• امروز : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳
فرماندهی که با غم نیروهایش غمگین و با شادیشان شاد میشد
شهید حاج عبدالله نوریان

فرماندهی که با غم نیروهایش غمگین و با شادیشان شاد میشد

خدا رحمت کند شهید حاج عبدالله نوریان را . یکی از خصلت های خوبی که داشت با همه بچه ها رفاقت می کرد . حاج عبدالله هم غم بچه ها را می خورد با غمشان غمگین و با شادیشان شاد می شد. با خود من این برخورد را داشت . وضع مالی خانواده مان را […]

بعد از هر عملیات ، سر زدن به خانواده شهدا اجباری بود
با لباس نظامی و پرچم و پلاکارد

بعد از هر عملیات ، سر زدن به خانواده شهدا اجباری بود

بعد از هر عملیات حاج عبدالله کل بچه ها را اجبار می کرد که با لباس نظامی به تهران برویم در لانه جاسوسی ما را می خواباند  و ناهار و شام  تهیه می کرد . البته در تهران تهیه ناهار و شام خیلی سخت بود.  حاج عبدالله ما را  می برد تا به  تمام خانواده […]

مسئول حمام ، شهید سلطانعلی معصومی
خاطره ی پدر شهید معصومی از فرزند شهیدش

مسئول حمام ، شهید سلطانعلی معصومی

در گردان هر کسی یک مسئولیتی می گرفت . مثلا یکی مسئول تدارکات و یکی مسئول تسلیحات بود و بالاخره هر کسی که مسئولیتی داشت. سلطان خدابیامرز ما را مسئول حمام کرده بودند. کسی که مسئول حمام می شد باید یک ساعت قبل از اذان بیدار می شد و زیر حمام را روشن می کرد […]

شهید مصطفی مبینی ، یک اسطوره ی واقعی
بند سه اجرا شده مبینی

شهید مصطفی مبینی ، یک اسطوره ی واقعی

من بعد از خیبر که آمدم گردان، در جاده اهواز خرمشهر رفتیم و 50 کیلومتر بعد از آن  یک مقری را زدیم به نام حاج علی موحد  و چادر ها را با بچه ها برپا کردیم و مستقر شدیم در آن جا به بچه ها تداوم آموزش دادند. ما با حاج ناصر اسماعیل یزدی احمد […]

در دوره آموزشی قبل از عملیات بدر شیمیایی شدم
آب های آلوده ی جزایر مجنون

در دوره آموزشی قبل از عملیات بدر شیمیایی شدم

نیروهایی که بعد از عملیات برای مرخصی رفته بودند یکی یکی برگشتد و جمع شدند و همچنین یک سری نیروهای جدید هم آمده بودند. حاج عبداله هم شیمیایی شده بود و برای درمان به تهران رفته بود. ما در گردان بودیم که یک روز دیدم یک فرد خیلی ساده آمد و نشست جلو و ما […]

حاج ناصر اسماعیل یزدی
روی پیشانی ات نوشته اند وقف تخریب

حاج ناصر اسماعیل یزدی

بسم الله الرحمن الرحیم ناصر اسماعیل یزدی هستم. از بچه های گردان تخریب. از سال 59 یعنی قبل از اینکه جنگ شروع شود بحث کردستان پیش امد. من و چند نفر از بچه محل هایمان می خواستیم عازم کردستان شویم. در این فاصله که ما آماده می شدیم جنگ شروع شد. ما جزء اولین نیروهایی […]

حاج جعفر طهماسبی
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

حاج جعفر طهماسبی

جعفر طهماسبی هستم رزمنده گردان تخریب لشکر سید الشهدا علیه السلام من در فروردین سال 1363 رسماً وارد تخریب شدم اما قبل از فروردین 1363 یعنی از زمان والفجر دو به بعد ارتباط با گردان داشتم سید الشهدا نبودم قرار کربلا بودم به جهت اینکه حاج ابراهیم برادرم در گردان بود به گردان سر می […]

ماجرای کشف انبار مهمات توسط شهید مهدی کریمی
لبخند های پشت خاکریز

ماجرای کشف انبار مهمات توسط شهید مهدی کریمی

مهدی کریمی را من می دیدم که بچه ی خوش لباس و شیک پوش و تمیز و مرتب و خیلی خوش استیل بود . فرم اندامش خوب بود ورزشکاری و کماندویی بود. خنده رو و خوش رو بود. لبخندهای زیبای ایشان من را جذب می کرد. چهره اش جذاب بود و در عاشورای 3 به […]

وقتی می دیدیمش احساس می کردیم حاج عبداله زنده شده است
درخواست مشترک شهید دادو و شهید اربابیان

وقتی می دیدیمش احساس می کردیم حاج عبداله زنده شده است

شهید دادو زمانی که در گردان بود مسئولیت با آقا سید محمد بود. ایشان هم از شهدایی بود که شهید حاج عبدالله نوریان را ندیده بود ولی وصف حاج عبداله را زیاد شنیده بود و عاشق حاج عبداله شده بود و هر وقت من را می دید کنار می کشید و می گفت: از حال […]

حاج علیرضا شکاری
از سال 61 وارد گردان تخریب شدم

حاج علیرضا شکاری

من همچنان خودم را از بچه های گردان تخریب می دانم . از سال 61 برج 9 وارد گردان تخریب شدم آنجا آموزش تخریب را تخصصی دیدم . مرکز آموزشی نرفتم که بعد از آموزش به گردان روم. اولین جایی که رفتیم بعد از عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه مندلی عراق  در 60 کیلوتری […]

حاج محمدرضا جعفری
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

حاج محمدرضا جعفری

ما قبل از اینکه به تخریب سید الشهدا بیاییم در تخریب لشکر 27 بودیم. دو نوبت بودیم یکی در سال 1361 کوتاه مدت بود. یک ضد هوایی داشتیم که بالا سر تخریب بود . به خاطر اینکه دوستان ما بچه های دولت آباد بودند، آقای کاشانی ، حسین جعفری، حسین نریمان و عالیان و سلیمانی […]

حاج مهدی قدیمی
نحوه آشنایی و ورود به گردان تخریب

حاج مهدی قدیمی

بنده مهدی قدیمی هستم کلی عرض کنم خدمتتان من قبل از عملیات فتح المبین بود بین سال 60 یا 61 دقیقا خاطرم نیست ما به یک اردوی جهادی رفتیم به گیلان غرب در آنجا پای ما به مناطق جنگی باز شد یک کمی حال و هوای آنجا رادیدم و مصادف شد با عملیات فتح المبین […]

آشنایی و رفاقت با شهید حاج ناصر اربابیان
شهید اربابیان فرمانده دسته مان بود

آشنایی و رفاقت با شهید حاج ناصر اربابیان

زمانی که من بعد از عملیات خیبر برای اولین بار حاج ناصر اربابیان را دیدم . وقتی تقسیم بندی کردند من در دسته ای افتادم که حاج ناصراسماعیل یزدی ، احمد، مصطفی مبینی و خدا رحمت کند چند تایی از بچه ها هم بودند. حاج ناصر مسئول دسته ی ما شد. از آنجا استارت آشنایی […]

شش ماه شهادتان عقب افتاد
فقط ما صبحانه با عسل می خوردیم

شش ماه شهادتان عقب افتاد

واحد تدارکات ، یک بار عسل با دبه آورده بودند و به بچه ها نمی دادند . بچه ها رفته بودند و تک زده بودند و عسل را برداشتند و آوردند و صبحانه با عسل می خوردیم. ما اکثرا سهمیه پنیر و کره داشتیم و گاهی هم تخم مرغ می دادند  .تا زمانی که آن […]

عراق می دانست که می خواهیم عملیات داشته باشیم
می توانم بگویم که عملیات زوری بود

عراق می دانست که می خواهیم عملیات داشته باشیم

در عملیات کربلای 8 ، حاج مجید مطیعیان سومین و آخرین فرمانده گردان تخریب گفته بود به آقای معصومی بگویید که طبق لیست ، یک سری افراد را با ماشین به خط مقدم بیاورد . عملیات شروع شده بود و بزن بزن شدیدی بود ، ادامه عملیات کربلای 5 بود. عراق می دانست که می […]

رسول میگفت : بگو من فرمانده تان هستم …
رسول گفت همه کنسروها را قاطی کنیم

رسول میگفت : بگو من فرمانده تان هستم …

خدابیامرزد من یک برادر خانمی داشتم قبلا در واحد توپ خانه بود . شهید حاج رسول فیروزبخت هم قبل از اینکه به تخریب بیاید در توپ خانه بود. رسول با برادر خانمم دوست بود و من نمی دانستم . به رسول گفتم به اهواز برویم و دوری بزنیم و من برادر خانمم را ببینم و […]

قهر و آشتی با شهید سید محمد زینال حسینی
آقا سید تکلیف کرده بود که باید برگردید

قهر و آشتی با شهید سید محمد زینال حسینی

من با آقا سید محمد یک علاقه خاصی دارم ، هم به جهت اینکه از بچه های شهید حاج عبدالله نوریان بودیم و هم زیر دست حاج عبدالله بزرگ شده بودیم و حالا یک خورده شر آشوب هم بودیم  تو گردان . حالا سید محمد می خواست هم ما رو کنترل کنه هم مجموعه را […]

ایمان و توکل به شیوه ی شهید پیام پوررازقی
تردید برای مرخصی

ایمان و توکل به شیوه ی شهید پیام پوررازقی

در ام النوشه بودیم که سید اسماعیل موسوی معاون دوم گردان بود. معاون اول گردان سید محمد زینال حسینی بود و معاون دوم هم سید اسماعیل موسوی بود.  پور رازقی هم یکی از یل های گردان محسوب میشد . با آنکه سن و سالی نداشت اما روحیات و شجاعت و تجربه اش عالی بود. شهید […]

نماز شبی که شهید پیام پوررازقی میخواند
دلش نمیخواست کسی ببیند...

نماز شبی که شهید پیام پوررازقی میخواند

خاطراتی که از پیام دارم در واقع بیشتر  چون مشغول عبادت و نماز بودند در آن حالت دیده ام. یکی از خاطراتی که از ایشان دارم وقتی وارد تخریب سید الشهدا شدیم بچه ها برای شهادت حاج عبداله نوریان رفته بودند. چند شبی ما جمع 4 الی 5 نفری خودمان بودیم تا اینکه بچه ها […]

حاج حسین بداغی
آشنایی با شهید نوریان و گردان تخریب

حاج حسین بداغی

بسم الله الرحمن الرحیم ماجرای ورود من به گردان تخریب و اشنایی با حاج عبداله نوریان را عرض می‌ کنم . سال تحصیلی 62 -63 یعنی مهر ماه 63 ما در یک مدرسه به نام مهران سجده ای درس می خواندیم. در فلکه ی دوم تهران پارس بود . یک معلم امور تربیتی ، به […]

عملیات نصر چهار به روایت حاج سید حمید موسوی
آماده برای رزم بود و دندان به هم می فشرد

عملیات نصر چهار به روایت حاج سید حمید موسوی

بسم الله الرحمن الرحیم من یادم نیست که مقدمات عملیات نصر چهار چی بود ولی یادم هست که با برادر مسعود برگی و شهید حمیدرضا دادو ، همه سرهامون رو تراشیدیم و حنا گذاشتیم . وقتی می خواستند اسامی را انتخاب کنند وقتی آقا سید محمد می آمد و یا یک نفر را می فرستاد […]

شهید مجید عسگری به من گفت فردا شهید می شوم
آخرش هم ساعت را گم کردم

شهید مجید عسگری به من گفت فردا شهید می شوم

شهید مجید عسکری بچه شهر ری بود. از زمان ورود به گردانش تا شهادتش مدت کمی در گردان بود . زمانی که می خواست برای عملیات برود با هم دوست شده بودیم. شبی که می خواست به عملیات برود به من گفت : من فردا شهید می شوم و این ساعت را می خواهم به […]

حاج سید حمید موسوی زاده
روز اولی که وارد گردان تخریب شدم

حاج سید حمید موسوی زاده

من ورودم به گردان تخریب مربوط به سال 1365 است.  من پروازی و قطاری نبودم به این معنا که فقط شب های عملیات در جبهه در رفت و آمد باشم. از زمانی که وارد شدم تا زمان قطع نامه ماندم و بعد از پذیرش قطع نامه به تهران امدم و دوباره برگشتم. علت اینکه به […]

من بچه ای که ناصالح باشد را نمی خواهم
آن شب از قبر و قیامت و معنویات گفت

من بچه ای که ناصالح باشد را نمی خواهم

یک شب که برای عملیات بدر به منطقه جفیر رفته بودیم یکی از شهدای گردان به من گفت بیا سوار ماشین شویم. حاج آقا قاسمی بزرگوار هم بودند . ما را می خواست به پادگان دو کوهه ببرد. چون من مقر تخریب را بلد بودم. انسان کم صحبتی بود اما خوش صحبت بود. از قبر […]

نماز اول وقت با شهید حاج عبدالله نوریان
ناهار ، میهمان امام حسین شدیم ...

نماز اول وقت با شهید حاج عبدالله نوریان

من یادم است که حاج عبدالله به نماز خیلی اهمیت می داد. یک بار جاده اندیمشک به اهواز بود نزدیکی های اذان بود. ناگهان اشاره به دور کرد و گفت نگه دار این جا مسجد است. گفتم : این جا مسجد ندارد . گفت یک بلند گو دیدم حتما مسجد هست .خلاصه دور زدیم رفتیم […]

با گروه تحقیقاتی خالدین همراه شوید

سلام!
من پژوهشگر فرهنگ ایثار و شهادت و تاریخ معاصر هستم...

هر روز از شهدای دفاع مقدس ، شهدای دفاع از حرم و شهدای امنیت و اقتدار، ببینید وبخوانید و بشنوید ...

کانال خالدین، یک آغاز برای شروع رفاقت با شهداست...

هر روز از شهدا ببینید و بخوانید و لذت ببرید

برنامه غذایی

رایگان

برای شما!

متشکرم!