• امروز : پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
یه لحظه دسته خودم نبود

وقتی یقه ی شهید نوریان رو گرفتم

  • کد خبر : 3057
وقتی یقه ی شهید نوریان رو گرفتم

توی قصر شیرین ، برادر موسی طیبی زخمی شده بود . اون مقر گردان توی سر پل ذهاب و سراب گرم بود . من با موسی رفاقتمون صمیمی شده بود . شهید حاج عبدالله به ما میگفت زیاد صمیمی نشید که مثلا اگر یکی شهید شد تاثیر نذاره .. اونجا من دنبال موسی بودم که […]

توی قصر شیرین ، برادر موسی طیبی زخمی شده بود . اون مقر گردان توی سر پل ذهاب و سراب گرم بود . من با موسی رفاقتمون صمیمی شده بود . شهید حاج عبدالله به ما میگفت زیاد صمیمی نشید که مثلا اگر یکی شهید شد تاثیر نذاره ..

اونجا من دنبال موسی بودم که گفتن رفته روی مین ، به حاجی گفتم موسی کجاس و حالش چطوره . یه لحظه دسته خودم نبود .یقه حاجی رو گرفتم و گفتم موسی کو؟ حاج ابراهیم قاسمی اونجا بود و منو کشید کنار و گفت خوبه حالش…

بیست و یک روز محاصره ، بدون آب و غذا و مهمات
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3057
  • نویسنده : حاج داوود پاداشی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه