• امروز : یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
روایتی از کتاب سلیم بن قیس هلالی

دلیل اختلاف ها در روایات از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام

  • کد خبر : 5321
دلیل اختلاف ها در روایات از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام

ابان ابی عیّاش از سليم بن قیس هلالی نقل كند كه گفت : به على عليه السّلام گفتم : اى امير مؤمنان! از سلمان و مقداد و ابوذر چيزى از تفسير قرآن و روايت از پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم شنيدم ، سپس آنچه را از آنان شنيده بودم از شما نيز […]

ابان ابی عیّاش از سليم بن قیس هلالی نقل كند كه گفت : به على عليه السّلام گفتم : اى امير مؤمنان! از سلمان و مقداد و ابوذر چيزى از تفسير قرآن و روايت از پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم شنيدم ، سپس آنچه را از آنان شنيده بودم از شما نيز شنيدم . در دست مردم مطالب بسيارى از تفسير قرآن و احاديث از قول پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم وجود دارد كه با آنچه از شما شنيده‌ام مخالف است و از نظر شما آنها باطل مى‌باشند . آيا مردم بر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم عمدا دروغ بسته‌اند و قرآن را به رأى خويش تفسير كرده‌اند ؟ على عليه السّلام رو كرد به من و فرمود : اى سليم! پرسيدى، پس پاسخ را درياب . همانا كه در دست مردم روايات درست و نادرست ، راست و دروغ ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، محكم و متشابه ، حفظى و پندارى وجود دارد . در دورۀ حيات رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم بر او دروغ مى‌بستند تا آنجا كه حضرت برخاست و فرمود: «اى مردم! بر من دروغ بسيار بسته‌اند . آن كس كه بر من از روى عمد دروغى بندد ، جايگاهش در آتش باد ». پس از درگذشت رسول خدا كه رحمت و درود خدا بر او و آلش باد ، همچنان دروغ مى‌بستند .
اين ها تنها چهار دسته ، گروه و نفرند كه نقل حديث مى‌كنند و نوع و نفر پنجمى در كار نيست .

فردى منافق كه تظاهر به ايمان و اسلام مى‌كند و پروا و باكى ندارد كه بر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم از روى عمد دروغ بندد . اگر مسلمانان بدانند كه او منافقی دروغگو است از او نمى‌پذيرند و او را تصديق نمى‌كنند . ولى با خود گويند : «اين فرد از اصحاب رسول خدا است ، حضرتش را ديده و سخنش را شنيده و دروغ نمى‌گويد و بر آن حضرت دروغ روا نمى‌دارد » حال آنكه خداوند از منافقان خبر داده و آنان را توصيف فرموده كه :« هر گاه منافقان را ببينى ، قيافه‌هاشان تو را به شگفتى وادارد و اگر لب به سخن گشايند ، به سخنانشان گوش فرا دهى ». اينان پس از درگذشت رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم باقى ماندند و با قول زور و دروغ و نفاق و بهتان به پيشوايان گمراه و دعوتگران به دوزخ نزديك شدند . پيشوايان گمراه هم به اينان پست و مقام و كار دادند و بر گردن مردم سوارشان كردند و به وسيلۀ اينان دنيا را خوردند كه همانا مردم در دنيا پيرو فرمانروايان خويش هستند مگر كسى كه خداوند او را مصون دارد . اين نخستين نفر از اين چهار نفر است .

و فردى كه از رسول خدا چيزى را شنيده ولى به گونۀ درست ، آن را به خاطر نسپرده و در آن دچار پندار شده ، دروغ نگفته و تعمدى بر دروغ ندارد ، همان را در خاطر دارد و روايت مى‌كند و به آن عمل مى‌نمايد و مى‌گويد :« من اين حديث را از رسول خدا شنيدم » اگر مسلمانان بدانند كه او از روى پندار ، حديث مى‌خواند ، از او نمى‌پذيرند و اگر خودش بداند كه خيالاتى شده آن را رد مى‌كند .
و فرد سومى كه چيزى را از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم شنيده كه حضرتش به آن فرمان داده و سپس از آن نهى فرموده و اين فرد نمى‌داند . يا نهى از چيزى را از رسول خدا شنيده كه حضرتش به انجام آن فرمان داده و اين فرد نمى‌داند . يعنى منسوخ را حفظ‍‌ كرده و ناسخ را حفظ‍‌ نكرده است . اگر بداند كه آنچه به خاطر سپرده ، منسوخ است ، آن را رد مى‌كند و اگر مسلمانان هر گاه آن حديث را بشوند و بدانند كه حديث او منسوخ است آن را رد مى‌كنند.
و فرد چهارمى كه بر خدا و رسولش از روى دشمنى دروغى نمى‌بندد ، فردى خدا ترس است و حرمت رسول خدا را نگه مى‌دارد و دچار وهم و خيال هم نشده است بلكه آنچه را شنيده به گونۀ درست آن به خاطر سپرده و آن را همان گونه كه شنيده نقل مى‌كند و در آن كم و زيادى نمى‌نمايد ، ناسخ را حفظ‍‌ كرده و منسوخ را رد كرده و به ناسخ عمل نموده است.

همانا كه امر و نهى رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم مانند قرآن داراى ناسخ و منسوخ ، عام و خاص و محكم و متشابه است . كلام رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم نيز مانند قرآن داراى دو وجه است : كلام خاص و كلام عام ؛
كسى كه منظور خداوند يا منظور رسول خدا را نمى‌داند ، آيه يا كلام رسول را مى‌شنود و به خاطر مى‌سپرد . اين گونه نبود كه همۀ اصحاب رسول خدا
صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم كه از حضرتش چيزى مى‌پرسيدند ، پاسخ را بفهمند ؛ برخى از اصحاب مطلبى را از حضرتش مى‌پرسيدند ولى نمى‌فهميدند ، با وجودى كه دوست داشتند رهگذرى يا فرد عرب بيابانگردى بيايد و از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و
اله و سلّم چيزى بپرسد و اينان گوش كنند .

آيا مى‌خواهيد چيزى به شما بياموزم كه از خدمتکار بهتر باشد؟

تنها اين من بودم كه در شب و روز ، گاه و بيگاه بر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم وارد مى‌شدم و حضرتش با من خلوت مى‌كرد و در آن خلوت محض در عرصۀ دانش هر جا كه مى‌رفت با او مى‌رفتم . اصحاب رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم مى‌دانستند كه آن حضرت تنها با من چنين كند و نه با ديگرى .

اين خلوت گزينى‌ها و گفتگوها گاه در خانۀ من صورت مى‌گرفت و رسول خدا نزد من مى‌آمد . هر گاه من بر آن حضرت در خانۀ هر يك از همسرانش وارد مى‌شدم ، با من خلوت مى‌كرد و زنانش را بيرون مى‌فرستاد و من بودم و او . و هر گاه نزدم مى‌آمد و در خانه‌ام خلوت مى‌گزيديم ، فاطمه عليها السّلام و فرزندانم ما را تنها مى‌گذاشتند . هر گاه از حضرتش مى‌پرسيدم پاسخم مى‌داد و هر گاه خاموش مى‌شدم يا پرسشهايم تمام مى‌شد ، حضرتش آغاز مى‌كرد . آيه‌اى نبود كه بر حضرتش نازل شده باشد مگر كه آن را بر من مى‌خواند و به من املا مى‌فرمود و من به خط‍‌ خودم آن را مى‌نوشتم . حضرتش از خدا مى‌خواست كه آن آيه را به من بفهماند و به خاطرم سپرد . لذا آيه‌اى نيست كه حفظ‍‌ كرده باشم و تأويلش را حضرتش به من آموخته باشد و آن را به من املا فرموده و من به خط‍‌ خويش نوشته باشم و آن را فراموش كرده باشم . چيزى نيست كه خداوند از حلال و حرام يا امر و نهى يا طاعت و معصيت كه هست و خواهد بود تا روز قيامت . به حضرتش آموخته باشد و آن حضرت به من نياموخته باشد و من همۀ آنها را حفظ‍‌ كردم و حتى يك حرف آنها را فراموش نكرده‌ام . حضرتش دست بر سينه‌ام نهاد و از خدا خواست كه قلبم را سرشار از دانش و بينش و بينايى و حكمت و نورانى كند و به گونه‌اى به من بياموزد كه نادان نمانم و به خاطرم سپرد كه از ياد نبرم . روزى به حضرتش گفتم : اى پيامبر خدا ! شريكانم كيانند ؟ فرمود : كسانى كه خداوند آنان را به خود و من نزديك ساخته ، كسانى كه در حق‌شان فرموده :« اى كسانى كه ايمان آورديد ؛ اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول و صاحبان امر خود را .» پس اگر از تنازع در چيزى از دين هراسيديد به خدا و رسول و صاحبان امر خود مراجعه كنيد . گفتم : اى پيامبر خدا ! آنان چه كسانى هستند ؟ فرمود : آنان اوصياء هستند ، همه‌شان هدايتگر و هدايت شده‌اند تا كه بر من در كنار حوضم در آيند ، نيرنگ هيچ نيرنگبازى زيان‌شان نزند و خوارى خواركننده‌شان شامل حال‌شان نگرددآنان با قرآن و قرآن با آنان ، از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنان جدا نشود ، به وسيلۀ آنان است كه خداوند امتم را يارى مى‌كند و به خاطر وجود آنان است كه بركات آسمانى نازل مى‌شود و به خاطر اجابت دعاى آنان است كه از امتم دفع بلا مى‌كند . گفتم : اى رسول خدا ! نام‌شان را برايم بگو ! فرمود : اين فرزندم و دستش را بر سر حسن گذاشت ، سپس اين فرزندم و دستش را بر سر حسين گذاشت . سپس پسر اين فرزندم ، دستش را بر سر حسين گذاشت ، سپس پسرش كه هم نام من خواهد بود و نامش محمد است ؛ شكافندۀ دانش من و خزانه‌دار وحى خداوند .
اى برادر ! على بن الحسين در دوران زندگى تو زاده خواهد شد . سلام مرا به او برسان . سپس به حسين عليه السّلام رو كرد و فرمود : محمد بن على در دوران زندگى تو خواهد زاد . سلام مرا به او برسان .
اى برادر ! بقيّه دوازده امام از فرزندان تو خواهند بود . گفتم : اى پيامبر خدا ! نام آنان را برايم بگو ! حضرتش نام يكايك‌شان را برايم گفت . به خدا سوگند اى سليم ! مهدى اين امت از آنان است كه زمين را آن گونه كه از ظلم و جور پر است از قسط‍‌ و عدل سرشار كند . به خدا سوگند ! من همۀ كسانى كه با وى در ميان ركن و مقام بيعت كنند مى‌شناسم و نام‌هاى همه‌شان و قبيله‌هاشان را نيز مى‌دانم.

