• امروز : پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج ابراهیم قاسمی

  • کد خبر : 2319
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج ابراهیم قاسمی

بنده ابراهیم قاسمی هستم سال 61 برج 9  من وارد لشکر سید الشهدا شدم که آن موقع تیپ بود. آن زمان ابتدا که وارد لشکر شدم به خاطر اعزام مجدد بودنم ، تأکید داشتند آنهایی که رانندگی بلد هستند به ترابری بروند . چون راننده نیاز داریم و اعزام مجدد باشد تا بتواند در خط […]

بنده ابراهیم قاسمی هستم سال 61 برج 9  من وارد لشکر سید الشهدا شدم که آن موقع تیپ بود. آن زمان ابتدا که وارد لشکر شدم به خاطر اعزام مجدد بودنم ، تأکید داشتند آنهایی که رانندگی بلد هستند به ترابری بروند . چون راننده نیاز داریم و اعزام مجدد باشد تا بتواند در خط ترددکند. به ترابری رفتم. حدود یک هفته ترابری بودم و از تخریب آمدند و یک راننده می خواستند و به من گفتند برو به تخریب. خد ا رحمت کند شهید حسین شاه حسینی بود. سید ناصرحسینی هم بود. این دو نفر آمده بودند که یک راننده برای تخریب ببردند. قبل از من یک راننده داشتند و با آن مسئول گردانی که بود نمی دانم به چه علت مشکل داشت که رفته بود. تعدادی ار بچه ها اعزام شده بودند برای فکه ، برای شناسایی عملیاتی که می خواهند انجام دهند. تعدادی از انها هم درذ سومار مانده بودند. مقری هم که ما ساکن بودیم در سومار بود. بنده حاج عبداله را آنجا دیدم. وقتی ایشان را دیدم متوجه شدم که قبلا هم ایشان را زیارت کرده بودم منتهی نمی دانستم ،این جا هم توفیق زیارت شان را پیدا می کنم. محل کار من دادستانی بود. در مقطعی یک بحران پیش آمده بود و بچه های بسیج و سپاه برای حفاظت از آنجا امده بودند. حاج عبداله هم بین آنها بود برای حفاظت آنجا آمده بود. از آن روز من ایشان را ندیدم تا زمانی که به عنوان راننده برای تخریب رفتم. بعد از سلام و احوال پرسی و صحبت همان جا ماندگار شدیم. بچه هایی که برای فکه آمده بودند ما یک مقدار مین و  تعدادی از بچه ها را سوار ماشین کردیم و رفتیم به فکه. درفکه دنبال آدرس می گشتیم که  بچه را پیدا کنیم ، غروب بود و در بین راه یک نفر دست تکان می داد کنار زدم و دیدم که مجروحی است.که به کول گرفتنش و  می خواهند آن را به بیمارستان برسانند. یک مقدار پرس و چو کردم متوجه شدم از بچه های تخریب هستند. گویا یکی از انها یک شیطنت کرده بود و یک چاشنی در پیت حلبی انداخته بود و منفجر شده بود و پای یکی از انها در اثر انفجار زخمی شده بود و هیچ وسیله ای نداشتند که او را به بیمارستان ببرند. اولین کاری که کردم این بنده خدا را به بیمارستان بردم. بچه ها را پیدا کردم و به داخل مقر برگشتم.

فرماندهی که با غم نیروهایش غمگین و با شادیشان شاد میشد
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2319
  • نویسنده : حاج ابراهیم قاسمی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه