• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳

خواهر شهید

از خودت بپرس تو برای انقلاب چیکار کردی ؟
گاهی میشد که از کار خسته می شدم

از خودت بپرس تو برای انقلاب چیکار کردی ؟

من و برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت خیلی با هم صمیمی بودیم . حاج رسول با اینکه از من کوچکتر بود اما نسبت به من رفتار بزرگی داشت . من  در خیلی از کار ها را با ایشان مشورت می کردم . در سال هایی که ایشان ئر جبهه بودند ، من مربی امور […]

گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم
برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت

گفت می خواهم دوره ی آموزشی ببینم و به جبهه بروم

برادرم ، شهید حاج رسول فیروزبخت چهار سال از من کوچکتر بود اما مرد بزرگی بود و مردانگی خاصی داشت. اخلاق و رفتارش روی متانت بود. با همه با احترام برخورد می کرد. خیلی رفتار خوبی داشت. بر خلاف جوان های آن دوره زمانه بود. کم حرف بود . اوایل انقلاب راهپیمائی می کردیم و […]

یک هفته این راز را نگهداشتم که رسول شهید شده
وقتی خبر شهادت حاج رسول رو شنیدم

یک هفته این راز را نگهداشتم که رسول شهید شده

برادرم شهید حاج رسول فیروزبخت در چند تا از عملیات ها هم مجروح شده بودند . ایشان  مدت خیلی طولانی در جبهه حضور داشتند و کمتر به مرخصی می آمد !  بعد از چهار ، پنج ماه  حدود ده روز می آمد . مادرم خیلی دلتنگی می کرد و همان ده روز را هم بیشتر […]

دیدید که دست و پایم از هم جدا نشده بود
پس از دو روز که از خاکسپاری میگذشت

دیدید که دست و پایم از هم جدا نشده بود

دخترم خیلی برادرش (شهید مهدی ضیائی) رادوست داشت و شدیداً بیتابی می کرد و ما هم خیلی ناراحت بودیم. دخترم بعد از شهادت پسرم (شهید مهدی ضیائی) پس از دو روز که از خاکسپاری میگذشت ، خواب خواب برادرش را میبینید که به ایشان می گوید: من را دیدید ؟ مادرم من را دید؟ دیدید […]