• امروز : سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
مثل شهید علیرضا جلیلوند

کارگاه انسان سازی شهید حاج عبدالله نوریان

  • کد خبر : 3398
کارگاه انسان سازی شهید حاج عبدالله نوریان

به ذهن من اینطور میرسه و اینطور برداشت میکنم که شهید حاج عبدالله نوریان و شهید سید محمد زینال حسینی که در مقطعی فرمانده و معاون گردان تخریب بودند ، در نقش مکمل هم دیگر بودند . شهید حاج عبدالله یک بچه معنوی بود . نمیخوام بگم عملیاتی نبود ولی سیدمحمد علملیاتی تر بود . […]

به ذهن من اینطور میرسه و اینطور برداشت میکنم که شهید حاج عبدالله نوریان و شهید سید محمد زینال حسینی که در مقطعی فرمانده و معاون گردان تخریب بودند ، در نقش مکمل هم دیگر بودند . شهید حاج عبدالله یک بچه معنوی بود . نمیخوام بگم عملیاتی نبود ولی سیدمحمد علملیاتی تر بود . شهید سید محمد به شدت مذهبی و عاشق امام حسین {ع} بود . به شدت عاشق هیات و سینه زنی بود . شهید حاج عبدالله رو میشه گفت آدم ساز بود . یعنی این دوتا مکمل های خوبی شده بودند .

بچه ها که به گردان تخریب میومدن ، بیشتر اینطور بود که مثلا من بچه محلم رو میاوردم  و اون بچه محلشو می آورد . بچه ها که به مرخصی که می رفتن از گردان تعریف می کردن و میگفتن که : آقا ! ما یه گردانی داریم با این خصوصیات . یه شخصی داریم به اسم حاج عبدالله نوریان که خصوصیاتش به این شکله … . ما خیلی کم از دوکوهه نیروی اعزای میگرفتیم . اما گاهی هم ما با حاج عبدالله یا با سید محمد میرفتیم و این دو بزرگوار برای تیرو ها سخنرانی میکردن و از گردان تخریب میگفتن اما گاهی مثلا میدیدیم از بین این جمعیت فقط پنج شش نفر نفر بلند می شدن میومدن به گردان تخریب .

من فکر می کنم شهید حاج عبدالله نوریان ، وقت برای اینکه با بچه ها صحبت کنه یا سخنرانی کنه نداشت . عبدالله ، درست سر بزنگاه بچه ها رو می ساخت . یعنی منتظر اون لحظه می شد و سر بزنگاه میومد جلو . نمیومد بایسته مثلا وسط نماز و به بچه ها بگه : بسم الله الرحمن الرحیم ، امروز میخواهیم در رابطه با امام حسین{ع} صحبت کنیم براتون . اصلا این طوری نبود . مثلا وقتی غروب آفتاب میشد ، یه حالت خیلی قشنگی می گرفت و آروم صحبت میکرد .

صیغه عهد اخوت با شهید حاج عبدالله نوریان

ما رزم شبانه هایی که میذاشتیم خیلی سنگین بود . تقریباً سعی میکردیم عین عملیات یا خیلی نزدیک یه عملیات باشه . چون همیشه فکر میکردم که یه تخریبچی توی عملیات از همه جلوتره و آتیش دشمن رو از همه بیشتر میبینه . تو این قصه ها ، عبدالله اون موقعی که مثلاً نصف شب بلند میشد ، میدید الان موقعشه که یک اشاره بزنه . اون موقع یه اشاره میزد و حرف هاش هم واقعاً واقعاً واقعاً همه رو مجذوب میکرد . همه رو میگرفت .

راجع به عبدالله خاطرات اینطوری خیلی دارم . ما توی جبهه زیاد به خودمون فرمانده دیده بودیم . خب بالاخره بعضی فرمانده ها کلاس داشتن و تویوتا لندکروز سوار میشدن . البته همه اینطور نبودن اما نمیشه اینها رو هم نادیده بگیریم . عبدالله یک دفعه تشخیص میداد مه الان  باید بیاد و عقب وانت بنشینه . پیش نیرو ها باید بیاد تا به این پنج شش نفری که پشت وانت نشستن یه چیزی بگه ، یه تکونی بهشون بده …

شهید حاج عبدالله نوریان و شهید سید محمد زینال حسینی برای گردان ، قالب ساز بودن بچه ها که میومدن توی گردان ، انگار این دو شهید بهشون حالت میدادن و درستشون میکردن . آمادشون میکردن و خودساخته شون میکردن . یعنی بچه ها رو به یه جایی میرسوندن که دیگه نمیشد روی زمین نگهشون داشت . عبدالله خیلی هنرمند بود توی این کار . من توی جبهه خیلی فرمانده دیدم . خب همه از شهید وزوایی تعریف میکنن . از شهید موحد دانش تعریف میکنن . واقعاً هم تعریفی هستن . همه از شهید حاج احمد غلامی تعریف میکنند و انصافا همه تعریفی هستن . اما هیچکس نمیتونه عبدالله رو با اینها مقایسه کنه . عبدلله یه چیز خاصی بود .

