نماز اول وقت با شهید حاج عبدالله نوریان
از تهمت خیانت به اسلام تا شهادت در راه اسلام
روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت
حسین جان ! پسرم ، عزیزم ، برادرم ، پاره ی وجودم ! تو میدانی ترس من از چگونه رفتن است
در جواب تشکر دیگران میگفت خرّمشهر را خدا آزاد کرد
حیف است که جان انسان با مرگ طبیعی از دست برود
اون پرستیژی که میخواد با بی احترامی به سادات باشه ، میخوام اصلا نباشه
در مشهد بود اما نامه هایش را از جبهه برای ما میفرستاد
خیلی سخت است به اش گفتم:«این لبنیاتیه که کارش خوب بود، مزد هم زیاد داد که!» سرش را این طرف و آن طرف تکان داد گفت:« این یکی باز از او سبزی فروشه بدتره.» «چطور؟» کم فروشی می کنه تو کارش غش داره، جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالاتر […]
او (شهید عبدالحسین برونسی ) جبهه ماند و من آمدم مشهد ، مرخصی ، صبح روز بعد رفتم ملک آباد ، مقر سپاه . یکی از مسئولین رده بالای سپاه گفت : به هرکدوم از فرماندهان وسیله ای دادیم ، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقای برونسی شده . مکث کرد و ادامه داد : […]
علاقه ی خاصی هم نسبت به حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) داشت ، هم نسیت به سادات و فرزندان ایشان . عجیب هم احترام هر سیدی را نگه میداشت . یادم نمی آید توی سنگر ، چادر ، خانه یا جای دیگری با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد […]
کله قندی گل منطقه بود . از آن ارتفاعات حساس و حیاتی . از بلندی آنجا دشمن به جاده های مواصلاتی و به منطقه ی ما تسلط داشت . همیشه از همانجا بود که مشکل برایمان درست میکرد . تو عملیات آزادسازی مهران هم همین مشکل پاپیچ بچه ها شد . یادم هست روز هفتم […]
یک بار با هم آمدیم مرخصی ، او رفت دنبال کارش و من هم رفتم خانه . به قول معروق خستگی راه هنوز توی تنم بود که آمد سروقتم و گفت : استراحت دیگه بسه … گفتم خیره ان شاءالله جایی میخوایم بریم؟ لبخندی زد و گفت : آره اومدم که هم خودت رو ببرم […]