آخرین توصیه و آخرین جمله ای که از زبان عبدالله شنیده شد خلاصه کتاب ولایت فقیه امام خمینی رحمه الله علیه میگفتن کاوه کوموله بوده ، حرفش میشه پولاشونو برمیداره میاره سپاه روزی که به خانه ی شهید سیامک معمارزاده رفتیم در مشهد بود اما نامه هایش را از جبهه برای ما میفرستاد حاج محمد انجمی پور طوری یا حسین گفت که ساختمان لرزید سرنوشت مردی که یقه ی پیراهن بسیجی اش را برش زده بود
ما در یک مقطعی ، به منطقه ی قصر شیرین رفتیم . منطقه ی باصفا و سرسبزی بود به نام چم امام حسن علیه السلام . رودخانه ای زلالی بود و درخت های لیمو و لیمو شیرین در اطراف رودخانه بود و خیلی باطراوت و زیبا و باصفا بود . ما برای امور آموزشی به […]
صادقانه بگویم ، شهید حاج عبدالله نوریان می خواستند ما را به یک انسان وارسته و متقی مبدل کند . اما من و شاید بعضی دوستان مثل من ، در محیطی زندگی کرده بودیم و رشد کرده بودیم که این نوع فضائل و این نوع حکمت ها را درک نمی کردیم . یعنی درک واقعی […]
در پادگان ابوذر بودیم که یک روز حاج عبدالله نوریان یک ماموریت به ما سپرد . در این مأموریت بنده بودم ، حاج عبدالله سمنانی و حاج عبدالله نوریان هم بودند . ما سه نفر سوار یک تویوتا شدیم و از پادگان ابوذر بیرون زدیم . فکر می کنم داشتیم به منطقه ی گیلان غرب […]
ما یک گروه بیست نفری بودیم و برای ادامه ی عملیات کربلای هشت یا کربلای پنج به سمت خط رفتیم . قرار بود بنا به دستور ، مأمورتی را انجام بدهیم . به خط دوم رسیدیم که سنگری آن جا بود و داخل آن سنگر رفتیم که یک شب استراحت بکنیم یا آماده عملیات شویم […]
اول خودش آمد و گفت: حسین خیلی دلم گرفته می خوام برام روضه بخونی. شاید دیگه فرصت روضه گوش کردن نداشته باشم. گفتم: تقی برو شب عملیات خیلی کار دارم. رفت و باز برگشت. این بار شهید یعقوبی رو آورده بود واسطه. اصرار که فقط چند دقیقه. سه تایی رفتیم نشستیم پشت سنگر؛گفتم: چه روضه […]
قبل از انجام عملیات عاشورای سه که در منطقه ی فکه انجام شد ، ما بدلیل کنجکاوی آن روزمان ، یک سری موضوعات را پیگیری کردیم و در بعضی موضوعات سهیم و دخیل شدیم که نهایتا منجر شد به انتخاب فرمانده جدید تیپ حضرت سیدالشهداء علیه السلام . یعنی بعد از این جریانات آقای خزائی […]
یکی از شهدای مخلص گردان ما که همیشه سعی داشت ، محفیانه به بقیه خدمتی کرده باشد ؛ شهید علی اکبر طحانی بود . شهید طحانی آن زمان خبرنگار روزنامه جمهوری بوده و با آن ها ارتباط کاری داشت . با وجودی که سن و سالش از بیشتر بچه های گردان بالاتر بود اما بسیار […]
ازهمه ی امت حزب الله می خواهم کهبرخوردهایتان را با ناآگاهان آنطورکنید که آگاهترشوند ، نه لجوج .و ازپدرو مادرم هم به خاطریک عمربدی که درحقشان کردم طلب بخشش می کنم و امیدوارم که از سرتقصیرات این بنده ی حقیرالهی که درهرگوشه ای گناهی ازخود به جای گذاشت و شما را فرزندی شایسته نبود بگذرید .