• امروز : یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
موانعی که برای عملیات داشتیم

عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت اول)

  • کد خبر : 3015
عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت اول)

در عملیات والفجر هشت از سه محور عملیات شد که فاو و ام الرصاص را همزمان شروع کردند . قرار بود هر کدام که موفق شد ، همان را بعنوان عملیات اصلی ادامه دهیم . عراق تصورش این بود که عملیات اصلی در ام  الرصاص است و ام الرصاص واقعاً مهم بود . ما در […]

در عملیات والفجر هشت از سه محور عملیات شد که فاو و ام الرصاص را همزمان شروع کردند . قرار بود هر کدام که موفق شد ، همان را بعنوان عملیات اصلی ادامه دهیم . عراق تصورش این بود که عملیات اصلی در ام  الرصاص است و ام الرصاص واقعاً مهم بود .

ما در اروند رود در منطقه ام الرصاص یک جزیره داشتیم که به آن دید داشتیم و از آن جزیره هم ما را می دیدند . پشت جزیره ام الرصاص دو جزیره در امتداد  هم قرار داشت به نام جزایر ماهی که یک پلی بین ام الرصاص و جزایر پشت سرش بود . جزایر هم باریک و دراز بود ، عمق داشت و شاید چند صد متری عمیق بود . شاید هفتصد الی هشتصد متر عمق عرض جزیره ام الرصاص بود که البته مطمئن نیستم.

وسط نیزار ، یک خیابان مانند بود که دو ماشین بتوانند از کنار هم عبور کنند و از یک سر جزیره تا آن سر جزیره خاکی بود . در آن سر جزیره یک پل بود که عراقی ها را وصل می کرد به جزیره ماهی و از آن جزیره پشت سر ماهی ، یک پل بود که به ساحل آن طرف اروند می رفت . عراقی ها از این دو پل تردد می کردند .

گفته بودند زمانی که عملیات شود ، پل بین ام الرصاص و آن دو جزیره پشت را عراق منفجر می کند که ما نتوانیم از ان استفاده کنیم اما پل پشت سر را نگه می دارد که خودشان بتوانند استفاده کنند . برادر عبدالله سمنانی در شناسایی آن پل پشت سر که قرار بود بچه های غواص خودمان بروند و آن را منهدم کنند ، از بالا در رودخانه می افتادند و حرکت می کنند تا اینکه برسند بالا و آب آنها را می برد و پایین تر بیرون می آورد . کارهای شناسائیشان را انجام می دادند و دوباره در آب می افتند و یک مقدار پایین تر ، از این طرف در می آیند .

در یکی از شناسایی ها عبدالله سمنانی اسیر شد و حاج مجید مطیعیان به عنوان معلول جنگی با داودی نامی به عنوان معلول معاوضه شدند و آزاد شدند . حاج مجید مطیعیان که در موقعیت الصابرین بود شهید حاج قاسم اصغری ایشان را به من نشان می داد و می گفت که برادر مطیعیان هم جانباز است و هم اسیر بوده است . میگفت من خجالت می کشم که با ایشان روبرو شوم .

بعدها که حاج عبدالله نوریان شهید شد ، معاون گردان ، سید محمد زینال حسینی فرمانده گردان شد و وقتی سید محمد زینال حسینی شهید شد ، حاج مجید مطیعیان فرمانده گردان شد . در این زمان حاج قاسم اصغری مجروح شده بود و در شهر بود اما وقتی آمد به گردان ، معاون گردان شد.

ما می خواستیم عملیات ام الرصاص را انجام دهیم ، برای آشنایی بیشتر ابتدا شرح سختی موضوع عملیات را که موانعش چه بود را می گویم ؛

ما غیر از رودخانه وحشی اروند رود ، مشکل دیگری داشتیم که این بود ؛ وقتی آدم در آب می افتد مانند خشکی نیست که راحت شروع به دویدن کند و بتواند یک جانپناه گیر بیاورد و پشت بوته ای برود . آب است و هیچ سپر دفاعی وجود ندارد و نمی توان سریع عمل کرد .

هنگام غواصی اگر شرایط نور مناسب باشد یک شیء در داخل آب به راحتی دیده می شود ، پس باید در تاریکی وارد آب شد . من قرار بود به عنوان غواص بروم که به جای من علی کمیجانی را گذاشتند که اکنون جانباز ویلچری است . شهید حسین مسیبی هم جزو کسانی بود که در آب وارد شد . عرض رودخانه را که رد کردند ، یک سری سیم خاردار و یک سری هشت پر بود . هشت پرها میلگردهایی است که به صورت علامت اضافه و یک عمود بر این اضافه بود و یک سری ضربدری در جهت های دیگر داشت و مرکزشان به هم جوش می شد . یک حالت توپی – خورشیدی مانند به وجود می آورد . این را وقتی می انداختند کنار ساحل ، شاخه های پائین در گل فرو می رفت و مابقی اش بیرون می ماند و وقتی یکیام الر دیگر کنارش می انداختند شاخه های این میلگردها در هم گیر می کرد و وقتی این ها متعدد می شد ، شاخه هایشان به هم گیر میکرد و دیگر نمی شد آنها را برداشت و جابه جا کرد .

یک سری از بچه ها جزو بچه های شناسایی بودند . من شهید پیام پوررازقی را به یاد دارم که شناسایی قبل از عملیات را انجام می داد و می رفتند ببینند آن طرف چه خبر است و چه موانعی وجود دارد!

در شناسایی هایشان می گفتند که کابل های کلفت برق فشار قوی هست و ما نتوانستیم متوجه شویم که منشاء شان کجاست . احتمال می دهیم که به بشکه های فوگاز وصل هستند .

عملیات ام الرصاص به روایت حاج علی اکبر جعفری

فوگاز مواد ژله ای که وقتی توسط جریان الکتریکی ای که در ساحل است و یا وسیله ای که به حالت پدالی فشارش می دادند و برقی تولید می کرد ، به چاشنی الکتریکی می رسید و چاشنی منفجر می شد و مواد منفجره دورش را  منفجر می کرد و این مواد ژله ای به بالا می پاشید و وقتی می پاشید خاموش نمی شد و سطح آب اتیش می گرفت . در این صورت بچه هایی که در آب بودند یا باید زیر آب می رفتند که نمی توانستند نفس بکشند و یا روی آب می آمدند که اگر به بچه ها می چسبید می سوختند و شهید می شدند .

اگر بچه ها میتوانستند سیم خاردارها و هشت پرها را رد کنند به کانال هایی میرسیدند که به صورت زیگزاگ ساخته می شد و دو تا دیواره داشت که عراقی ها می توانستند در آن حرکت کنند .

عراقی ها سنگرهای دسته جمعی داشتند که در آن استراحت می کردند و سنگرهایی داشتند که در آنها نگهبانی می دادند . این کانال ها زیگزاگی بود تا اگر ما خمپاره زدیم فقط یک عرض 4 متری را ترکش ها بگیرد چون ترکش دور نمی زند و این حالت زیگزاگی باعث میشد تا بیشتر از آن نتواند صدمه بزند به کسی که در کانال حرکت می کند . سنگرهای عراقی حالت بتنی داشت که از روبرو مستطیل شکل بودند و از سمت راست با یک زاویه 45 درجه که به داخل بیاید و چپ که بتوانند سر اسلحه و دوشکا و سلاح حای سنگینی که داشتند را بیرون بگذارند و به رگبار ببندند و زدن این سنگر هم یا تیر می خورد به این بتن ها  و یا شلیک کردن تیر داخل این پنجره با سلاح هایی که ما داشتیم کار خیلی سختی بود و نمی شد که آرپی جی بزنیم و از این سورخ به  داخل برود چون آرپیجی خیلی دقت نداشت که این اتفاق بیفتد . از طرفی هم بسیار روی آب مسلط بودند .

آن شب ، شهید حاج قاسم اصغری ، شهید صاحبعلی نباتی ، شهید امیرمسعود تابش  و شهید حسین مسیبی و شهید پیام پوررازقی و جعفر طهماسبی به عنوان غواص ، قرار بود به آب بزنند . در جلسه لشکر ، غواص ها را اینطور توجیه کرده بودند که ساعت ده شب بالای کانال را به رگبار می بندیم و قایق هایی که در آن رزمنده ها سوار هستند ، حرکت می کنند و این قایق ها با سرو صدا می آیند و شما باید در آن ساعت یا خودتان را به قایق برساندید و یا در هر وضعیتی هستید کشته می شوید . بچه ها گفته بودند ؛ یعنی ما را جلوی تیر می فرستید؟ گفته بودند بله .

انشاءالله شما می توانید ، اما ما نمی تواتنیم فرض را بر این بگذاریم که غواص ها می توانند خط را بشکنند . ما فرض مان بر این است که این غواص ها می روند و شهید می شوند و نمی توانند کاری کنند و بعد زیر اتش ما رزمنده ها را می فرستیم .

اگر قایق ها به این هشت پرها می رسیدند ضربه می خوردند و سوراخ می شدند  و یا همه ی رزمنده ها پشت آن هشت پرها گیر می کردند و نمی توانستند عبور کنند و همه قتل عام می شدند. می گفتند ما به رگبار می بندیم تا بچه ها بتوانند راه را باز کنند .

برای عبور از این هشت پرها شهید سید اسماعیل موسوی این روش به ذهنش رسیده بود که یک سری خرج سی چهار را برای منهدم کردن هشت پر ها بکار بگیرد .

سی چهار مکعب مستطیل بود و آن را که به عرض سه الی چهار سانت و ارتفاع یک سانت و طول پانزده سانت بود ، در کمربند های برزنتی می گذاشتند که سرش دو تا بند مانند میگذاشتند تا هر وقتی می خواهند ، خرج سی چهار که نرم است را در مرکز هشت پرها بگذارند و گره بزنند . اینگونه وقتی فتیله چاشنی را روشن می کنند و به عقب می روند ، منفجر میشود و مرکز هشت پرها که جوش خورده منهدم شود و میله ها پایین میریزد .

مشکل انفجارها این بود که عراقی ها را هوشیار می کرد و آنها فرصت خیلی کمی داشتند که از این راهی که باز شده ، خود را به داخل برسانند وگرنه باز هم قتل عام می شدند . آن کمربندها را شهید صبرعلی کلانتر که یکی از شهدای گردان تخریب بود ،درست میکرد .

شهید صبر علی کلانتر ، یک سری کمربندهایی درست کرده بود برای دینامیت تا این کمربند ها رو دور نخل ببندند . می گفتند در نخلستان ها باید به کمر درخت های نخل ببندیم و منفجر کنیم تا نخل قطع شود و بیوفتد . نخل که افتاد با چینش این نخل ها بر روی هم ، سنگر فوری درست کنیم تا بچه ها تیر و ترکش نخورند یا اینکه چون آنجا پر از نهرهای فرعی بود ، درختان را روی این نهرهای فرعی بیاندازیم تا بچه ها بتوانند عبور کنند .

عملیات کربلای یک به روایت حاج اصغر معصومی

این نهرها دائماً با جزر و مد دریا پر و خالی می شد . بعضی از نهر ها که بزرگتر بود و شاخه ی اصلی بود یک لنج می توانست داخل آن بیاید ولی اگر به موقع بیرون نمی رفت  به گل می نشست ، چون آب خالی می شد . شهید صبرعلی کلانتر آنجا خیلی سنگین کار می کرد ، البته ایشان آنجا شهید نشد . بعدها که برای اموزش آمد غواصی هم شرکت کرد ولی اگر درست یادم باشد ایشان بود که لباس ها را می دوخت و یک سری خیاطی انجام می داد .

ما برای ام الرصاص رفتیم . بچه ها دیدند که آسمان آن طوری که باید تاریم میشد ، تاریک نشده است . بچه ها دعا کردند و از خدا طلب باران کردند ، آسمانی که هیچ ابری در آن نبود ناگهان ابرهای سیاه آمدند و پر شد و باران شدیدی گرفت . از دید من معجزه بود که با دعای بچه ها که میگفتند خدایا در نور نرویم تا ما را نبینند ناگهان این ابر ها آسمان را گرفت .

لباس غواصی که به بدن می چسبد یک حالت اسفنجی دارد و مثل جلیقه نجات عمل می کند . یعنی سبک است و اگر روی آب بندازید پایین نمی رود . وقتی که بچه ها آن لباس را بپوشند و در آب بپرند دیگر در آب فرو نمی روند . حتی به کفش های غواصی (فین) را که می پوشند تا روی سطح آب حرکت کنند ، کمربندهایی می بستند که روی آن کمربندها ، سربی بود که کمر را یک مقداری در آب فرو ببرد تا بتوانند درست پا بزنند .

بچه ها تمرین کرده بودند که فین بزنند و این طرف و آن طرف بروند اما به ذهنشان نرسیده بود که اگر بخواهند تجهیزات با خود ببرند سنگین می شوند و قدرت پا زدن ندارند و نمی توانند روی آب بمانند . سبکی آن لباس غواصی هم نمی تواند آنها را روی آب نگه دارد . دو نفر آن شب آب نخوردند و دچار مشکل نشدند ؛ یکی شهید حاج قاسم اصغری بود که ران های خیلی قوی ای داشت .

شهید حاج قاسم اصغری خاطره ای از عملیات خیبر تعریف میکرد و می گفت : من صبح ها  بعد از مراسم صبح گاه یک مسافتی را می دویدم . هر روز دویدنم را زیادتر می کردم و بعد دولا دولا می دویدم و خودم را تقویت می کردم . وقتی بر می گشتم بچه ها بساط صبحانه را جمع کرده بودند .

معمولا بچه ها بعد از صبحگاه و نماز جماعت به خط می شدند و تلاوت قرآن میشد و بعد دسته جمعی در بیرون محوطه ، یک مسیری را می دویدند و بر می گشتند و نرمش می کردند و صبحانه می خوردند .حاج قاسم می گفت که من وقتی بر می گشتم بچه ها صبحانه را خورده بودند و چیزی گیر من نمی آمد که بخورم . ما محدودیت غذایی زیاد داشتیم . یعنی وقتی صبحانه نداشتیم دعا می کردیم که نان داشته باشیم که سیرمان کند مگر زمان عملیات که مواد غذایی زیادی در اختیارمان می گذاشتند. در زمان های غیر عملیات ، یک ظرف برنج دو نفری برایمان می کشیدند و می خوردیم و محدودیت ظرف هم داشتیم. حاج قاسم ران های قوی داشت که آن شب توانست با قدرت ادامه دهد. و تجهیزاتش را حمل کند و به آن طرف برود.

 

نفر دوم شهید حسن پردازی مقدم بود که یک جلیقه نجات روی لباس غواصی خود پوشید و در آب رفت و تعادل ایجاد شد و ایشان هم رد شد .  بچه های غواص داخل آب رفتند و یک سری طناب های یک و نیم متری داشتند که هر شخصی آن را به کمر خود می بست ، به جز نفر آخر که طناب نمی بست .  بچه ها آن طرف طناب را که آویزان بود به نفر دوم می دادند و نفر دوم آن را به کمر خود می بست و گره بند کفش می زدند و نفر دوم سر آزاد را به نفر سوم می داد و نفر سوم ان را به کمر خود می بست که به این صورت تا نفر ششم به هم وصل می شدند تا با تلاطم امواج همدیگر را گم نکنند و یکی از بچه ها را آب نبرد . آن شب یادم نیست که از این طناب استفاده کردند یا نکردند .

شهید حسین مسیبی وقتی در آب می رود ، می بیند که در حال فرو رفتن است  و نمی تواند برود .  به شهید حاج عبدالله نوریان می گوید من نمی توانم بروم ! حاج عبدالله می گوید همان جا بمان که ایشان هم می ماند . شهید مسیبی از آنجا که حاج عبدالله گفته بود ، نه برگشت و نه اینکه ادامه داد . یعنی اطاعت پذیری از فرمانده و تسلیمش زیاد بود و البته اشتیاق به رفتن داشت . ایشان طلبه بود و مطالعات عرفانی و سیر و سلوکی داشت.

دفتر خاطرات و ماجرای خاطرخواهی شهید مجید رضایی

بچه ها در آب افتادند ولی نتوانستند که بروند و امواج و سنگینی سلاح باعث شد که بچه ها مجبور شوند اسلحه را رها کنند چون اگر نگه می داشتند خفه می شدند و زیر آب می رفتند . فشنگ ها هم خیس می خورد و وقتی می خواستند آرپی جی بزنند ، عمل نمی کرد .

پدر سید مصطفی خاتمیان با پدر بنده دوست بود و به منزل ما رفت و آمد داشتند . سید مصطفی خاتمان نوجوان بودند و دو داداش بودند که سید مصطفی خاتمیان در گردان حضرت زینب در عملیات والفجر 8 شهید شد . آنجا فهمیدم که این بچه که به خانه ما رفت و آمد می کرد و به مهمانی همدیگر می رفتیم به جبهه می آمد .

بچه ها میگفتند که وقتی بلند می شدند آرپی چی بزنند ، شلیک نمی کرد یا وقتی تیر را می زدند  عمل نمی کرد . تقریبا با مهمات از دست رفته به آن طرف رسیدند . مهمات یا در آب ریخته بودند و یا اصلا کار نمی کردند .

شهید پیام پوررازقی نتوانسته بود مسیری را که تا به نقطه محل معبر شناسایی کرده بود پیدا کند . بچه ها در محل معبر چیزهایی را برای خودشان شناسایی می کردند و علامت گذاری میکردند . مثلاً اگر میدان مین بود ، می رفتند چاشنی مین ها را در آن جایی که می خواستند معبر بزنند را بیرون می آوردند . پیام پوررازقی تعریف میکرد که معبر رو گم کردم و شروع کردم به توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها و معبر رو پیدا کردم . پیام فقط با ذکر گفتن و توسل به حضرت زهرا  به نقطه رسیده بود. پیام در حالی که احساس می کرد آب بُرده اش و نمی دانست که کجا است و چه کاری باید انجام دهد با توسل خودش را به ان نقطه رسانده بود .

پیام هم اینطوری معبرش را پیدا کرده بود و خلاصه بچه ها رفتند . بچه ها در آب خیلی سرو صدا می کردند . صدای باران در آن وضعیت باعث شد که عراقی ها نتوانستند ببینند که بچه ها آمدند .  بچه ها بدون تجهیزات توانستند موانع را کنار بزنند و خودشان را به آن طرف برسانند و به کمک مهماتی که مال عراقی ها بود عمل کنند .آقا جعفر طهماسبی می گفت : آن موقع که از سر کانال می خواستند بپرند داخل و تیراندازی شروع شد ، سلاحی که تیر دوزمانه داشت منفجر شد و به مچ پایم خورد و زخمی شدم و در کانال افتادم . آن جا دیدم که در کانال یک فرورفتگی وجود دارد که عراقی ها مهماتشان را ان جا گذاشته اند .

یک موشک آرپی جی داریم از آن مدادی هاست که ضد نفر است و برای آدم به کار می بردند و یک مدل است که برای تانک استفاده می کنند . در آنجا از آن مدادی ها بود . جعفر میگفت یک عراقی در حال آواز خواندن بود و به سمت من می امد و اصلا فکرش را هم نمی کرد که ایرانی ها به این طرف آب رسیدند . من هم آرپی جی را زدم و خودم هم افتادم . وقتی بلند شدم دیدم که کسی نیست . یعنی عراقی تیکه پاره شده بود با موشک مدادی ضد نفرات.

در چنین شرایطی بچه ها خودشان را رسانده بودند و قایق ها که رسیدند و راحت توانستند وارد شوند . عراقی هایی که زنده ماندند یک تعدادی اسیر شدند و تعدادی هم متواری شدند و به جزایر پشت سر رفتند . طرح بچه های تخریب این بود که ما با دو انفجار یک چاله درست می کنیم به عمق یک متر و پهنای 80 سانت با توجه به سفتی زمینی که آنجا است . آن هم ابتکاری بود . موشک آرپی جی یک خرج گود دارد که روی یک تیکه پایه لوله ی پلیکا مانند نصب کرده بودند به این صورت که وقتی می زدند زمین را سوراخ می کرد که عمقش 1 متر و قطرش به 15 سانت می رسید. نیترات آمونیوم بسته هایی بود که چند تیکه کرده بودند و فتیله چاشنی گذاشته بودند که وقتی یک سومش را می انداختند داخل آن چاله و دوباره منفجر می شد خاک ها را می پاشید بیرون و یک چاله ای درست می شد به ارتفاع یک متر و عرض 80 سانت تا وقتی رزمنده ها آمدند بتوانند در آن چاله بپرند و از روبرو تیر نخورند . چون پشت سر ما که عراقی ها رو به ما بودند استحکامات و سنگر وجود داشت اما پشت سرشان دلیلی نداشت که سنگر بزنند . پشت سر یک ساحل کاملاً مسطح بود که به آب رودخانه منتهی می شد. بچه ها که می رسیدند به انجا هیچ جان پناهی نداشتند . جان پناه را باید با این دو انفجار درست می کردیم .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3015
  • نویسنده : حاج مسعود میسوری
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه