• امروز : چهارشنبه, ۲۹ مرداد , ۱۴۰۴

دفاع مقدس

من میروم آن طرف اما نگران اجناس تدارکات هستم
آخرین برخورد با شهید حاج عبدالله نوریان

من میروم آن طرف اما نگران اجناس تدارکات هستم

من زمانی که برای اولین بار رفتم به گردان تخریب ، بیشتر شیفته ی اخلاق شهید حاج عبدالله نوریان شدم . به برادر میررضی (خدا بیامرز) هم گفتم که گفت چطور جای دیگه نرفی !؟ گفتم من مرید اخلاق حاج عبدالله هستم و از اخلاقشان خوشم می آید ، بخاطر همین آمدم گردان و هیچ […]

شهدایی که در کردستان شهید میشوند ، بچه های مظلومی اند
آرزویی که محقق شد

شهدایی که در کردستان شهید میشوند ، بچه های مظلومی اند

سال 1366 ، وقتی داشتیم به سمت منطقه سردشت برای پاک سازی میادین مین می رفتیم ، من و حاج رسول فیروزبخت بغل دست همدیگر در مینی بوس نشسته بودیم . رسول گفت: من دوست دارم که در کردستان شهید بشوم . گفتم چطور رسول ؟ گفت بچه هایی که در کردستان شهید می شوند […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج اسدالله سلیمانی
اولین دیدار با شهید حاج عبدالله نوریان

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج اسدالله سلیمانی

اولین دیدار من با شهید حاج عبدالله نوریان ، بعد از عملیات خیبر بود که من تازه اعزام گرفته بودم و به جبهه اومدم . اعزام های قبل از آن اعزامی که به گردان تخریب لشگرسیدالشهداء علیه السام اومدم ، اعزام به لشگر بیست و هفت محمد رسول الله (ص) بود . قبل از عملیات […]

چادر و دسته ی کودکستان به روایت حاج اسدالله سلیمانی
ماجرای اعزام بچه های کم سن و سال

چادر و دسته ی کودکستان به روایت حاج اسدالله سلیمانی

در یکی از اعزام ها تعداد زیادی نیروهای بچه سال به گردان آمده بودند . تعداد زیادی از بچه هایی که آمده بودند سن و جثه هایشان کوچک بود . بچه های دبیرستانی و کوچک بودند ، نسبت به بچه های قدیمی که ته ریشی داشتند و سنشون کمی بالاتر بود . این ها در […]

رفاقت و صمیمیت شهید اصغر رحیمی و شهید پیام پوررازقی
دقت پیام و سفارش حاج عبدالله

رفاقت و صمیمیت شهید اصغر رحیمی و شهید پیام پوررازقی

شهید اصغر رحیمی یک پسر نوجوان با جثه ی بسیار کوچک بود که مو هم در صورتش اصلا نبود . شهید پیام پوررازقی که از قدیمی های گردان تخریب بود ، با اینطور بچه ها که در گردان تازه وارد بودند خیلی صمیمیت پیدا می کرد . شاید یک ایجاد صمیمیت یک مأموریتی بود که […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمدصادق دانشی
آشنایی با گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج محمدصادق دانشی

محمد صادق دانشی هستم ، از اعضای سابق سپاه پاسداران و از جمعی نیروهای تخریب قرارگاه کربلا و خاتم الانبیاء که توفیق همکاری تقریباً یک سال و خورده ای الی دو سال را با شهید حاج عبدالله نوریان داشتم . شروع آشنایی من با شهید نوریان به سال های شصت و یک به بعد برمی […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج علی بهجانی ممقانی
آشنایی با گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج علی بهجانی ممقانی

بعد از اتمام دوره ی آموزشی ، اعزام شدیم به منطقه اهواز . رفتیم و در اهواز بودیم . آن موقع این طور بود که بچه ها بصورت تیم تیم می شدند ، دسته دسته می شدند . در مدارس اهواز به ما جا داده بودند . اهواز آن زمان چون تازه جنگ شده بود […]

بچه هایی که روحیه ی خدمت گذاری بیشتری داشتند
شهید اصغر رحیمی ، صبرعلی کلانتر و نصرتخواه

بچه هایی که روحیه ی خدمت گذاری بیشتری داشتند

یکی از جلوه های قشنگی که در جنگ و جبهه وجود داشت جلوه ی بچه هایی بودکه روحیه ی خدمت گذاری بیشتری نسبت به بقیه داشتند. با ذوق و شوق و علاقه ، عاشقانه به مجموعه ی بچه ها خدمت می کردند و انگار خادم بچه ها هستند . این بچه ها مسئولیت هایی مثل […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج منوچهر قائد امینی
آشنایی با گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج منوچهر قائد امینی

من منوچهر قائد امینی هستم، و آشنایی من با گردان به این صورت بود که من با آقا رضا راجعی رفیق بودم و ایشان از گردان تخریب خیلی تعریف می کردند . به همین خاطر من هم شیفته ی اخلاقیات بچه هایی که می گفت شدم و به گردان تخریب آمدم. من در منطقه قلاجه […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج فیاض قائد
آشنایی با شهید حاج قاسم اصغری

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج فیاض قائد

بنده فیاض قائد هستم. توفیق داشتم که در سال های جنگ برای دفاع از کشور و کیان اسلامی کشور، در جبهه های جنوب و غرب حضور داشته باشم . بنده از سال شصت و سه در شهر قدس آن زمان  در کارهای پرسنلی معمولا سعی می کردم به بچه های بسیج و سپاه کمک کنم […]

به شهید اکبر عزیززاده میگفتند اوس اکبر
هم خیاطی میکرد ، هم بنایی

به شهید اکبر عزیززاده میگفتند اوس اکبر

اوستا اکبر بچه ی فنی و کاری بود. مثل شهید کلانتر بود. خیاطی، بنایی و جوشکاری و خلاصه همه کاری بلد بود. خیلی از کارهای حسینیه را راه انداخت. به خاطر همین همه به ایشان اوستا اکبر می گفتند.

اول مطمئن میشد که نیروهایش غذا دارند ، بعد غذا میخورد
شهید حاج عبدالله نوریان

اول مطمئن میشد که نیروهایش غذا دارند ، بعد غذا میخورد

بچه هایی که در فکه منطقه ی چنانه بودند روحیات خیلی عجیبی داشتند. بچه ها یک ماهی آنجا مسقر شده بودند، اما هنوز افراد تدارکات و تجهیزات آنجا نیامده بودند. در 24 ساعت یک وعده غذا تهیه می کردند. آن هم به وسیله جهاد تهران تهیه می شد . کنسرو یا نان خشک اگر گیرشان […]

من محسن رضایی هستم
یک تشابه اسمی

من محسن رضایی هستم

شهید محسن رضایی پور از قدیمی های گردان تخریب بود که در منطقه ی دیسکه در سومار براثر اصابت مین گوشتکوبی به شهادت رسید . ایشان یک بچه ی محجوب،سر به زیر ، دوست داشتنی اهل عرفان و تقید به همه مسائل شرعی بود. هم والیبالیست خیلی خوبی بود و هم فوتبالیست خیلی خوبی بود […]

بیدار شو ! یک صلوات بفرست و بگیر بخواب
مهدی ضیائی شهید شد ولی تو

بیدار شو ! یک صلوات بفرست و بگیر بخواب

یک شب برادر سلیمان آقائی ، من را از خواب بیدار کرد و گفت : یک صلوات بفرست . گفتم چرا صلوات بفرستم؟ هر کاری کرد صلوات نفرستادم! از روی لجبازی هم صلوات نفرستادم. بعداً برایم تعریف کرد و گفت آن شب بعد از تو ، رفتم شهید مهدی ضیائی را هم بیدار کردم و […]

خوابیدن و بیدار شدن شهید حاج عبدالله نوریان
خاطراتی که با حاج عبدالله داشتیم

خوابیدن و بیدار شدن شهید حاج عبدالله نوریان

خاطراتی که با حاج عبدالله داشتیم ، بیشتر خاطرات شخصیمونه . ولی یکی از چیزایی که هیچ وقت یادم نمیره خوابیدنشون بود حاجی قبل از خوابیدن میگفت هیچکس بیدارم نکنه ، خودم راس ساعت بیدار میشم . یه صلوات میفرستاد میخوابید . راس ساعت هم با صلوات بیدار میشد . هیچوقت جای خوابشو گرم و […]

تقابل اسطوره ها و شرّ و شیطون های گردان تخریب به روایت حاج مسعود میسوری
دو مدل رفتاری رایج بین بچه های تخریب

تقابل اسطوره ها و شرّ و شیطون های گردان تخریب به روایت حاج مسعود میسوری

همونطور که حاج آقا تاج آبادی فرمودند ، اصطلاح اسطوره ها رو ، برادر حاج علی بهجانی ممقانی مُد کرد . بین بچه های گردان تخریب ، دو مدل رفتاری بوجود اومده بود . غیر از یک عده که نیروهای عادی بودند ، یک سری از بچه ها بودند که اینا خیلی شعائر مذهبی و […]

شهید سید محمد زینال حسینی گربه ها رو دم حجله کشت
خاطره ای از زبان شهید حاج ناصر اربابیان

شهید سید محمد زینال حسینی گربه ها رو دم حجله کشت

شهید سید محمد زینال حسینی از بچه های شهید چمران بود . ظاهرا از همون اول جنگ توی جبهه بود . خاطره ای رو فکر می کنم حاج ناصر اسماعیل یزدی تعریف می کردن که شهید علیرضا پیکاری گفته بود که یک سرگرد ارتشی فرمانده گردان تخریب بود و گردان هم در حد یک گروه […]

دو خاطره از بین عملیات والفجر چهار و خیبر
این مین ، خنثی نمیشه ، پس نباید ضامنش رو بکشید

دو خاطره از بین عملیات والفجر چهار و خیبر

بعد از عملیات والفجر چهار ، ما بیشتر در منطقه سراب گرم مستقر بودیم .‌ پادگان ابوذر منطقه استراحت ما بود . ضمن اینکه ما توی اون مناطق مهم مامور پاکسازی بودیم و برای جمع آوری میدون مین میرفتیم گاهی هم ماموریت های دیگه میرفتیم . بین عملیات ها بود ، یادمه دو سه بار […]

استقامت و تلاش ستودنی شهید سعید صدیق
شهید سعید صدیق

استقامت و تلاش ستودنی شهید سعید صدیق

شهید سعید صدیق یک جوان خیلی لاغر و اصطلاحا ترکه ای بود . من یادمه یک سری که برای آموزش رفته بودیم ، یک اژدر بنگال دستش بود و داشت میدوید ولی وقتی پاهاش رو که نگاه میکردیم ، مثل نی قلیون بود و خیلی ماهیچه هایش دیده نمی شد. من تعجب کرده بودم و […]

ویژگی شهید علی اصغر صادقی
حرمت و شخصیت و عزت آدم های مقابل

ویژگی شهید علی اصغر صادقی

شهید علی اصغر صادقی یکی از اون کسایی بود که محبتش از همون لحظه اول که دیدمش به دلم نشست . به نظرم می آید از ما بزرگتر بود . خب معمولا آدم هایی که توی معاشرت اجتماعیشون آدم های باحالی هستند ، حرمت و شخصیت و عزت آدم های مقابل رو خیلی خوب و […]

از همون لحظه ی اول توی دل همه نفوذ کرده بود
شهید حسن پردازی مقدم

از همون لحظه ی اول توی دل همه نفوذ کرده بود

شهید حسن پردازی مقدم یه مدت گردان تخریب نبود . من زمانی که اومدم ایشون نمیدونم به چه دلیلی توی گردان نبود . البته قبل از من توی گردان بود . ولی من که بیست و سوم تیرماه 1364وارد گردان تخریب شدم ، ایشون توی گردان نبود . بعد از عملیات عاشورای سه دوباره اقای […]

نه میجوشید ، نه میگفت ، نه میخندید
شهید حمیدرضا علیپور

نه میجوشید ، نه میگفت ، نه میخندید

شهید حمیدرضا علیپور ، یه شخصیت جدی ، اهل مراقبه واهل ذکر بود . نزدیک غروب که میشد یه گوشه ای توی محوطه ی گردان حضرت زینب می نشست . همیشه این موقع ها در حال ذکر گفتن بود و خلوتی با خدا داشت. اشکی داشت، حالی داشت . شهید علیپور نه با بچه ها […]

عملیات والفجر دو به روایت حاج محمد غلامعلی
اعزام از جنوب به نقره و پیرانشهر

عملیات والفجر دو به روایت حاج محمد غلامعلی

ما در جریان عملیات والفجر دو ، از جنوب اعزام شدیم به شهر نقده و رفتیم و رسیدیم پیرانشهر . خب با یه سر و صدایی هم راه افتادیم چون تیپ کامل حرکت کرده بود . رفتیم توی شهر نقده مستقر شدیم و شب هم عملیات شروع شد . عملیات انجام شد و خیلی هم […]

پیراهنی که هنگام شهادت ، بر تن شهید حاج رسول بود
در مورد شهید حاج علی پیکاری هم هر چه بگویم کم گفته ام

پیراهنی که هنگام شهادت ، بر تن شهید حاج رسول بود

در مورد شهید حاج علی پیکاری هم هر چه بگویم کم گفته ام. خیلی مخلص و جگر دار بود. قبل از گردان تخریب در گردان پیاده بود. ما یک اکیپی بودیم که خیلی با هم شوخی می کردیم.  رو این حساب قبل از کربلای چهار ، من و شهید علی اصغر صادقیان و شهید علی […]

ماموریت ناتمام با شهید هادی مهین بابایی
شما پنج نفر کوله ها تون رو بردارید و بیاید

ماموریت ناتمام با شهید هادی مهین بابایی

اون زمان ، از بچه ها کسی فکرنمی کرد فردا صبح زنده میمونه . معمولا همه از حادثه فرار می کنن  که خطری پیش نیاد . مثلا آدم از کنار دیوار رد نمیشه که نکنه یه وقت دیوار خراب بشه … . ولی اونجا اینطوری نبود . بچه های گردان تخریب عاشق این بودن که […]