شهیدی که از ترس آلوده شدن به گناه به مرخصی نمیرفت

نمیشه به شهید حاج عبدالله نوریان بگیم فرمانده نظامی . چون کسی بود که اومده بود آدم ها رو درست کنه و پرورش بده و به اون جایی که قراره برسن برسونه . نه این که عبدالله به بُعد نظامی فکر نمیکرد ! نه . کار نظامی میکرد ، گردان رو پیاده روی میبرد . گردان رو برای عملیات توجیه میکرد . آموزش ها رو به موقع میداد . بچه ها رو به جاهای مختلف برای آموزش میفرستاد . ولی بیشتر تخصصش این بود که آدم سازی کنه .

توی پادگان دوکوهه قطار میمود دم پادگان نیرو ها رو پیاده میکرد . دیگه نمیرفت تا اندیمشک . وقتی قطار تعدادی نیروی جدید میاورد ، یه دری بود اونجا که نیروها میومدن اونجا آماده میشدن . واحدها و گردان ها هم میومدن تشخیص خودشون نیروهاشون رو برمیداشتن . مثلا میگفتن شما بیست نفر بیاید اینجا و اون ده نفر برن فلان جا .

ولی عبدالله اینطوری نیرو برنمیداشت . میرفت برای نیرو ها یه صحبتی میکرد و میگفت : تخریب اینه … . اما تعدادی که اینطور جذب گردان شدن خیلی کمه . بیشتر نیرو هایی که جذب گردان شدن بچه محل هم بودن و بخاطر تعریف های رفقاشون اومده بودن و موندگار شده بودن .

من یادمه که یک دفعه بچه های سپاه رو اعزام کردن به جبهه . بچه ها کادری سپاه رو که توی تهران بودن رو اعزام کرده بودن چون نیرو کم اومده بود . چند نفر هم فرستادن گردان ما . من یادمه هفت هشت نفر دادن به ما . خب اینا میومدن توی گردان ما اما اصلاً روحیاتشون با گردان تخریب سازگار نبود . همون شب یادمه با سید محمد و عبدالله جمع شدیم و تصمیم گرفتیم همون شب اول ، یه رزم شبانه سنگین بذاریم .

وقتی حاج عبدالله میخواست روحیه و معنویتش را تقویت کند

اینا صبح اومدن و به ما گفتن : ما میریم واحدهای دیگه . جای ما اینجا نیست .

ما اینطور جذب نیرو میکردیم که مثلا من میرفتم محلمون و تعریف میکردم از گردان و دو نفر رو برمیداشتم میاوردم . ما توی گردان تخریب هیچ وقت هم نیروی مختص دوره ی سه ماهه نداشتیم . هر کس اومد ، موند . یا شهید شد یا رسید به پایان جنگ یا مجروح شد .  خیلی درصد کمی میشد که بچه ها یه مدت بیان و جدا بشن از گردان .

شهید علیرضا جلیلوند یک راننده کامیون بود که اومد به همون کارگاه تراش کاری شهید حاج عبدالله نوریان که گفتم . زمان جنگ رسم بود که سپاه کامیون ها و اتوبوس ها رو میگرفت ، نمره هاشون رو میگرفت تا یک مدت برن جبهه .

بالاخره از این روش راننده کامیون ها رو وارد صحنه جنگ میکردن . شهید جلیلوند هم اومده بود بار بیاره که افتاد توی گردان ما . مدت کوتاهی که توی گردان بود ، مجذوب عبدالله شد . اصلا عاشق عبدالله شد . موندگار شد تا شهید شد .

هرچی عبدالله بهش میگفت تو برو . تو ماشین داری ، زندگی داری ، زن و بچه داری ، قبول نکرد . یادمه حتی بهش پیشنهاد کردن بیا اینجا راننده شو . گفت کجا ؟ یه تویوتا بهش نشون دادن ، گفت بابا اینکه دوچرخه ست واسه من . من برم راننده دوچرخه بشم ؟

شهید جلیلوند خیلی زود اومد وارد گردان شد و خیلی زود هم رفت . کسی از بچه های تخریب از آقای جلیلوند صحبت نمیکنه و ازش خاطره خاصی نداریم چون خیلی زود اومد و خیلی زود هم شهید شد . شهید جلیلوند از اونا بود که بلد بود چطوری تحریم ها رو دور بزنه .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3398
  • نویسنده : حاج محمد غلامعلی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه