بود که بچه ها گفتند اینجا موش پیدا شده […]

چادر اسطوره های گردان تخریب
من اسم این چادر را چادر اسطوره ها گذاشتم

چادر اسطوره های گردان تخریب

در موقعیت گردان تخریب یکی از چادر ها چادری بود که من مسئول آن چادر بودم . داخل این چادر شهید محمد بهشتی و شهید عنایت الله رزاقی و شهید سید اسماعیل موسوی می آمدند و حاج آقا مسعود تاج آبادی هم بودند . این چادر نسبت به چادر های دیگر یک حالت خاصی داشت […]

عملیات والفجر یک به روایت حاج علی بهجانی ممقانی
عملیات لو رفته بود و ناتمام ماند

عملیات والفجر یک به روایت حاج علی بهجانی ممقانی

در عملیات والفجر یک ، ما مأمور شدیم به واحد مهندسی رزمی برویم . عراق به قدری آتش میریخت که امکان انجام ماموریت وجود نداشت . یک لودر بزرگ آنجا بود که بیلش را بلند کرد و ما رفتیم زیر بیلش تا از گزند ترکش مصون بمانیم . صبح شده بود و ماموریت ما انجام […]

چند خاطره از موقعیت چنانه به روایت حاج علی بهجانی
می گفتیم دریغ از بچه های چنانه

چند خاطره از موقعیت چنانه به روایت حاج علی بهجانی

تنها تصویری که از شهید حافظ خدایاری در ذهن دارم مربوط به زمانیست که تازه رفته بودیم به منطقه چنانه و آنجا مستقر شده بودیم . یک شلوارهایی به ما داده بودند که معروف بود به شلوارهای استتار جنگلی . بعدا جزء لباس های خاکی شد . معمولا به کسانی که تازه اعزام می شدند […]

یک شب و روز گردان به روایت حاج علی ممقانی
چادر های گردان ، شب ها تماشایی بود

یک شب و روز گردان به روایت حاج علی ممقانی

زمانی که در منطقه اشنویه بودیم ؛ از ستاد خیلی دور بودیم و به خاطر همین خیلی سخت بود که کسی صبح بخواهد بلند بشود و برود حمام . سر سفره ، بعد از غذا هر کسی یک دعایی می کرد و بقیه آمین میگفتند . من هم دعا می کردم که خدایا ما را […]

واجب تر از نماز شب ، محافظت کردن از اموال بیت المال است
شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده گردان تخریب

واجب تر از نماز شب ، محافظت کردن از اموال بیت المال است

شهید حاج عبدالله نوریان چادر اختصاصی ندشت . یک چادر فرماندهی زده بود اما این چنین نبود که بخواهد فقط در آن چادر بخوابد . آن چادر را برای کار ، مشورت کردن و جلسه گذاشتن با معاون گردان و… برپا کرده بودند ولی چون معمولا می رفتند کارهای هماهنگی را انجام می دادند ، […]

خاطراتی که پدر شهید سیامک معمارزاده برای ما تعریف کرد
بعد از شهادت شهید معماز زاده ایشان را شناختیم

خاطراتی که پدر شهید سیامک معمارزاده برای ما تعریف کرد

معمولا رسم بود که بعد از عملیات ها ، قرار می گذاشتیم که وقتی برای مرخصی به تهران آمدیم ، برویم و به خانواده های شهدا سر بزنیم . بعد از شهادت شهید سیامک معماز زاده هم همینطور شد . قرار گذاشتیم و در دو راهی دزاشیب جمع شدیم . من بودم و حاج عبدالله […]

نحوه شهادت شهید محمدرضا بسطام خانی و شهید محمدرضا دوقوز
شهید بسطام خانی یک یا حسین گفت و شهید شد

نحوه شهادت شهید محمدرضا بسطام خانی و شهید محمدرضا دوقوز

چند وقتی که از حضور ما در مقر گردان تخریب گذشت ، یک روز بلند شدیم برای پاک سازی میدان مین ، به منطقه ی گیلان غرب رفتیم . صبح زود حرکت کردیم و به سمت سپاه گیلان غرب رفتیم . ماشین را پارک کردیم ، نمیدانم غذا خوردیم یا نه اما یادم هست که […]

من میروم آن طرف اما نگران اجناس تدارکات هستم
آخرین برخورد با شهید حاج عبدالله نوریان

من میروم آن طرف اما نگران اجناس تدارکات هستم

من زمانی که برای اولین بار رفتم به گردان تخریب ، بیشتر شیفته ی اخلاق شهید حاج عبدالله نوریان شدم . به برادر میررضی (خدا بیامرز) هم گفتم که گفت چطور جای دیگه نرفی !؟ گفتم من مرید اخلاق حاج عبدالله هستم و از اخلاقشان خوشم می آید ، بخاطر همین آمدم گردان و هیچ […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج علی بهجانی ممقانی
آشنایی با گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج علی بهجانی ممقانی

بعد از اتمام دوره ی آموزشی ، اعزام شدیم به منطقه اهواز . رفتیم و در اهواز بودیم . آن موقع این طور بود که بچه ها بصورت تیم تیم می شدند ، دسته دسته می شدند . در مدارس اهواز به ما جا داده بودند . اهواز آن زمان چون تازه جنگ شده بود […]

اولین برخورد با شهید حاج عبدالله نوریان
شما باعث شدید نماز شب من قضا شود

اولین برخورد با شهید حاج عبدالله نوریان

پاییز بود که بارندگی هم زیاد بود. رودخانه کارون طغیان کرده بود و آب چادرها را با خود برده بود و پتوها همه خیس بود و ساک ها و وسیله ها را خیس کرده بود. بدو ورود من همان موقع بود. همه داشتند چادرها را تمیز و خشک می کردند که شب شد و چادر […]