امروز، با پدرم مسلم و گروهى از شهدا ديدار خواهم كرد یک شب و روز گردان به روایت حاج علی ممقانی محمدرضا برای زیارت به سوریه رفته است؟ صدای قدم های مردمی که در جشن چهل و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب سنگ تمام گذاشتند آخرین جمله شهید بهشتی مهدی خواب دیده بود که راه هفتاد ساله را یک شبه طی کرده است روزی که شهید حاج قاسم اصغری با صدای بلند گفت : اینجا قتلگاه منه و این بار شهید میشم حاج سید حمید موسوی زاده
زمان عملیات والفجر یک شد و مقر گردان تخریب باز هم در منطقه چنانه بود . خدا رحمت کند یک شهید داشتیم به نام شهید علی درویش که با شهید شاه حسینی در والفجر یک شهید شدند. آنجا من هم زخمی شدم ، ترکش به پایم خورد و به عقب آمدم ، بعداً متوجه شدم […]
فکنم سال شصت بود اومدم توگردان تخریب حدودا نفر بودیم . چون گردان تخریب تازه تاسیس شده بود نظم هم نداشت. هرکی میرسید دستور میداد . شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان) هم نبود . دیگه مشخص نبود کی چیکارس . ماهم نیروی کردستان بودیم و خودمون اونجا مسئول بودیم .نمیدونم سر چی اونجا با […]
قبل از عملیات بدر میخواستیم در منطقه شلمچه عملیاتی انجام دهیم. خیلی مراقبت میكردیم كه عملیات لونرود. یك طرف خاكریز دژ ایران در آب بود. بچهها با مسؤولیت یوسف الهی مشغول شناسایی بودند. چند شب پشت سرهم میرفتند شناسایی. اولین تیم شناسایی كه رفت اكبر موسایی و حسین صادقی بودند كه برنگشتند. نمیدانستم اسیر شدهاند […]
من بعد از اینکه پام قطع شده بود ، رفتم پای مصنوعی گرفتم . تازه راه افتاده بودم و داشتم تاتی وار حرکت میکردم که رفتم لانه جاسوسی برای اعزام به منطقه . همین که وارد شدم ، فرمانده واحد یه برگه ماموریت نوشت واسم و دوباره محل اعزام رو نوشت : قرارگاه حمزه سید […]
قبل از عملیات والفجردو، هنگامی که هنوز شهید محلاتی، نماینده حضرت امام ، در قید حیات بودند ؛ فرماندهان تعدادی از تیپ و لشگرهای سپاه ، به اقدامات و تدابیر، فرمانده وقت سپاه ، که آقای محسن رضایی بودند ؛ اعتراض داشتند و به کمیت و کیفیت عملیات هایی که انجام می گرفت ، منتقد […]
بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین و ما اراده کردیم بر آن طایفه ذلیل و ضعیف و بر آن طایفه منت گذاردیم و آن ها را وارثان زمین گرداندیم و الحمدلله رب العالمین که خدا به ما توفیق داد که وارث این […]
من با آقای تاج آبادی شوخی می کردم و می گفتم این کتاب ها چیه که می خوانید ؟ وقتی که پیکر پسرم ، شهید مهدی ضیائی را آوردند یک ساک بزرگ پر از کتاب را هم برایمان آوردند . خیلی کتاب های آخرتی بود از آن کتاب های تند و تیز . من یک […]
یک مدتی در موقعیت چنانه بودیم . فکر می کنم عملیات والفجر یک بود . من در عملیات والفجر یک در دسته ی شهید عباس حسنی بودم . عباس حسنی از آن بچه هایی بود که وقتی به جبهه آمد متحول شد . هم از لحاظ گفتاری متحول شد و هم از لحاظ رفتاری . […]
ببین من یه مطالبی گفتم خدمت شما و یه صحبتهایی بود که آیا داستانهایی که میگن در مورد جبهه و جنگ و شهدا و اینا ، واقعیته ؟ میگن که خیلیا شاید باورشون نشه و میگن باور کردنی نیست ! من یه مقدار از جنبههای دیگه هم گفتم ، مثلا از جرم خودم عرض کردم […]
بچه های جنگ اوایل انقلاب بچه مکتبی می گفتند. خیلی چیزی بلد نبودند. شور حماسی انقلابی داشتند که شاه باید برود و مرگ بر شاه می گفتند. یک مقداری که گذشت بچه مکتبی ها تبدیل شدندبه بچه های متشرع که نماز بخوانند و درست وضو بگیرند و احکامشان را درست انجام دهند. بعضی از بچه […]
بیشترین خاطره ای که برای ما از عملیات والفجر چهار موند مربوط به حواشی بعد از عملیات بود . ما توی منطقه مونده بودیم و بعضا عکسایی هست از اون جا مثل همون عکسی که من با حاج حسن نسیمی دارم و پای یه درخت ایستادیم و بچه ها جمع شدن . ما ، اونجا […]
یک تیم سه نفره در بچه ها داشتیم که در یک رنج سنی قرار داشتند و بسیار معنوی و کاری بودند . شهید مهدی ضیائی و شهید حمیدرضا دادو و کسی که بعدا به شهادت رسید شهید سید مهدی تقوی . هر سه این عزیزان در یک فضا بودند ، هم جدی و هم معنوی […]
روزی بر روی موتور بودیم . با تریل 125 از پادگان ابوذر داشتیم می رفتیم سرابگرم ، این را آنجا به من داد . فکر کنم مربوط به سال 1361 است که به یادگار نگه داشتم . انشااله یک روز بگیم این را با ما در قبر بگذارید. حاج عبدالله ما را فراموش نکند. […]
در رابطه با حاج قاسم اصغری خیلی حرف ها زده شده . از شجاعتش ، از روی سیم خاردار خوابیدنش ، از اخلاقیاتش خیلی صحبت ها شده . قبل از عملیات والفجر2 ، مقر گردان توی کوهدشت بود . اون زمان شهید حاج عبدالله نوریان با شهید حاج سید محمد زینال حسینی اکثرا میرفتن منطقه […]
یک شهیدی بود درگردان بنام شهید بزرگوار اصغر رحیمی . از شهدای خیلی خوب و زحمت کش گردان ما بود بچه کرج بود وقتی به گردان آمد 16 الی 17 سال داشت بعد از عملیات کربلای یک بود که وارد گردان شد . از روز اول کسی بود که در گردان هر کاری نیاز بود […]
هادی مهین بابایی یکی از پسرای هیکل دار و خوش تیپ و مو بور و خیلی با اخلاق و خیلی شاد بود . در کنار اینکه خیلی مکتبی بود خیلی هم مهربون بود . این بشر رو تو بدترین شرایط اخمو نمیدیدیم . حتی تو بدترین شرایط .من ندیدم اصلا تو مراسمامون که بچه های […]
این عکس مربوط می شود به شبی که شهید تقوی داشتند دسته را محیا می کردند برای یک حرکت رزم شبانه . من اونجا دیدم که شهید تقوی خیلی جدی دارد به بچه ها نهیب میزند که البته جدیت هم میطلبید . شهید تقوی خیلی مودب و آرام بود . کمتر از ایشان تغیّر […]
شهید اللهیاری از قدیمی های تخریب لشگر۱۰ بود به جهت لهجه ترکی فارسی که داشت خیلی شیرین حرف میزد و توی هر جمعی که وارد میشد کمپوت روحیه بود. البته خیلی آدم با جنبه وباظرفیتی بود. فرمانده ما شهید حاج عبدالله که به جدی بودن ووقار معروف بود وبه ندرت با کسی شوخی میکرد با […]
سال پنجاه و نه اعزام شدم به جبهه کردستان .بعد از اینکه آزاد سازی ها تموم شد ، من زخمی شده بودم . دوباره برگشتم سقز .اونجا بودم که گفتن میخوان گردان درست کنن . گفتن کسی هست به نام محمود کاوه . کاوه بود و رفیعی . این دو نفر مشهدی بودن و میخواستن […]
روز آخر عملیات بدر ، بعد از عقب نشینی بود که حاج عبدالله نوریان گفت برید هرچی که اونور آب مونده منهدم کنید . ما رفتیم و کارامون که تموم شد برگشتیم .شهید خیاط فیض چون گلوگه خورده بود و نمیتونست بیاد عقب پل رو منفجر کرد و خودش هم شهید شد . منم اونجا […]
آقای حاج مسعود تاج آبادی یک روحانی رزمنده بودند که در گردان حضور داشتند اما بنده چون مقید به فعالیت های پشت جبهه بودم مرتب در رفت و آمد بودم . بعضی از دوستان روحانی بودند که علاوه بر گردان، جاهای دیگری نیز می رفتند و سر می زدند از جمله این روحانی ها آقای […]
یکی از بچه های گردان تخریب لشگر ده ، شهید اسماعیل خوش سیر بود که چند برادر بودند یکی از آنها ایوب بود . یکی از ویژگی های ممتاز شهید اسماعیل خوش سیر شوخ طبع بودنشان بود . چون همیشه عملیات نبود و چون در فضای دور از خانواده بودند حوصله جوان ها سر می […]
بسم رب الشهداء والصدیقین ….. مردانی در عهد و پیمان خویش با خدا راستگو و وفادارند آن کسانی که به عهد خویش وفا کردند و دیگران نیز در انتظار لحظه(شهادت) بسر می برند و تو هرگز در اراده و تصمیم آنان خللی یا ….. (بنام الله یعنی آن کسی که به عشق او در این […]
مادرم درگوشم گفت که قرار است امشب منصوره خانوم و پسرش به خانه مان بیایند .با شنیدن این حرف دست و پایم یخ کرد و قلبم به تپش افتاد . بعد از ناهار در حالی که دلهره ی آمدن خواستگار را داشتم با کمک رویا نظافت خانه را تکمیل کردیم . شب شده بود و […]
25 بهمن ماه 1363 در عملیات منطقه کلب رضاخان ، در بالای یکی از ارتفاعات با مسئولیت جانشینی گردان امام سجاد صلوات الله علیه مجروح شدم . این جراحت منجر به عارضه نخاعی شد . مدتی در بیمارستان جم تهران بستری بودم . در این مدت شهید کاوه هر از چند گاهی به ملاقاتم می […]