• امروز : سه شنبه, ۲۹ مهر , ۱۴۰۴

گردان تخریب

درخواست شهید حاج موسی انصاری قبل از آخرین اعزام

درخواست شهید حاج موسی انصاری قبل از آخرین اعزام

حاج موسی انصاری از این آدم هایی که یک مقدار کتفش بالاتر است بود. خیلی آدم کم حرف و تو دار نسبت به مسائل اخلاقی و فریضه و نماز و دعا و … خیلی جدی بود . . در همه ی کارهایی که آدم هایی که هیچ مشکل جسمی ندارند در همه ی آن کارها […]

یک بار سفارش سید مجتبی را به برادرش کردم
حداقل مثلا مسئول دسته میشود یا راننده میشود

یک بار سفارش سید مجتبی را به برادرش کردم

شهید آقا سید مجتبی زینال حسینی که واقعا باهاش رفیق بودیم ، برادرش معاون گردان بود اما سعی می کرد که همیشه که در گردان به صورتی حرکت کند که بقیه ی بچه ها فکر نکنند ایشان از وجود برادرش آن جا سواستفاده کند . من بارها به ایشان می گفتم که : حالا ‌که […]

چه کسی شبانه لباس های رزمنده ها را میشوید و پهن میکند ؟
سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود

چه کسی شبانه لباس های رزمنده ها را میشوید و پهن میکند ؟

سلطانعلی معصومی با اکثر بچه های گردان رفیق بود . سلطانعلی روحیات عجیبی داشت . شما حساب کن در منطقه هوا گرم بود . هر روز یا یک روز درمیان باید لباس ها را درمی آوریم و عوض می کردیم و برای شست وشو بیرون می گذاشتیم . شما لباس ها را در می آوردی […]

میگفت تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را چکار میکنی ؟
دستش را روی والوری که داشت می سوخت گذاشت

میگفت تو که طاقت آتش دنیا را نداری آتش جهنم را چکار میکنی ؟

یک شب ساعت دوازده بود که حاج عبدالله به من گفت : اگر امکان دارد بیا به خرمشهر برویم . من آمدم و البته چون جانباز بودم و یک پایم مصنوعی بود ، کمی به من توجه ویژه ای داشتند . آمدیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خرمشهر حرکت کردیم که یک ساعت […]

عملیات خیبر به روایت حاج علی بهجانی ممقانی
ما که رفتیم ، نتوانستیم حتی یک تیر شلیک کنیم

عملیات خیبر به روایت حاج علی بهجانی ممقانی

مدتی قبل از عملیات خیبر بود که به منطقه جفیر آمدیم . یک پاسگاهی بود به نام پاسگاه زارعی که به آنجا رفتیم و تا یک مدت هم در آن جا بودیم تا قرار شد به آن طرف آب برویم . یک قرارشد با هلیکوپترها جلو برویم اما بعد گفتند نشد . هلیکوپترها را روشن […]

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم
شوخ طبعی به سبک شهید حاج رسول فیروزبخت

مثل من که دیشب یواشکی دو تومان صدقه دادم

شهید رسول فیروزبخت یک شخصیت ورزشی ، کماندویی و رزمی داشت . ژست های خیلی آرتیستی هم داشت . یک سری روش های طنز داشت . خیلی شجاع بود . استایل ورزشی و جسمی اش خیلی خوب بود . از آن دسته آدم هایی بود که اهل معنویات بود ولی خودش را خیلی دور از […]

مقدمات عملیات ، شش ماه قبل از والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
بچه های اطلاعات آمدند و یک دوربین وصل کردند

مقدمات عملیات ، شش ماه قبل از والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

چند ماه قبل از عملیات والفجر هشت که میخواستیم برای عملیات آماده شویم ماموریتی به ما محول شد که البته اسم خاصی هم نداشت . ما آمدیم و وارد منطقه خرمشهر شدیم . ما چند نفر محدود از گردان تخریب بودیم که آمدیم به خرمشهر . در بحث آموزش ، یک سری زمینه سازی ها […]

آخرین توصیه و آخرین جمله ای که از زبان عبدالله شنیده شد
به داد خود برسید که وقت تنگ است

آخرین توصیه و آخرین جمله ای که از زبان عبدالله شنیده شد

به داد خود برسید که وقت تنگ است . این آخرین توصیه و آخرین جمله ای بود که از زبان عبدالله شنیده شد . حاج عبدالله نوریان ، موسس و اولین فرمانده گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام ، در دوران دفاع مقدس بود . بخشی از دوران نوجوانی و جوانی اش در محضر […]

روح بلند مومن عصیان نمیذیرد
چند روایت از شهید مصطفی مبینی

روح بلند مومن عصیان نمیذیرد

    طعم و عطر یک رایحه ی شیرین بعضی وقت ها یک رایحه ی شیرین انسان رو به یاد دوستی می اندازه و بعضی وقت ها هم با ذکر نام دوستی ، انگار رایحه ای در مشام انسان میپیچه . گاهی هم یک کلمه یا یک عبارت ، یا یک بیت شعر ذهن انسان […]

شما چطوری جرات کردید صد تا بمب را خنثی کردید ؟
کشف مکانیسم بمب های خوشه ای

شما چطوری جرات کردید صد تا بمب را خنثی کردید ؟

در یک مقطعی ما رفته بودیم و در جزیره ی مجنون جنوبی مستقر بودیم . جزیره ی مجنون جنوبی ، منطقه ای نیزاری بود و آن جایی که ما مستقر بودیم خاکستر بود . عراق نیزارهایش را زده بود ، آب فروکش و ته نشین شده بود . یادم است که در یک مقطعی هواپیماهای […]

عملیات در ارتفاعات بمو به روایت حاج حبیب فرخی
عمو عمو لو رفت بمو

عملیات در ارتفاعات بمو به روایت حاج حبیب فرخی

یادم هست که یک بار رفتیم به محور ارتفاعات بمو . لشگر بیست و هفت رفته بود آن جا کار بکند که دو نفر از لشگر جدا شده بودند و به سمت چپ آن کوهستان رفته بودند . یک درّه ای بین ما و عراقی ها بود . یک دره بود و رو به رویمان […]

ماموریت پاکسازی میدان مین مریوان به روایت حاج حبیب فرخی
در این مسیری که دوستان پاک کرده بودند دوازده مین پیدا کردم

ماموریت پاکسازی میدان مین مریوان به روایت حاج حبیب فرخی

در یک مقطعی که عملیات نبود ‌، ما بچه های گردان تخریب به مریوان رفته بودیم . ما در مریوان کار می کردیم البته یک جایی بودیم که درگیری نبود . اسم آن جا را گذاشته بودند آموزش مادر ولی ما هم می گفتیم آموزش مادربزرگ چون خیلی دوره ی سنگین و سختی بود . […]

بکار گرفتن مین های عراقی ها ، علیه خودشان
ابتکاری که بچه های تخریب به خرج میدادند ...

بکار گرفتن مین های عراقی ها ، علیه خودشان

معمولا در زمان هایی که عملیات نبود ، ما روزهای جمعه می آمدیم دزفول و می رفتیم در نماز جمعه ی دزفول شرکت میکردیم . آن زمان ، مرحوم قاضی امام جمعه ی دزفول بود و در نماز جمعه شرکت می کردیم . بعد از نماز جمعه هم میرفتیم ناهار . چون بعد از نماز […]

ماجرای سهمیه سفر حج شهید حاج عبدالله نوریان
میخواست سهمیه حج تمتعش را به من بدهد

ماجرای سهمیه سفر حج شهید حاج عبدالله نوریان

یک خاطره ی دیگر که از آن موقع ها یادم هست مربوط به سفر حج حاج عبدالله است . در آن زمان ، به هر یگانی یک سهمیه را برای سفر حج تمتع مشخص می کردند . در همان سال ۶۴ در تیپ سیدالشهداء علیه السلام ، برای دو نفر سهمیه معین کردند که دو […]

حاج عبدالله گفت اگه خواستی خلوت کنی به این اتاق بیا
باید حسرت آن روزها را بخوریم

حاج عبدالله گفت اگه خواستی خلوت کنی به این اتاق بیا

یادم می آید در آن مقطعی که گردان تخریب در منطقه سر پل ذهاب بود ، یک اتاق داشتیم که برای ابوذر بود و اتاق کوچکی هم بود . آنجا مواد پودری و مواد منفجره بود . حاج عبدالله یک کلید هم به من داده بود . اولین باری که به آن اتاق رفتم دیدم […]

شهید محمود بهرامی اینگونه شب ها را به صبح میرساند
اگر نصف شب ها از خواب بیدار می شدیم ، این تصاویر را می دیدیم

شهید محمود بهرامی اینگونه شب ها را به صبح میرساند

شهید محمود بهرامی از بچه های سپاه بود که به گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء آمده بود و مدتی با هم بودیم . ما بچه های بسیجی با بچه های سپاهی در چادر با هم بودیم . در یک مقطعی گردان تخریب در دو کوهه مستقر بود ، منتها آنقدر که خشم شب می گذاشتیم […]

مسئول چای گردان تخریب ، شهید اصغر رحیمی
دفاع مقدس سراسر درس و آموزه بود

مسئول چای گردان تخریب ، شهید اصغر رحیمی

دفاع مقدس سراسر درس و آموزه بود . جبهه های جنگ عرصه ای بود که مظاهر تمدن اسلامی رو به معنای تامّ و تمام خودش به نمایش گذاشته بود . حتی رزمنده های کم سن و سالی که به جبهه اومده بودن ، در مکتب امام خمینی طوری دانش آموخته بودن که میشد ساعت ها […]

من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …
ماجرای یک بگومگو بین شهید حاج رسول و شهید سید محمد

من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …

فکر میکنم شهید حاج رسول فیروزبخت در آن زمانی که به گردان تخریب آمد یا پاسدار وظیفه بود و یا خدمتش تمام شده بود و بعنوان بسیجی آمده بود . بچه های گردان به ما خیلی توجه و ابراز محبت می کردند . من هم خدمت تک تک این بزرگواران از جمله ، آقا رسول […]

تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی
اعتکاف در غار ارتفاعات بازی دراز

تقویت همزمان توانمندی های نظامی و روحیه معنوی

شهید حاج عبدالله نوریان سعی می کرد موضوع آموزش و توانایی های رزمی را توأم با مسائل اعتقادی در گردان پیاده بکند . من یادم نمی رود در مقطعی که ما در پادگان ابوذر بودیم ، یک تعداد از بزرگواران مثل آقای وحید بهاری ، ناصر اربابیان ، سید ناصر حسینی ، حاج ناصر اسمایل […]

مطالبه حاج عبدالله ازما این بود که میگفت باید در جنگ تاثیر گذار باشید
زمانی که ما در پادگان ابوذر مستقر بودیم

مطالبه حاج عبدالله ازما این بود که میگفت باید در جنگ تاثیر گذار باشید

زمانی که ما در پادگان ابوذر مستقر بودیم، در ساختمانی که ما بودیم ، شهید حاج عبدالله نوریان یک واحد را اختصاص داده بود به بحث تحقیقات اجزای مین و موضاعتی از این دست . معمولا خاطراتی که از حاج عبدالله یاد می شود در بعد معنوی و اعتقادی است و غالباً از رفقای دیگر […]

شهید نباتی معمولا آدم حاضر جوابی بود
خاطره ای از شهید صاحبعلی نباتی

شهید نباتی معمولا آدم حاضر جوابی بود

من و شهید صاحب علی نباتی در یک چادر بودیم . فکر می کنم شهید نباتی مسئول دسته ی ما بود . ایشان یک چهره ی بخصوصی داشت . یعنی تیپش ، ظاهرش و میمیک صورتش و موهایش یک تیپ ظاهری متفاوتی از همه داشت . اخلاق بخصوصی هم داشت . در عین حال که […]

سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم
حاج عبدالله نوریان گفت ما موقتا این جا هستیم

سنگری درست کردیم که انگار می خواهیم دویست سال در آن بمانیم

یک خاطره ی دیگری دارم از زمان شب عملیات . ما یک دسته ای شدیم به فرماندهی حاج سید محمد زینال حسینی . بنا بود برویم و یک تعدادی مینی که به دستمان داده بودند را ببریم بعنوان مواد منفجره و یک پلی که پشت جزایر ام البابی غربی بود را منفجر کنیم تا عراقی […]

موشکی درست کرده بودند که میتوانست دژ را بشکافد
آزمایش موشک توسط گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام

موشکی درست کرده بودند که میتوانست دژ را بشکافد

یک خاطره دیگری هم که از شهید حاج عبدالله نوریان دارم مربوط به زمانی است که موشکی درست کرده بودند که میتوانست دژ را بشکافد و در دژی که اطرافش آب هست ، خندقی ایجاد بکند که تانک از آن رد نشود یا نیرو ها نتوانند از آن رد شوند . یک چیزی درست کرده […]

اعتمادی که فرماندهان لشگر به حاج عبدالله نوریان داشتند
حاج عبدالله به غیر از فرماندهی ، حکم پدر را هم داشت

اعتمادی که فرماندهان لشگر به حاج عبدالله نوریان داشتند

حاج عبدالله نوریان بُعد معنوی و نظامی در شخصیتش را با همدیگر ترکیب کرده بود و این برای خود من هنوز هم جذاب است . یعنی آدم عجیبی بودند . ایشان ظاهرا قبل از انقلاب شاگرد آیت الله حق شناس بودند و به لحاظ اخلاقی وجوهاتی داشتند که به نظر من کمتر شخصیتی در جنگ […]

عملیات والفجر هشت به روایت حاج محمد زارعکار
آخرین دیدار با شهید حاج عبدالله نوریان

عملیات والفجر هشت به روایت حاج محمد زارعکار

ما در جریان عملیات والفجر هشت به گردان حضرت علی اکبر علیه السلام مامور شدیم . مسئول تیم ما ، فکر کنم آقای علی اصغر صادقیان بود . من و علی اصغر صادقیان همیشه با هم شوخی می داشتیم . آن شب آمدیم و سوار قایق شدیم و منتظر بودیم که بچه ها ی غواص […]