• امروز : سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
از حساسیت دشمن روی عمامه تا خاطرات شیرین

عمامه ی ما آخوند ها

  • کد خبر : 3954
عمامه ی ما آخوند ها

عمامه ما آخوندها ، در زمان جنگ قصه هایی داشت. دشمن بر روی آن حساس بود و خیلی از مواقع ، به خصوص در جزیره ی مجنون که بچه ها مکالمات بیسیم بعثی ها را شنود می کردند ؛ وقتی آن ها ، مثلا یک روحانی که می آمد می گفتند امامشون آمده ، خمینی […]

عمامه ما آخوندها ، در زمان جنگ قصه هایی داشت. دشمن بر روی آن حساس بود و خیلی از مواقع ، به خصوص در جزیره ی مجنون که بچه ها مکالمات بیسیم بعثی ها را شنود می کردند ؛ وقتی آن ها ، مثلا یک روحانی که می آمد می گفتند امامشون آمده ، خمینی آمده و این تعابیر نشان میداد که چقدر  به عمامه حساس بودند.

از طرفی ما هم به جهت وجود عمامه ی روی سرمان می توانستیم به رزمنده ها روحیه بدهیم . از آن جهت که طلاب هم در کنارشان هستند و هم تاجایی که از دستشان بربیاید در خدمتشان .

به همین خاطر ما سعی می کردیم حتی الامکان با عمامه باشیم . حتی مواقعی که ناچار می شدیم کلاه کاسکت استفاده بکنیم یک جوری عمامه را هم به کار می بردیم . خیلی مواقع هم که لازم نبود از کلاه کاسکت استفاده نمی کردیم . این شد که من در عراق دو الی سه عمامه جا گذاشتم  .

یکی در عملیات کربلای  پنج بود . وقتی با بچه های گردان حضرت علی اکبر رسیدیم به سه راه شهادت ، آتش بسیار سنگینی ریخته می شد و توپ مستقیم می زدند . ستون ما که به جلو حرکت کرد ؛ یک وقت ، یک توپ مستقیم زده شد و  نفر جلوی من سرش رفت و پیکرش مثل یک متکا در بغل من افتاد . من کنار گذاشتمش .نفر جلویی او را دیدم دارد خِر خِر می کند . گویی داشت جان می داد . سریع به کمکش رفتم .  به ضرب و زور کشاندیمش تا از منطقه دور شود . چون آنجا آتش سنگین بود پریدیم پشت خاک ریز که در این پریدن ، عمامه من افتاد .

خداوند خیلی به ایشان کمک می کرد

آن جا ، در مسیری که می آمدیم سنگرهای کمینی بود که بچه های لشکر بیست و یک  عاشورا آنجا زده بودند ؛ سنگرهای کمین یک نفره و کوچک است. من پریدم در یکی از همین سنگرها و به سختی خودم را کنار نفری که در سنگر بود جا دادم . ابتدا از او عذرخواهی کردم و گفتم ببخشید من هم آمدم اینجا ، آتش سنگین بود . صحبت که میکردم دیدم ایشان جواب نمی دهد  و  واکنشی  ندارد که بعد متوجه شدم این عزیزمان شهید شده بود. در این فضا بود که من پریدم پشت خاک ریز و چون دچار موج گرفتگی شده بودم ؛ کمی بعد بیهوش شدم و دیگر نتوانستم برگردم و عمامه ام که پشت خاکریز افتاده بود را بردارم .

ولی یک جاهایی عمامه واقعا به کار می آمد . مثلا غیر از این موردی که برای شهید طحانی پیش آمد و توانستیم از طریق عمامه کمکش کنیم . در یک عملیات مین گذاری در جنوب که تقریبا همزمان با عملیات مرصاد بود؛ تعدادی از  بچه ها در غرب بودند . من با تعداد دیگری رفتیم روی پد که آن جا باید مین کاشته میشد . در این بین درگیری هایی با عراق شکل گرفت و چند تن از بچه ها مجروح شده بودند . هوا بسیار گرم بود. ما بچه های مجروح را داخل چاله ای که کنده شده بود قرار دادیم و برای اینکه گرما کمتر اذیتشان کند ؛ من عمامه ام را باز کردم و به صورت یک سایه بان روی سر این بچه ها گرفتیم . که این هم باز یک نقشی بود که عمامه در این قضیه ایفا کرد .

هر کم و کسری داشتی اول به خودم بگو ...
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3954
  • نویسنده : حجه الاسلام سید محمد عابدین زاده
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه