• امروز : شنبه, ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
میخواستیم حاجی را در همان قرارگاه دفن کنیم

خوابی که برای حاج عبدالله نوریان دیدم

  • کد خبر : 3614
خوابی که برای حاج عبدالله نوریان دیدم

قبل از عملیات والفجر هشت ، چند بار از شهید حاج عبدالله نوریان شنیده بودم که میگفت : اگر کسی خواب شهادت من را دید ، به من بگوید . در اردوگاه ام النوشه ، کنار رودخانه کارون مستقر بودیم که یک شب در عالم رویا یک خوابی را درباره ی شهادت حاج عبدالله دیدیم […]

قبل از عملیات والفجر هشت ، چند بار از شهید حاج عبدالله نوریان شنیده بودم که میگفت : اگر کسی خواب شهادت من را دید ، به من بگوید . در اردوگاه ام النوشه ، کنار رودخانه کارون مستقر بودیم که یک شب در عالم رویا یک خوابی را درباره ی شهادت حاج عبدالله دیدیم .

خواب من به این صورت بود که عملیاتی در پیش داشتیم و حاج عبدالله در آن عملیات به سرشان ترکش خورد و شهید شد . حاج عبدالله را در همین اردوگاهی که در آن مستقر بودیم ، بین بچه های گردان آوردیم . بچه ها یک مقدار ناراحت و نگران بودند . تصمیم گرفتیم حاج عبدالله را در همان اردوگاه دفن کنیم . اختلافی پیش آمد ، یک سری ها می گفتند که شهید ، پدر ، مادر و خانواده دارد و باید به تهران و پیش خانوده اش برود . یک سری ها هم می گفتند که نه ! حاج عبدالله را همین جا دفن کنید که پیش ما بماند . یک همچین بحثی بین ما بود . در آخر آن هایی که می گفتند حاج عبدالله باید به تهران برود غالب شدند و به این نتیجه رسیدیم که بعد از آن که با حاج عبدالله وداع کردیم ، ایشان را به تهران بفرستیم .

یک همچین خوابی را دیدم .

آن زمان ، مدتی قبل از عملیات والفجر هشت بود و هنوز عملیاتی انجام نشده بود ولی داشتیم برای عملیات آماده می شدیم . یادم هست قبل از عملیات به اتفاق حاج عبدالله به خط رفتیم . یک سری مهمات را باید به خط می بردیم و مهمات را در خط مستقر می کردیم . یک انفجاری هم بچه ها در گمرک خرمشهر باید انجام می دادند .

حاجی دنبالم به تهران درب منزلمان آمد

یک شب حاج عبدالله من را صدا کرد و چند جا برای انجام کار ها با هم رفتیم . خدا رحمت کند ، شهید اوس اکبر عزیز زاده هم با ما بود . حاج عبدالله چند جا هم گفته بود اگر کسی خواب شهادت من را دید به من بگوید .

این خواب را پیش یکی دو نفر از دوستانم تعریف کرده بودم ولی برای خود حاج عبدالله تعریف نکرده بودم . ماجرای این خواب به گوش حاج عبدالله رسیده بود . در ام النوشه ، ما به نوبت شب هایی را که در اردوگاه بودیم ، نگهبانی می دادیم . مثلا یک شب من بودم یک شب دوستان دیگر .

شاید حدوداً ساعت یک یا دو نصفه شب بود که دیدم یک ماشین از دور دارد می آید . چراغ قوه انداختم و دیدم حاج عبدالله در ماشین است . دیروقت بود . راننده هم شهید اوس اکبر عزیز زاده بود . نمی دانم از کجا می آمدند ، شاید از خرمهشر یا جای دیگر می آمدند . پیاده شدند ، من حال و احوال کردم و رفتم و فاصله گرفتم . دیدم حاج عبدالله دنبال من آمد . گفت برادر گوهری بایست باهات کار دارم . گفتم چه کاری ؟ شما خسته اید ، بروید استراحت کنید . گفت من شنیدم شما یک خوابی برای من دیده اید . گفتم چه خوابی ؟ گفت یک جا شنیدم . برایم تعریف کن ببینم چه بوده است! جزئیاتش را برایم تعریف کن .

قدم زنان ، با هم به سمت ساحل رودخانه آمدیم و همین قصه را برایشان تعریف کردم . گفتم همچین خوابی را دیدم ، انشالله شهادت نصیب شما بشود . گفت : نه ! ما لایقش نیستیم و از این تعارف ها کرد و تشکر کرد و رفت . بعد از عملیات ام الرصاص با هم به فاو رفتیم و به بچه هایی که آن جا بودند ملحق شدیم . یک چند وقتی آن جا بودیم . در یکی از شب های ادامه عملیات فاو یک گروهی برای عملیات رفتند اما من با ایشان نبودم . بعد از آن که برگشتند ، گفتند حاجی ترکش خورده و شهید شده است . تقریباً مشابه همان خوابی که دیده بودم ترکش در سرشان خورده بود . ایشان را به اورژانس رسانده بودند و در اورژانس شهید می شود .

نصف موهایش را زدیم و گفتیم ماشین اصلاح خراب شده
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3614
  • نویسنده : حاج اسماعیل گوهری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه