نمیدانم من بیشتر احمد را دوست داشتم یا او
احساس میکنم عمرم اینطوری تلف میشه
دوربین های نماز جمعه ، خبر جانبازی من رو به مادرم دادند
آرایشگاه شهید عباس بیات
یک روز به شما خبر میرسد که این پاها چه کار کردند
میگفتن کاوه کوموله بوده ، حرفش میشه پولاشونو برمیداره میاره سپاه
جایی بمونی خودت باشی و آقا ، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره
انفجار جاده و مین گذاری برای جلوگیری از پیشروی دشمن
تقریباً آخرهای جنگ ، سال 66 بود و ما قرار بود با بچه هایی که قبلاً در منطقه بیاره ی عراق مستقر شده بودند جایگزین شویم . عراق آن جا را شیمیایی زد . مقر قبلی را زده بود و تعدادی تا از بچه ها آنجا شهید شدند . بچه ها اکثر جنازه ها را […]
ما بعد از شهادت چهارده شهید شیمیایی که قبلا عرض کردم ، در بیاره مانده بودیم تا پانزده نفر از بقیه بچه ها که به مرخصی رفته بودند از مرخصی آمدند . بچه هایی که در عملیات بودند و از قبل آن جا بودند حدود 40 روز الی 2 ماه مانده بودند داشتند به مرخصی […]