شهید علیرضا عباسیان خیلی با غیرت بود من همه ی موانع شهادتم را برطرف کرده ام از سیره ی پیامبران تا مقدمه سازی برای ظهور مسئول تدارکات گردان تخریب ، شهید عنایت الله رزاقی وای بر آنان كه قدر خودشان را نمیدانند و به اخلاق حسنه آراسته نمیشوند خوابیدن و بیدار شدن شهید حاج عبدالله نوریان اینجا جای بزرگاس ، بمون ، بزرگ شو و بزرگی کن ماجرای محکومیت قضایی برای شهید پیام پوررازقی
مدتی قبل از عملیات خیبر بود که به منطقه جفیر آمدیم . یک پاسگاهی بود به نام پاسگاه زارعی که به آنجا رفتیم و تا یک مدت هم در آن جا بودیم تا قرار شد به آن طرف آب برویم . یک قرارشد با هلیکوپترها جلو برویم اما بعد گفتند نشد . هلیکوپترها را روشن […]
در منطقه سرابگرم بودیم و نزدیک عملیات خیبر بود . فکر میکنم در پادگان ابوذر بودیم . بچه هایی که در پادگان ابوذر بودند می آمدند و چیز هایی که لازم داشتند را از من میگرفتند . یک روز برادر محمد غلامعلی آمد و گفت برادر ممقانی! من رفتم دکتر و دکتر گفته قلبت ضعیف […]
در منطقه سرابگرم که بودیم ، یک روز برادر سید ناصر حسینی آمد و یک گنجشک آورد و گفت یک تویوتا زده به این گنجشک و زخمی شده . وقتی گنجشک را آوردند نیمه جان بود . ما بچه بودیم و با هم مشورت کردیم . بچه ها گفتند باید کمی روغن و اب کره […]
بعد از عملیات والفجر چهار در منطقه سراب گرم یک ساختمان بود که ما مدتی در آن جا مستقر بودیم . آنجا بود که قضیه اعدام کردن موش انجام شد . من مسئول تدارکات بودم . یادم هست که یک روز ، وسط مراسم دعای توسل بود که بچه ها گفتند اینجا موش پیدا شده […]
در موقعیت گردان تخریب یکی از چادر ها چادری بود که من مسئول آن چادر بودم . داخل این چادر شهید محمد بهشتی و شهید عنایت الله رزاقی و شهید سید اسماعیل موسوی می آمدند و حاج آقا مسعود تاج آبادی هم بودند . این چادر نسبت به چادر های دیگر یک حالت خاصی داشت […]
در عملیات والفجر یک ، ما مأمور شدیم به واحد مهندسی رزمی برویم . عراق به قدری آتش میریخت که امکان انجام ماموریت وجود نداشت . یک لودر بزرگ آنجا بود که بیلش را بلند کرد و ما رفتیم زیر بیلش تا از گزند ترکش مصون بمانیم . صبح شده بود و ماموریت ما انجام […]
تنها تصویری که از شهید حافظ خدایاری در ذهن دارم مربوط به زمانیست که تازه رفته بودیم به منطقه چنانه و آنجا مستقر شده بودیم . یک شلوارهایی به ما داده بودند که معروف بود به شلوارهای استتار جنگلی . بعدا جزء لباس های خاکی شد . معمولا به کسانی که تازه اعزام می شدند […]
زمانی که در منطقه اشنویه بودیم ؛ از ستاد خیلی دور بودیم و به خاطر همین خیلی سخت بود که کسی صبح بخواهد بلند بشود و برود حمام . سر سفره ، بعد از غذا هر کسی یک دعایی می کرد و بقیه آمین میگفتند . من هم دعا می کردم که خدایا ما را […]
شهید حاج عبدالله نوریان چادر اختصاصی ندشت . یک چادر فرماندهی زده بود اما این چنین نبود که بخواهد فقط در آن چادر بخوابد . آن چادر را برای کار ، مشورت کردن و جلسه گذاشتن با معاون گردان و… برپا کرده بودند ولی چون معمولا می رفتند کارهای هماهنگی را انجام می دادند ، […]
معمولا رسم بود که بعد از عملیات ها ، قرار می گذاشتیم که وقتی برای مرخصی به تهران آمدیم ، برویم و به خانواده های شهدا سر بزنیم . بعد از شهادت شهید سیامک معماز زاده هم همینطور شد . قرار گذاشتیم و در دو راهی دزاشیب جمع شدیم . من بودم و حاج عبدالله […]
چند وقتی که از حضور ما در مقر گردان تخریب گذشت ، یک روز بلند شدیم برای پاک سازی میدان مین ، به منطقه ی گیلان غرب رفتیم . صبح زود حرکت کردیم و به سمت سپاه گیلان غرب رفتیم . ماشین را پارک کردیم ، نمیدانم غذا خوردیم یا نه اما یادم هست که […]
من زمانی که برای اولین بار رفتم به گردان تخریب ، بیشتر شیفته ی اخلاق شهید حاج عبدالله نوریان شدم . به برادر میررضی (خدا بیامرز) هم گفتم که گفت چطور جای دیگه نرفی !؟ گفتم من مرید اخلاق حاج عبدالله هستم و از اخلاقشان خوشم می آید ، بخاطر همین آمدم گردان و هیچ […]
بعد از اتمام دوره ی آموزشی ، اعزام شدیم به منطقه اهواز . رفتیم و در اهواز بودیم . آن موقع این طور بود که بچه ها بصورت تیم تیم می شدند ، دسته دسته می شدند . در مدارس اهواز به ما جا داده بودند . اهواز آن زمان چون تازه جنگ شده بود […]