محمدرضا برای زیارت به سوریه رفته است؟
سید محمد بچه های گردان را به دوره های آموزشی اعزام کرد
جانباز فتنه تقلب شهید مصطفی صدرزاده
روزی که شهید نوریان و حاج حسین کربلایی خندیدند
مصاحبه شهید مطهری ، دو هفته قبل از شهادتش
بچه ها گفته بودند موسی طیبی موجی ست
شهید مدافع حرم مهدی علیدوست
آن روز فهمیدم شهید مصطفی مبینی پاسدار است
یادم هست که یک روز نشسته بودیم که دیدیم عده ای آمدند . گفتند فرمانده ای آمده و می خواهد حاج رسول را ببیند . حاج رسول قبلا از بچه های دیدبان تیپ شصت و سه خاتم بود . دنبالش آمده بوند که آن جا به عنوان فرمانده ببرندش ، نه به عنوان یک نیروی […]
شهید حاج رسول فیروزبخت در هر عملیاتی که شرکت کرده بود یک جراحتی برداشته بود . اصلا امکان نداشت مثلا توی یک عملیاتی باشد و زخم برنداشته باشد . رسول عادت داشت هر موقع که بچه ها به ایشان دست می زدند ، رمز آن عملیاتی آن عضو در آن عملیات مجروح شده را می […]
در گردان رسم که وقتی یکی از بچه ها به شهادت می رسید ، در اولین فرصت ، کل گردان به مرخصی می آمد و اولین کاری که می کردند این بود که به قبل از این که به خانه هایشان بروند و به خانواده های خودشان سر بزنند ، قبل از این که پراکنده […]
در یک مقطعی ، در پادگان امام علی سنندج بودیم و تا جایی که خاطرم هست ، در آن زمان من مسئول مقر بودم . شهید حاج ناصر اربابیان چند نفر را شمرد و گفت این ها در عملیات بعدی شهید می شوند ، و از آن چهار شاید سه نفرشان شهید شدند اما من […]
شهید داوود ابراهیمی بچه ی کم سن و سالی بود . هنوز ریش و سبیل در نیاورده بود ، چشم های زاغ داشت . پوست سفید و زیبا و خیلی خوشگلی داشت . در جبهه بدلیل شرایط خاصی که وجود داشت ، یک سری قواعد درباره ی دوستی ها و رفاقت ها بود که بچه […]
شهید غلامحسین رضایی ، جوانی سبزه رو ، بسیار خوش خنده ، شوخ طبع و با صفا بود . توجه اش به مسائل عبادی و ذکر و نماز خیلی خوب بود یعنی آدم باطن دار و با معنویتی بود . به لحاظ نظامی هم خوب و قوی بود . به قول امروزی ها بمب روحیه […]
من قبل از ورود به گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء ، در گردان تخریب جای دیگری بودم ، رفقایی بودند که قبلا با حاج عبدالله کار کرده بودند . زمانی که ما در کردستان ، با بچه های تیپ بیست و یک رمضان بودیم ، بین بچه ها صحبت از حاج عبدالله بود . صحبت […]
شهید حاج رسول فیروزبخت بسیار انسان شوخ طبعی بود . یک خاطره ای که من از ایشان یادم هست و قشنگ در ذهنم مانده مربوط به چند روز قبل از اعزام به منطقه سردشت و شهادت ایشان است . بعد از این که ایشان شهید شدند ، این خاطره را برای خودم مرور می کردم […]
یاد رفقای شهیدمان بخیر . چه عاشقانه، چه عارفانه ، چه صادقانه، چه مخلصانه رفتند یاران تخریب. آنان که در طریق حق جان شیرین خود را، به عشق اسلام، به عشق ولایت، به عشق ملت و به عشق این وطن نثار رکردند. تا اسلام عزیز سرافراز و ایران عزیز سربلند باقی بماند. شهدا دوستتان داریم. […]
من زمانی که برای اولین بار رفتم به گردان تخریب ، بیشتر شیفته ی اخلاق شهید حاج عبدالله نوریان شدم . به برادر میررضی (خدا بیامرز) هم گفتم که گفت چطور جای دیگه نرفی !؟ گفتم من مرید اخلاق حاج عبدالله هستم و از اخلاقشان خوشم می آید ، بخاطر همین آمدم گردان و هیچ […]
سال 1366 ، وقتی داشتیم به سمت منطقه سردشت برای پاک سازی میادین مین می رفتیم ، من و حاج رسول فیروزبخت بغل دست همدیگر در مینی بوس نشسته بودیم . رسول گفت: من دوست دارم که در کردستان شهید بشوم . گفتم چطور رسول ؟ گفت بچه هایی که در کردستان شهید می شوند […]
اولین دیدار من با شهید حاج عبدالله نوریان ، بعد از عملیات خیبر بود که من تازه اعزام گرفته بودم و به جبهه اومدم . اعزام های قبل از آن اعزامی که به گردان تخریب لشگرسیدالشهداء علیه السام اومدم ، اعزام به لشگر بیست و هفت محمد رسول الله (ص) بود . قبل از عملیات […]
در یکی از اعزام ها تعداد زیادی نیروهای بچه سال به گردان آمده بودند . تعداد زیادی از بچه هایی که آمده بودند سن و جثه هایشان کوچک بود . بچه های دبیرستانی و کوچک بودند ، نسبت به بچه های قدیمی که ته ریشی داشتند و سنشون کمی بالاتر بود . این ها در […]
شهید اصغر رحیمی یک پسر نوجوان با جثه ی بسیار کوچک بود که مو هم در صورتش اصلا نبود . شهید پیام پوررازقی که از قدیمی های گردان تخریب بود ، با اینطور بچه ها که در گردان تازه وارد بودند خیلی صمیمیت پیدا می کرد . شاید یک ایجاد صمیمیت یک مأموریتی بود که […]
محمد صادق دانشی هستم ، از اعضای سابق سپاه پاسداران و از جمعی نیروهای تخریب قرارگاه کربلا و خاتم الانبیاء که توفیق همکاری تقریباً یک سال و خورده ای الی دو سال را با شهید حاج عبدالله نوریان داشتم . شروع آشنایی من با شهید نوریان به سال های شصت و یک به بعد برمی […]
بعد از اتمام دوره ی آموزشی ، اعزام شدیم به منطقه اهواز . رفتیم و در اهواز بودیم . آن موقع این طور بود که بچه ها بصورت تیم تیم می شدند ، دسته دسته می شدند . در مدارس اهواز به ما جا داده بودند . اهواز آن زمان چون تازه جنگ شده بود […]
یکی از جلوه های قشنگی که در جنگ و جبهه وجود داشت جلوه ی بچه هایی بودکه روحیه ی خدمت گذاری بیشتری نسبت به بقیه داشتند. با ذوق و شوق و علاقه ، عاشقانه به مجموعه ی بچه ها خدمت می کردند و انگار خادم بچه ها هستند . این بچه ها مسئولیت هایی مثل […]
من منوچهر قائد امینی هستم، و آشنایی من با گردان به این صورت بود که من با آقا رضا راجعی رفیق بودم و ایشان از گردان تخریب خیلی تعریف می کردند . به همین خاطر من هم شیفته ی اخلاقیات بچه هایی که می گفت شدم و به گردان تخریب آمدم. من در منطقه قلاجه […]
بنده فیاض قائد هستم. توفیق داشتم که در سال های جنگ برای دفاع از کشور و کیان اسلامی کشور، در جبهه های جنوب و غرب حضور داشته باشم . بنده از سال شصت و سه در شهر قدس آن زمان در کارهای پرسنلی معمولا سعی می کردم به بچه های بسیج و سپاه کمک کنم […]
اوستا اکبر بچه ی فنی و کاری بود. مثل شهید کلانتر بود. خیاطی، بنایی و جوشکاری و خلاصه همه کاری بلد بود. خیلی از کارهای حسینیه را راه انداخت. به خاطر همین همه به ایشان اوستا اکبر می گفتند.
بچه هایی که در فکه منطقه ی چنانه بودند روحیات خیلی عجیبی داشتند. بچه ها یک ماهی آنجا مسقر شده بودند، اما هنوز افراد تدارکات و تجهیزات آنجا نیامده بودند. در 24 ساعت یک وعده غذا تهیه می کردند. آن هم به وسیله جهاد تهران تهیه می شد . کنسرو یا نان خشک اگر گیرشان […]
شهید محسن رضایی پور از قدیمی های گردان تخریب بود که در منطقه ی دیسکه در سومار براثر اصابت مین گوشتکوبی به شهادت رسید . ایشان یک بچه ی محجوب،سر به زیر ، دوست داشتنی اهل عرفان و تقید به همه مسائل شرعی بود. هم والیبالیست خیلی خوبی بود و هم فوتبالیست خیلی خوبی بود […]
یک شب برادر سلیمان آقائی ، من را از خواب بیدار کرد و گفت : یک صلوات بفرست . گفتم چرا صلوات بفرستم؟ هر کاری کرد صلوات نفرستادم! از روی لجبازی هم صلوات نفرستادم. بعداً برایم تعریف کرد و گفت آن شب بعد از تو ، رفتم شهید مهدی ضیائی را هم بیدار کردم و […]
خاطراتی که با حاج عبدالله داشتیم ، بیشتر خاطرات شخصیمونه . ولی یکی از چیزایی که هیچ وقت یادم نمیره خوابیدنشون بود حاجی قبل از خوابیدن میگفت هیچکس بیدارم نکنه ، خودم راس ساعت بیدار میشم . یه صلوات میفرستاد میخوابید . راس ساعت هم با صلوات بیدار میشد . هیچوقت جای خوابشو گرم و […]
همونطور که حاج آقا تاج آبادی فرمودند ، اصطلاح اسطوره ها رو ، برادر حاج علی بهجانی ممقانی مُد کرد . بین بچه های گردان تخریب ، دو مدل رفتاری بوجود اومده بود . غیر از یک عده که نیروهای عادی بودند ، یک سری از بچه ها بودند که اینا خیلی شعائر مذهبی و […]