• امروز : پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
وقتی برگشتیم و سپاهی شده بودیم

خواستگاری و ازدواج به سبک حاج موسی طیّبی

  • کد خبر : 2853
خواستگاری و ازدواج به سبک حاج موسی طیّبی

شهید حاج عبدالله نوریان به دوازده نفر از بچه های قدیمی گفت برید لانه جاسوسی که واحد مهندسی رزمی لشکر ده آن جا بود و آقای انگشت بافت رئیسش بود .من به آنجا رفتم و من را دو هفته ای سپاهی کردند . به دستور حاج عبدالله بدون تحقیقات گزینش میکردند و من فقط فرم […]

شهید حاج عبدالله نوریان به دوازده نفر از بچه های قدیمی گفت برید لانه جاسوسی که واحد مهندسی رزمی لشکر ده آن جا بود و آقای انگشت بافت رئیسش بود .من به آنجا رفتم و من را دو هفته ای سپاهی کردند . به دستور حاج عبدالله بدون تحقیقات گزینش میکردند و من فقط فرم پاسداری به آن ها دادم .

وقتی برگشتیم و سپاهی شده بودیم ، حاج آقا به من گفت که الان هنر نمی کنی که مجرد هستی و جبهه میایی!

گفت باید بروی و ازدواج کنی ، گفتم چه فرقی دارد؟ ایشان گفت وقتی ازدواج کردید ، می شوید مجاهد با نفس و جهاد اکبر دیگر شرایطش خیلی فرق می کند .

من هم به خانه آمدم و پافشاری کردم که من زن می خواهم . و دست گذاشتم روی یک دختر معلول که از کمر قطع نخاع بود و پدرش هم با موتور سه چرخ کار می کرد .

شور جوانی داشتم و هر کاری که انجام می دادم برای رضای خدا بود. حتی آن تصمیمم در مورد آن دختر برای ازدواج رنگ خدایی داشت . میخواستم هم نفس حاج عبدالله را شهید نکرده باشم و هم دل یک دختر قطع نخاع را شاد کرده باشم.

خانواده ام مخالفت کردند و گفتند تو الان داغ و گرمی و اصلا متوجه نیستی !

ممکن است هزار جور اتفاق بیوفتد و تو پشیمان بشوی . بعد از جبهه یک نفر باید باشد که از تو نگهداری و تیمارکند. خلاصه اصرارهای من جواب نداد و آن ها پیروز شدند . ما هم رفتیم خواستگاری خانمم که الان 36 سال است از آن تاریخ می گذرد .

یک دستی برای سید مرتضی بلند کنید

رفتیم خانه ی شان پشت هایمان را به هم کردیم . من شروع کردم به صحبت کردن که خانم کار من جنگ و جبهه است . احتمال قطع نخاع شدن دارد و همچنین تیر و ترکش خوردن دارد و رفتن و نیامدن دارد. ازدواج با یک رزمنده خیلی سخت است. آن هم از نوع تخریب چی که اولین اشتباه آخرین اشتباه آن است.

به این ها فکر کن اگر جواب مثبت است بریم برای مراحل بعدی.

ایشان که خدا پدر و مادرشان را بیامرزد گفت من هم می خواهم در این ثواب شریک باشم . ما ازدواج کردیم و مادرم که خیالش راحت شده بود ، با خود گفت برای پسرم زن گرفتم و دیگر جبهه نمی رود .

آن زمان در خانه ما تلفن نبود . خدا رحمت کند عمویشلاق معروف خودمان (شهید امیر یشلاقی) تلگراف و نامه ای داد و گفت : اگر آب دستت است بگذار زمین بیا به منطقه برای عملیات . دو هفته از ازدواج من گذشته بود که با نامه ای که عمویشلاق فرستاده بود رفتم جبهه.

کارم خورد به عملیات و تک و پاتک و شناسایی و چون مامور به اطلاعات عملیات هم می شدیم تقریباً هفت ماهی شد که نیامدم به تهران .

وقتی به تهران آمدم مادرم می گفت تا حالا فقط یک مشکل داشتیم که فقط خودش بود ، اما حالا خانمش هم شده قوز بالا قوز. مشکل خودمان را دو تا کردیم.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=2853
  • نویسنده : حاج موسی طیبی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه