• امروز : شنبه, ۲۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴
آن روز فهمیدم شهید مصطفی مبینی پاسدار است
روزی که پوشیدن لباس فرم اجباری شد

آن روز فهمیدم شهید مصطفی مبینی پاسدار است

شهید حاج عبدالله نوریان ، فرمانده گردان تخریب ، خیلی دوست داشت که بچه ها را سپاهی کند . بچه هایی که در جبهه ماندنی شده و به قول خودش وقف جبهه بودند را پاسدار کند. البته خیلی به من هم گفت. اما نشد و من لیاقتش را نداشتم. کسی نمی دانست که چه کسی […]

با دست خالی سیم خاردار ها را جمع میکرد و انگار درد را نمیفهمید
هرچه صدایش کردم جواب نداد ...

با دست خالی سیم خاردار ها را جمع میکرد و انگار درد را نمیفهمید

شهید تابش بچه ی شلوغ و پر سر و صدایی بود. بچه ها را دست می انداخت و تیکه می انداخت. تکیه کلامش هپلی بود. کسی را که می خواست اذیت کند صدایش می کرد هَپَلی. شهید تابش در منطقه ی ام الرصاص و در عملیات والفجر 8 یکی از غواص ها بود که به […]

من همه ی موانع شهادتم را برطرف کرده ام
شهید حاج عبدالله نوریان

من همه ی موانع شهادتم را برطرف کرده ام

در مقرّ ام النوشه بودیم که حاج عبداله به من سربسته چیزهایی درباره ی شهادتش گفت ، اما تصریح نکرد. آن موقع جلساتشان را با سید محمد و سید اسماعیل در چادر تدارکات می گذاشتند. یک پستویی درست می کردند و آن جا جلسه می گذاشتند. یک روز من از آن جا عبور می کردم […]

نمی گذاشت ناتوانی جسمی اش او را عقب بیاندازد
شهید حاج موسی انصاری

نمی گذاشت ناتوانی جسمی اش او را عقب بیاندازد

در چادر شب ها که نماز می خوانیم سخنرانی هم می کردیم. شهید حاج موسی انصاری در پشت گردنش قوز بزرگی داشت. گردنش همیشه خم بود . بسیار ساکت و آرام و متین بود اما پرکار بود . و نمی گذاشت ناتوانی جسمی اش او را عقب بیاندازد. وقتی سخنرانی می کردیم یک پتو روی […]

اولین برخورد با شهید حاج عبدالله نوریان
شما باعث شدید نماز شب من قضا شود

اولین برخورد با شهید حاج عبدالله نوریان

پاییز بود که بارندگی هم زیاد بود. رودخانه کارون طغیان کرده بود و آب چادرها را با خود برده بود و پتوها همه خیس بود و ساک ها و وسیله ها را خیس کرده بود. بدو ورود من همان موقع بود. همه داشتند چادرها را تمیز و خشک می کردند که شب شد و چادر […]

اولین برخورد با شهید سید محمد زینال حسینی
والعصر ، ان الانسان لفی خسر

اولین برخورد با شهید سید محمد زینال حسینی

فکر میکنم از روز اعزام به گردان تخریب حدود بیست روز در گردان مانده بودم  و ماموریتم تمام شده بود و می خواستیم که برگردیم و باید ما را به تبلیغات لشکر می بردند. به ما گفتند سید محمد شما را می برد . البته بعداً فهمیدم که ایشان معاون گردان هستند . سید محمد […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج سیدمحمود سیدمرتضی
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج سیدمحمود سیدمرتضی

سید محمود سید مرتضی هستم از گردان تخریب تیپ 10 سید الشهدا . نحوه ورود به این صورت بود که حاج عبداله امد و از تخریب گفت و کسانی هم داوطلب شدند. من هم به این صورت به گردان تخریب رفتم.ما زمان کمی در خدمت  شهید بهرامی بودیم. زمان خدمتمان کنار هم بود که ایشان […]

تحلیلی از شخصیت شهید عبدالعلی روشنی
صورت عمل مهم نیست ،سیرت عمل مهم است

تحلیلی از شخصیت شهید عبدالعلی روشنی

از آقای روشنی یک خاطره دارم. البته خاطره نیست یک چیزی می توانم از ایشان بگویم.  در جبهه شعار این بود که صورت عمل مهم نیست ،سیرت عمل مهم است . آقای روشنی مصداق این جمله ی حاج  مجید مطیعیان بود. من از حاج مجید شنیده بودم که صورت عمل مهم نیست و سیرت عمل […]

نحوه شهادت شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت
شرح یک حادثه عجیب

نحوه شهادت شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت

دقیقاً حضور ذهن ندارم که استارت کار و  مجموع بچه هایی که آنجا بودند چه کسانی بودند. ما آن جا برای برداشت رفته بودیم.شهید اکبری را به یاد دارم که یک مین والمر زد و ایشان شهید شد. اما خاطره ای از ایشان به یاد ندارم. فقط می دانم سردشت بود.دو خاطره دارم که اصیل […]

حاج حبیب ستوده
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

حاج حبیب ستوده

من قبل از عملیات خیبر به تخریب رفتم آن موقع مقر گردان در پادگان دو کوهه بود پشت بهداری لشکر 27 بود. چند ماهی ماندم در چم امام حسن پاییز 63 آنجا توسط شهید ناصر اربابیان آموزش دیدیم . عملیات خیبر که من تازه آمدم بودم ولی در منطقه عمومی جفیر رفتیم اما در عملیات […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس، حجت الاسلام حاج احمد حسین خانی
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس، حجت الاسلام حاج احمد حسین خانی

بسم اله الرحمن الرحیم احمد رضا حسین خانی هستم متولد سال 1345 . به مناسبت انقلاب و تشکیل بسیج من هم رفتم عضو بسیج پایگاه متقین شدم مسجد قندی در خیابان تختی آن جا از ناحیه آقایی آمد و  گفتن ما برای فتح المبین نیرو می خواهیم. عملیات فتح المبین یکی از عملیات های خیلی […]

خیاط گردان تخریب ، شهید صبرعلی کلانتر
راه اندازی چرخ خیاطی غنیمتی

خیاط گردان تخریب ، شهید صبرعلی کلانتر

ما در گردان که بودیم یک سری نیروهای جدید آمد و پخش گردان شدند و چادرهایشان مشخص شد. تیم بندی و دسته بندی شدند. چند روزی که صبح گاه می رفتیم ، من دیدم یک پسر قد بلندی است و خیلی شلوغ است لهجه ترکی داشت و جدید بود. من زیاد طرفش نمی رفتم چون […]

فرماندهی که با غم نیروهایش غمگین و با شادیشان شاد میشد
شهید حاج عبدالله نوریان

فرماندهی که با غم نیروهایش غمگین و با شادیشان شاد میشد

خدا رحمت کند شهید حاج عبدالله نوریان را . یکی از خصلت های خوبی که داشت با همه بچه ها رفاقت می کرد . حاج عبدالله هم غم بچه ها را می خورد با غمشان غمگین و با شادیشان شاد می شد. با خود من این برخورد را داشت . وضع مالی خانواده مان را […]

بعد از هر عملیات ، سر زدن به خانواده شهدا اجباری بود
با لباس نظامی و پرچم و پلاکارد

بعد از هر عملیات ، سر زدن به خانواده شهدا اجباری بود

بعد از هر عملیات حاج عبدالله کل بچه ها را اجبار می کرد که با لباس نظامی به تهران برویم در لانه جاسوسی ما را می خواباند  و ناهار و شام  تهیه می کرد . البته در تهران تهیه ناهار و شام خیلی سخت بود.  حاج عبدالله ما را  می برد تا به  تمام خانواده […]

مسئول حمام ، شهید سلطانعلی معصومی
خاطره ی پدر شهید معصومی از فرزند شهیدش

مسئول حمام ، شهید سلطانعلی معصومی

در گردان هر کسی یک مسئولیتی می گرفت . مثلا یکی مسئول تدارکات و یکی مسئول تسلیحات بود و بالاخره هر کسی که مسئولیتی داشت. سلطان خدابیامرز ما را مسئول حمام کرده بودند. کسی که مسئول حمام می شد باید یک ساعت قبل از اذان بیدار می شد و زیر حمام را روشن می کرد […]

شهید مصطفی مبینی ، یک اسطوره ی واقعی
بند سه اجرا شده مبینی

شهید مصطفی مبینی ، یک اسطوره ی واقعی

من بعد از خیبر که آمدم گردان، در جاده اهواز خرمشهر رفتیم و 50 کیلومتر بعد از آن  یک مقری را زدیم به نام حاج علی موحد  و چادر ها را با بچه ها برپا کردیم و مستقر شدیم در آن جا به بچه ها تداوم آموزش دادند. ما با حاج ناصر اسماعیل یزدی احمد […]

در دوره آموزشی قبل از عملیات بدر شیمیایی شدم
آب های آلوده ی جزایر مجنون

در دوره آموزشی قبل از عملیات بدر شیمیایی شدم

نیروهایی که بعد از عملیات برای مرخصی رفته بودند یکی یکی برگشتد و جمع شدند و همچنین یک سری نیروهای جدید هم آمده بودند. حاج عبداله هم شیمیایی شده بود و برای درمان به تهران رفته بود. ما در گردان بودیم که یک روز دیدم یک فرد خیلی ساده آمد و نشست جلو و ما […]

حاج ناصر اسماعیل یزدی
روی پیشانی ات نوشته اند وقف تخریب

حاج ناصر اسماعیل یزدی

بسم الله الرحمن الرحیم ناصر اسماعیل یزدی هستم. از بچه های گردان تخریب. از سال 59 یعنی قبل از اینکه جنگ شروع شود بحث کردستان پیش امد. من و چند نفر از بچه محل هایمان می خواستیم عازم کردستان شویم. در این فاصله که ما آماده می شدیم جنگ شروع شد. ما جزء اولین نیروهایی […]

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج جعفر طهماسبی
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج جعفر طهماسبی

جعفر طهماسبی هستم رزمنده گردان تخریب لشکر سید الشهدا علیه السلام من در فروردین سال 1363 رسماً وارد تخریب شدم اما قبل از فروردین 1363 یعنی از زمان والفجر دو به بعد ارتباط با گردان داشتم سید الشهدا نبودم قرار کربلا بودم به جهت اینکه حاج ابراهیم برادرم در گردان بود به گردان سر می […]

ماجرای کشف انبار مهمات توسط شهید مهدی کریمی
لبخند های پشت خاکریز

ماجرای کشف انبار مهمات توسط شهید مهدی کریمی

مهدی کریمی را من می دیدم که بچه ی خوش لباس و شیک پوش و تمیز و مرتب و خیلی خوش استیل بود . فرم اندامش خوب بود ورزشکاری و کماندویی بود. خنده رو و خوش رو بود. لبخندهای زیبای ایشان من را جذب می کرد. چهره اش جذاب بود و در عاشورای 3 به […]

وقتی می دیدیمش احساس می کردیم حاج عبداله زنده شده است
درخواست مشترک شهید دادو و شهید اربابیان

وقتی می دیدیمش احساس می کردیم حاج عبداله زنده شده است

شهید دادو زمانی که در گردان بود مسئولیت با آقا سید محمد بود. ایشان هم از شهدایی بود که شهید حاج عبدالله نوریان را ندیده بود ولی وصف حاج عبداله را زیاد شنیده بود و عاشق حاج عبداله شده بود و هر وقت من را می دید کنار می کشید و می گفت: از حال […]

حاج علیرضا شکاری
از سال 61 وارد گردان تخریب شدم

حاج علیرضا شکاری

من همچنان خودم را از بچه های گردان تخریب می دانم . از سال 61 برج 9 وارد گردان تخریب شدم آنجا آموزش تخریب را تخصصی دیدم . مرکز آموزشی نرفتم که بعد از آموزش به گردان روم. اولین جایی که رفتیم بعد از عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه مندلی عراق  در 60 کیلوتری […]

حاج محمدرضا جعفری
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

حاج محمدرضا جعفری

ما قبل از اینکه به تخریب سید الشهدا بیاییم در تخریب لشکر 27 بودیم. دو نوبت بودیم یکی در سال 1361 کوتاه مدت بود. یک ضد هوایی داشتیم که بالا سر تخریب بود . به خاطر اینکه دوستان ما بچه های دولت آباد بودند، آقای کاشانی ، حسین جعفری، حسین نریمان و عالیان و سلیمانی […]

حاج مهدی قدیمی
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

حاج مهدی قدیمی

بنده مهدی قدیمی هستم کلی عرض کنم خدمتتان من قبل از عملیات فتح المبین بود بین سال 60 یا 61 دقیقا خاطرم نیست ما به یک اردوی جهادی رفتیم به گیلان غرب در آنجا پای ما به مناطق جنگی باز شد یک کمی حال و هوای آنجا رادیدم و مصادف شد با عملیات فتح المبین […]

آشنایی و رفاقت با شهید حاج ناصر اربابیان
شهید اربابیان فرمانده دسته مان بود

آشنایی و رفاقت با شهید حاج ناصر اربابیان

زمانی که من بعد از عملیات خیبر برای اولین بار حاج ناصر اربابیان را دیدم . وقتی تقسیم بندی کردند من در دسته ای افتادم که حاج ناصراسماعیل یزدی ، احمد، مصطفی مبینی و خدا رحمت کند چند تایی از بچه ها هم بودند. حاج ناصر مسئول دسته ی ما شد. از آنجا استارت آشنایی […]