سليم گفت: پس از شهادت امير مؤمنان عليه السّلام ، حسن و حسين عليهما السّلام را در مدينه ملاقات نمودم و اين حديث را از قول پدرشان براى‌شان گفتم . فرمودند : راست مى‌گويى ، ما نشسته بوديم كه پدرمان على عليه السّلام اين حديث را به تو مى‌گفت و ما نيز اين حديث را از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و
اله و سلّم كه داشت به پدرمان مى‌فرمود ، به خاطر سپرديم در آن كم و زياد نشده است.
سليم گفت : على بن الحسين عليه السّلام را كه پسرش محمد بن على عليه السّلام نزدش نشسته بود ، ملاقات كردم و آنچه را كه از پدر و عمويش و آنچه را از على عليه السّلام شنيده بودم به آن حضرت عرضه داشتم . على بن الحسين عليه السّلام فرمود: امير مؤمنان عليه السّلام بيمار بود و من كودكى بودم كه حضرتش سلام رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم را به من رساند .
سپس محمد بن على عليه السّلام گفت : جدّم حسين عليه السّلام نيز كه بيمار بود بنا به وصيت رسول خدا ، سلام آن حضرت را به من رساند . ابان گويد : همۀ اين حديث را از قول سليم براى على بن الحسين عليه السّلام خواندم ، فرمود : سليم راست گفته ، چرا كه جابر بن عبد اللّٰه انصارى نزد اين پسرم كه آن زمان نوجوانى بود و هنوز مى‌آموخت ، آمد و او را بوسيد و سلام رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم را به او رساند .

دعوتنامه سلیمان بن صرد خزاعی به حضرت اباعبدالله علیه السلام

ابان گويد : پس از درگذشت على بن الحسين عليه السّلام به حج شدم و ابو جعفر محمد بن على عليه السّلام را ملاقات كردم و همۀ اين حديث را بدون حتى يك حرف كم و زياد ، براى حضرتش خواندم . چشمانش پر از اشك شد و فرمود : سليم راست گفته ، پس از شهادت جدّم حسين عليه السّلام كه من كنار پدرم نشسته بودم ، سليم نزد من آمد و اين حديث را عينا برايم خواند . پدرم به او فرمود : راست گفتى ، پدرم اين حديث را عينا از قول امير مؤمنان عليه السّلام براى تو نقل كرد و ما شاهد بوديم ، سپس آن دو ، او را به آنچه هر دو از رسول خدا شنيده بودند حديث كردند .

ابان گويد : امام باقر عليه السّلام به من فرمود : ما اهل بيت از قريش چه‌ها كه نديده‌ايم ؛ از ستمى كه بر ما روا داشتند و عليه ما شوريدند و خاندان ما را كشتند ، و پيروان و دوستداران ما از مردم چه‌ها كه نديده‌اند!
رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم درگذشت در حالى كه حق و حقيقت ما را بيان فرموده بود و به پيروى از ما فرمان داده بود . ولايت و دوستى ما را واجب نموده بود و به آنان فرموده بود كه ما به مردم از خودشان نسبت به آنان سزاوارتريم و دستور داده بود تا حاضران اين حقايق را به غايبان برسانند . اما پس از درگذشت آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم بر على عليه السّلام شوريدند . حضرتش با استناد به گفته‌هاى رسول خدا دربارۀ خودش و آنچه را مردم از آن حضرت دربارۀ على شنيده بودند ، با آنان احتجاج كرد . گفتند : راست مى‌گويى ، رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم اين سخنان را فرموده ولى با اين گفته‌اش آنها را نسخ فرموده كه :« ما خاندانى هستيم كه خداوند گرامى‌مان داشته و ما را برگزيده و دنيا را براى ما راضى نيست . همانا كه خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نكرده است »!
تنها چهار نفر اين سخن را گواهى كردند ؛ عمر ، ابوعبيده ، معاذ بن جبل و سالم غلام ابو حذيفه !
عوام را در حقيقت امر به شبهه انداختند . آنان هم
تصديق ‌شان كردند و به قهقرا بازشان گرداندند .
خلافت را از جايگاهش كه خداوند در آن قرارش داده بود بيرون راندند .
با انصار هم بر اساس حق و حجّت ما احتجاج كردند و خلافت را به ابوبكر دادند . ابوبكر هم خلافت را به پاداش به عمر رد كرد . عمر هم امر خلافت را به شورا ميان شش نفر قرار داد . آنان هم اختيار را به عبد الرحمن بن عوف واگذار كردند . ابن عوف هم خلافت را به عثمان واگذار كرد كه به وى برگرداند . عثمان به او نارو زد و ابن عوف هم نادانى و كفر خويش آشكار نمود تا كه در دورۀ حيات عثمان به وبا مبتلا شد و درگذشت . فرزندانش پنداشتند كه عثمان او را مسموم ساخته ، بعد طلحه و زبير برخاستند و نه از روى اجبار بلكه با رضا و رغبت با على عليه السّلام بيعت كردند . سپس بيعت خويش را شكستند و خيانت كردند . عايشه را با خود به بصره بردند و خون خواه عثمان شدند . آنگاه معاويه ، تبهكاران شام را به خون خواهى عثمان فراخواند و عليه ما جنگ را آغاز کرد ، سپس اهل حروراء با على به مخالفت پرداختند كه بايد بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش بر ما حكم كنى ! كه اگر آن دو حكم [ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص] به حق حكم مى‌كردند ، حكمشان چنين بود كه : بنا به آيات قرآن و فرمودۀ پيامبر و طبق سنت حضرتش، على عليه السّلام امير مؤمنان است . اهل نهروان با على عليه السّلام مخالفت كردند و با حضرتش جنگيدند .
سپس با حسن بن على عليه السّلام پس از پدرش بيعت كردند و با وى پيمان بستند و بعد به آن حضرت خيانت كردند . او را تسليم دشمن كردند ، بر او شوريدند و با خنجرى كه بر رانش زدند قصد جانش كردند ، اردوگاهش را غارت كردند و خلخالهاى همسرانش را ربودند . حضرتش كه ياورانى نيافت و پيروانش به غايت اندك بودند ، با معاويه صلح كرد تا خون خود و اهل بيت و پيروانش را حفظ‍‌ كند . سپس هجده هزار نفر از كوفيان با حسين عليه السّلام بيعت كردند و بعد به آن حضرت خيانت نمودند و به سويش تاختند و با حضرتش جنگيدند تا كه كشته شد . خلاصه آنكه از لحظۀ درگذشت رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم ما اهل بيت ، خوار و دور و محروم و كشته و رانده مى‌شويم و بر خون خويش و هر آن كس كه دوستدار ماست بيمناكيم .
در هر شهر و ديارى دروغگويان با دروغشان نزد اولياء امور ، قضاة و كارگزارانشان تقرب مى‌جويند و از قول حكام پيشين خويش براى دشمنان ما احاديث دروغ و بى‌اساسى نقل مى‌كنند و در جهت ايجاد نفرت آنان از ما و بستن دروغى از آنان بر ما و نزديك شدن به حاكمان و قاضيان‌شان چيزهايى باطل و دروغ از قول ما نقل مى‌كنند كه نگفته‌ايم .

ماجرای دعای پیامبر برای اهل بیتش به روایت عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب

بيشتر اين دروغها و انبوه اين احاديث باطل پس از مرگ حسن بن على عليه السّلام در دورۀ معاويه صورت گرفت . در هر شهر و ديارى شيعيان به اتهام دوستى و پيروى از ما كشته ، دست و پا بريده و به دار آويخته شدند . اين بلا همچنان با شدت و گسترش بسيار تا زمان ابن زياد و پس از شهادت حسين عليه السّلام ادامه داشت . بعد حجاج آمد و به هر بهانه و تهمتى شيعيان را كشت و تا آنجا سخت گرفت كه اگر به فردى تهمت زنديق يا مجوسى زده مى‌شد ، بيشتر دوست داشت تا گفته شود كه وى شيعۀ حسين عليه السّلام است.
و تو خود چه بسا مردى را ديده باشى كه خوش نام بوده و چه بسا فردى پرهيزكار و راستگو بوده و احاديث شگفتى را در فضل برخى از حاكمان گذشته نقل مى‌كند كه اصلا اساسى ندارد و مى‌پندارد كه آن احاديث ، حق است زيرا از بس آنها را از افرادى مانند خود كه به كم تقوايى و دروغگويى شناخته نمى‌شوند ، شنيده است . از قول على عليه السّلام چيزهاى زشتى نقل مى‌كنند ، از قول حسن و حسين عليهما السّلام چيزهايى نقل مى‌كنند كه خدا مى‌داند رواياتى باطل و دروغ است .

ابان گويد : به حضرتش گفتم : نمونه‌هايى از اين احاديث دروغ را برايم بگو ، فرمود: روايت كرده‌اند كه : « سرور پيران بهشت ابوبكر و عمر هستند » و اينكه « عمر محدث بود » و اينكه : « فرشتگان به او تلقين مى‌كردند » و اينكه « متانت و وقار بر زبان عمر جارى بود » ، و اينكه : « فرشتگان از عثمان شرم داشتند » و اينكه پيامبر فرموده : « مرا وزيرى از اهل آسمان و وزيرى از اهل زمين است » و اينكه پيامبر فرموده « به كسانى كه پس از من مى‌آيند اقتدا كنيد » و اينكه پيامبر خطاب به غار حرا فرموده : « استوار باش ، كسى جز پيامبر و صديق و شهيد بر تو نيست » . تا آنجا كه امام باقر عليه السّلام بيش از يك صد روايت برشمرد كه راويان آنها مى‌پندارند اينها درست و بر حق است . حضرت باقر عليه السّلام فرمود : به خدا سوگند همۀ اينها دروغ و باطل است . گفتم : هيچ چيزى از اينها درست نيست‌ ؟ فرمود : برخى از اين احاديث ساختگى است و برخى تحريف شده . منظورم از حديث تحريف شده مانند اين يكى كه پيامبر خطاب به حرا فرموده : « همانا كه بر تو پيامبر خدا و صديق و شهيد است » يعنى على عليه السّلام است كه حرا سخن پيامبر را پذيرفت و مانند اين حديث كه معناى آن را نيز تحريف كرده‌اند : پيامبر خطاب به حرا فرمود : « و چگونه بر تو مبارك نيست كه بر بلنداى تو پيامبر و صديق و شهيد قرار دارند » ، يعنى على عليه السّلام ، و بسيارى از اين احاديث دروغ و باطل است. پروردگارا سخنم را سخنان رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم و سخن على عليه السّلام قرار بده تا كه خداوند مهدى عليه السّلام را برانگيزد و نه آنچه امّت محمد صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم پس از آن حضرت در آن دچار اختلاف شدند .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5321
  • نویسنده : ابن بن ابی عیاش
  • منبع : کتاب سلیم بن قیس هلالی

خاطرات مشابه

24فروردین
يهوديان ما را به خروج شما مژده دادند و از صفات و شمايل شما براى ما گفتند
23فروردین
دوازده نفر از مهاجرین و انصار که با ابوبکر مخالفت کردند
گفتند يا امير المؤمنين حقى كه از آن تو بود و تو شايستۀ آن بودى را رها كردى ؟

دوازده نفر از مهاجرین و انصار که با ابوبکر مخالفت کردند

23فروردین
حکمت دوستی با امیرالمومنین علی (ع) در کلام رسول الله (ص)
فراری از دوستی با علی بن ابیطالب علیه السلام نیست

حکمت دوستی با امیرالمومنین علی (ع) در کلام رسول الله (ص)

ثبت دیدگاه