عاقبت اسرائیل ، یهودیان و فلسطینیان چه خواهد شد؟
ویژگی های فرماندهی شهید حاج عبدالله نوریان به روایت حاج اسدالله سلیمانی
خیاط گردان تخریب ، شهید صبرعلی کلانتر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج علی بهجانی ممقانی
سپاه اسلام رزمنده میپذیرد
شاید هم خودِ خدا باشم
قرار گذاشتیم من به روح الله فقه و اصول یاد بدم و اون به من خطاطی
گنجشک هایی که از لب برکه آب میخوردند
یک پیرمردی نود ساله عصا به دست را در والفجر یک دیدم . نه این که اهل خوزستان یا بستان باشد و برای دفاع از ناموسش آمده باشد . اهل زهک زابل بود . دستانش میلرزید ، و یک عینک ته استکانی بر روی چشمانش بود . سلاح هم دستش نبود . به شهید میرحسینی […]
شایعه شده بود : علی هاشمی که زبان صدام را خوب میفهمد ، با بعثی ها سازش کرده و تسلیم ارتش بعث عراق شده . اما بعضی فرماندهان میگفتند شاید طرّاح عملیات خیبر و فرمانده قرارگاه نصرت اسیر بعثی ها شده باشد … تصمیم فرماندهان قاطع بود . برای حفاظت از علی هاشمی نباید هیچ […]
از صیاد شیرازی سوال کردم : رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود . در یکی از سفرهای دانشجویان به مناطق جنگی جنوب که شهید صیاد راه انداخته بود همراه او بودم. قطار به راه افتاد. شهید صیاد به من گفت […]
دیدگاه و نوع نگاه ما به مسائل با دیدگاه حاج عبدالله خیلی فرق می کرد . ایشان آنقدر که در مسائل معنوی ورود کرده بود و به قول خودمان غور کرده بود ، من یادم هست یک جایی داشتیم با ماشین می رفتیم ، در بیایان های اطراف ، دیدیم که دو تا الاغ دارند […]
شهید حاج عبدالله نوریان در بیشتر جلسات لشگر می رفت و شرکت میکرد . بعضا برای شناسایی مناطق هم می رفت و خلاصه کمتر در محوطه گردان حضور داشت . زمان هایی هم که در گردان بود ، یا برای بچه های گردان صحبت می کرد یا کلاس های آموزشی برگزار می کرد . حاج […]
زمانی که موقعیت گردان در پادگان ابوذر بود ، یادم هست که حاج عبدالله نوریان گم شد و تا سه روز کسی از ایشان خبر نداشت . یعنی هیچ کس نمی دانست که حاج عبدالله کجا رفته است . همه ی ما نگران شدیم . بعد از سه روز از حاج ابراهیم قاسمی که به […]
حاج موسی انصاری از این آدم هایی که یک مقدار کتفش بالاتر است بود. خیلی آدم کم حرف و تو دار نسبت به مسائل اخلاقی و فریضه و نماز و دعا و … خیلی جدی بود . . در همه ی کارهایی که آدم هایی که هیچ مشکل جسمی ندارند در همه ی آن کارها […]
شهید آقا سید مجتبی زینال حسینی که واقعا باهاش رفیق بودیم ، برادرش معاون گردان بود اما سعی می کرد که همیشه که در گردان به صورتی حرکت کند که بقیه ی بچه ها فکر نکنند ایشان از وجود برادرش آن جا سواستفاده کند . من بارها به ایشان می گفتم که : حالا که […]
سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود . سلطانعلی روحیات عجیبی داشت . شما حساب کن در منطقه هوا گرم بود . هر روز یا یک روز درمیان باید لباس ها را درمی آوریم و عوض می کردیم و برای شست وشو بیرون می گذاشتیم . شما لباس ها را در می آوردی […]
یک شب ساعت دوازده بود که حاج عبدالله به من گفت : اگر امکان دارد بیا به خرمشهر برویم . من آمدم و البته چون جانباز بودم و یک پایم مصنوعی بود ، کمی به من توجه ویژه ای داشتند . آمدیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خرمشهر حرکت کردیم که یک ساعت […]
بعد از عملیات والفجر هشت ، که حاج عبدالله نوریان شهید شد ، سید محمد به هم ریخته بود و می گفت نمیخوام من فرمانده باشم ولی بعد مجبور شد و قبول کرد . اوایل فرماندهی آقا سید محمد ، من و یک سری از بچه ها مامور شدیم به گردان حضرت زینب سلام الله […]
شهید رسول فیروزبخت یک شخصیت ورزشی ، کماندویی و رزمی داشت . ژست های خیلی آرتیستی هم داشت . یک سری روش های طنز داشت . خیلی شجاع بود . استایل ورزشی و جسمی اش خیلی خوب بود . از آن دسته آدم هایی بود که اهل معنویات بود ولی خودش را خیلی دور از […]
چند ماه قبل از عملیات والفجر هشت که میخواستیم برای عملیات آماده شویم ماموریتی به ما محول شد که البته اسم خاصی هم نداشت . ما آمدیم و وارد منطقه خرمشهر شدیم . ما چند نفر محدود از گردان تخریب بودیم که آمدیم به خرمشهر . در بحث آموزش ، یک سری زمینه سازی ها […]
در یک مقطعی ما رفته بودیم و در جزیره ی مجنون جنوبی مستقر بودیم . جزیره ی مجنون جنوبی ، منطقه ای نیزاری بود و آن جایی که ما مستقر بودیم خاکستر بود . عراق نیزارهایش را زده بود ، آب فروکش و ته نشین شده بود . یادم است که در یک مقطعی هواپیماهای […]
یک خاطره ی دیگر که از آن موقع ها یادم هست مربوط به سفر حج حاج عبدالله است . در آن زمان ، به هر یگانی یک سهمیه را برای سفر حج تمتع مشخص می کردند . در همان سال ۶۴ در تیپ سیدالشهداء علیه السلام ، برای دو نفر سهمیه معین کردند که دو […]
یادم می آید در آن مقطعی که گردان تخریب در منطقه سر پل ذهاب بود ، یک اتاق داشتیم که برای ابوذر بود و اتاق کوچکی هم بود . آنجا مواد پودری و مواد منفجره بود . حاج عبدالله یک کلید هم به من داده بود . اولین باری که به آن اتاق رفتم دیدم […]
شهید محمود بهرامی از بچه های سپاه بود که به گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء آمده بود و مدتی با هم بودیم . ما بچه های بسیجی با بچه های سپاهی در چادر با هم بودیم . در یک مقطعی گردان تخریب در دو کوهه مستقر بود ، منتها آنقدر که خشم شب می گذاشتیم […]
فکر میکنم شهید حاج رسول فیروزبخت در آن زمانی که به گردان تخریب آمد یا پاسدار وظیفه بود و یا خدمتش تمام شده بود و بعنوان بسیجی آمده بود . بچه های گردان به ما خیلی توجه و ابراز محبت می کردند . من هم خدمت تک تک این بزرگواران از جمله ، آقا رسول […]
شهید حاج عبدالله نوریان سعی می کرد موضوع آموزش و توانایی های رزمی را توأم با مسائل اعتقادی در گردان پیاده بکند . من یادم نمی رود در مقطعی که ما در پادگان ابوذر بودیم ، یک تعداد از بزرگواران مثل آقای وحید بهاری ، ناصر اربابیان ، سید ناصر حسینی ، حاج ناصر اسمایل […]
زمانی که ما در پادگان ابوذر مستقر بودیم، در ساختمانی که ما بودیم ، شهید حاج عبدالله نوریان یک واحد را اختصاص داده بود به بحث تحقیقات اجزای مین و موضاعتی از این دست . معمولا خاطراتی که از حاج عبدالله یاد می شود در بعد معنوی و اعتقادی است و غالباً از رفقای دیگر […]
من و شهید صاحب علی نباتی در یک چادر بودیم . فکر می کنم شهید نباتی مسئول دسته ی ما بود . ایشان یک چهره ی بخصوصی داشت . یعنی تیپش ، ظاهرش و میمیک صورتش و موهایش یک تیپ ظاهری متفاوتی از همه داشت . اخلاق بخصوصی هم داشت . در عین حال که […]
یک خاطره ی دیگری دارم از زمان شب عملیات . ما یک دسته ای شدیم به فرماندهی حاج سید محمد زینال حسینی . بنا بود برویم و یک تعدادی مینی که به دستمان داده بودند را ببریم بعنوان مواد منفجره و یک پلی که پشت جزایر ام البابی غربی بود را منفجر کنیم تا عراقی […]
یک خاطره دیگری هم که از شهید حاج عبدالله نوریان دارم مربوط به زمانی است که موشکی درست کرده بودند که میتوانست دژ را بشکافد و در دژی که اطرافش آب هست ، خندقی ایجاد بکند که تانک از آن رد نشود یا نیرو ها نتوانند از آن رد شوند . یک چیزی درست کرده […]
حاج عبدالله نوریان بُعد معنوی و نظامی در شخصیتش را با همدیگر ترکیب کرده بود و این برای خود من هنوز هم جذاب است . یعنی آدم عجیبی بودند . ایشان ظاهرا قبل از انقلاب شاگرد آیت الله حق شناس بودند و به لحاظ اخلاقی وجوهاتی داشتند که به نظر من کمتر شخصیتی در جنگ […]
ما در جریان عملیات والفجر هشت به گردان حضرت علی اکبر علیه السلام مامور شدیم . مسئول تیم ما ، فکر کنم آقای علی اصغر صادقیان بود . من و علی اصغر صادقیان همیشه با هم شوخی می داشتیم . آن شب آمدیم و سوار قایق شدیم و منتظر بودیم که بچه ها ی غواص […]