• امروز : جمعه, ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
خاطره ای که شهید حاج امیر یشلاقی تعریف میکرد

گرهی که با دستان شهید حاج قاسم اصغری باز شد

  • کد خبر : 3587
گرهی که با دستان شهید حاج قاسم اصغری باز شد

یک خاطره ای از شهید حاج قاسم اصغری یادم هست که آن را مرحوم شهید حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی برایم تعریف میکرد . قبل از بیان خاطره باید عرض کنم که مرحوم حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی یکی از رزمندگان گردان تخریب بودند که چند سال پیش فوت شدند . منتها ایشان در گردان […]

یک خاطره ای از شهید حاج قاسم اصغری یادم هست که آن را مرحوم شهید حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی برایم تعریف میکرد .

قبل از بیان خاطره باید عرض کنم که مرحوم حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی یکی از رزمندگان گردان تخریب بودند که چند سال پیش فوت شدند . منتها ایشان در گردان تخریب یک عظمتی بود . طبق آنچه که ما از معارف قرآنی و روایات ، از بزرگان یاد گرفتیم قطعاً جایگاهشان بین شهدا است . حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی یک یل و بزرگ مرد بود که بعد از جنگ ، میدان مین را رها نکرد و یک سره در کار پاک سازی میدان مین بود .

ایشان متاسفانه به رحمت خدا رفتند و نیستند که تعریف کننند ولی این خاطره را من از ایشان شنیدم و نقل قول میکنم .

در عملیات بیت المقدس ، تعداد زیادی از بچه ها و شهدای ما ، جا مانده بودند . آن جایی هم که یک تعدادی کشته شده بودند ، هم جنازه ی عراقی و هم جنازه ی ایرانی بود و این جنازه ها قابل تفکیک از هم نبودند چون در روز امکان نداشت کسی بتواند برود و ببینید و در شب هم نمیشد از نور چراغ استفاده کرد . عراقی ها مسلط به منطقه بودند و اجازه ی تردد نمیدادند .

مرحوم یشلاقی  تعریف میکردند و می گفتند که : حاج قاسم یک دفعه ناپدید می شد و غیبش می زد . به این صورت که مثلا دم صبح یا نصف شب بلند می شد می رفت و در آن تاریکی خودش را بین آن شهدا می رساند . صبح که می شد خودش را به عنوان یک جنازه جا می زد و خیلی آرام و آهسته بصورت سینه خیز به سمت این شهدا می رفت . از روشنای روز استفاده میکرد و همانطور که مثل جنازه خوابیده بود ، به جنازه ها نگاه می کرد ، و می توانست شهدا را از عراقی ها تشخیص دهد . هر کدام از کشته شده هایی که شهید بودند ، یعنی از بچه های ما بودند ، یک باند سفید پانسمان دور بازوهایشان گره می زد و می بست . حاج قاسم چند شب و چند روز این کار را کرده بود .

از برکت قدم مبارک شهید محمود کاوه ، زمین‌گیرها سینه از خاک کندند

امیر یشلاقی می گفت : بعد از چند روز ایشان آمد و گفت که بیایید برویم شهدایمان را بیاوریم . اصرار می کرد که اگر به من نیروی کمکی و وانت بدهید می توانم . گفتم که در این شب و در دل تاریکی مگر میشود ؟ گفت بله ، بیاید برویم .

وقتی رفتیم در محلی که جنازه ها افتاده بودند ، آن جا به سرعت به ما می گفت که این را بردارید ، این را رها کنید ، این یکی را بردارید ، آن یکی را بردارید . ما در آن تاریکی فقط می دویدیم و هر کسی را که ایشان می گفت برمی داشتیم . ایشان بازوها را چک می کرد ، هر کسی را که باند سفید داشت را می گفت این را بردارید ، شهید است . ما تعجب کرده بودیم که ایشان چطور می بیند و می فهمد که در این تاریکی و ظلمت کدام یکی از آن ها عراقی هستند و کدام شهید ایرانی ؟!

شاید از همان جا ، سردار حاج علی فضلی ، فرمانده ی اسطوره ای ما ، عاشق حاج قاسم شدند. زمانی که حاج قاسم شهید شد ، حاج علی فضلی گفتند جلوه ی ایثار از لشگر رفت. حاج علی فضلی ، شهید حاج قاسم اصغری را یک جلوه ی ایثار می دانست .

شهید حاج قاسم اصغری ، یک چنین روحیه ای داشت . در جایی که یک وضعیتی پیش می آمد و با یک معمایی رو به رو بودیم و راه حلی وجود نداشت ، خلاقیتش و آن روحیه ی پر شور و هیجان حماسی و نظامی اش ، باعث می شد که تدبیر کند و راه پیدا کند و اقدام کند و مشکل را حل کند .

برادر داوود ! یک یا حسین دیگه بگی رسیدیم

حاج قاسم اصغری به من می گفت منتظر نشو که ببینی دیگران چه میکنند و یا چه پیش می آید . اگر در جایی مسئله ای و خطری هست فورا راهش را پیدا کن و اقدام کن .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3587
  • نویسنده : حاج مسعود میسوری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه