• امروز : چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت , ۱۴۰۳
ماجرا فقط یک شوخی ساده بود

ماجرای شوخی با حاج منصور ارضی در گردان تخریب

  • کد خبر : 3300
ماجرای شوخی با حاج منصور ارضی در گردان تخریب

بعد از عملیات ام الرصاص یک عده از بچه ها برای مرخصی به تهران آمدند . چند نفری تازه از مرخصی آمده بودند که آن جا ماندند و چند نفری هم به عملیات فکه رفتند . ما از مرخصی آمدیم و دیدیم که عملیات فکه شروع شده است . هیئت های حسین جان آن موقع […]

بعد از عملیات ام الرصاص یک عده از بچه ها برای مرخصی به تهران آمدند . چند نفری تازه از مرخصی آمده بودند که آن جا ماندند و چند نفری هم به عملیات فکه رفتند . ما از مرخصی آمدیم و دیدیم که عملیات فکه شروع شده است .

هیئت های حسین جان آن موقع در جبهه ها مطرود بودند و در جبهه راه شان نمی دادند . یادم است که آقای ذوالنور آن موقع معاون فرهنگی یا مسئول عقیدنی ، سیاسی لشکر سیدالشهداء علیه السلام بود . ایشان روحانی های گردان ها از جمله من را دعوت کرد به عنوان روحانی گردان تخریب . به جلسه رفتیم و گفت : می خواهیم برای هیئت های حسین جان تصمیم گیری کنیم که آیا اجازه دهیم در گردان ها برگزار شود یا اجازه ندهیم ؟!

مداح های معروف را راه نمی دادند . من گفتم شما که نمی توانید جلوی این ها را بگیرید ، بهتر است جایگزین بهتری معرفی کنید و جوان ها را جذب کنید و بگویید این به جای آن است . شما باید روش جدید داشته باشید . شما نمی توانید جلوی این هیئت ها را بگیرید چون زورتان نمی رسد . بهتر است روی اصلاح شان کار کنید . قبول نکردند و آن جا یک مقدار با هم جر و بحث کردیم . در نهایت من گفتم هر طور که خودتان صلاح می دانید عمل کنید . خلاصه مداحان معروف مثل حاج منصور را در دوکوهه و در گردان ها تا سال شصت و پنج راه ندادند .

سال شصت و پنج ، شهید سید محمد زینال حسینی (فرمانده گردان تخریب) حاج منصور را دعوت کرد و گفت : به گردان ما بیا . حاج منصور خیلی خوشحال شد که به گردان ما بیاید و بخواند . بعد از عملیات کربلای یک بود. آن جا ما یک سخنرانی در مورد محبت به خداوند متعال کردیم . با توجه به شرایط بعد از عملیات و جنگ این موضوع اثر گذار بود . حاج منصور حسابی خواند و لذت برد .

خرید باتری در ازای شفاعت شهید علیرضا زمانی

بعد از مراسم من یک گوشه بودم و یک سری بچه های شلوغ پیش من بودند مثل شهید حاج رسول فیروزبخت و چند تا از بچه های شلوغ و شر دیگر بودند . شهید سید محمد و حاج علی روح افزا و حاج منصور هم یک گوشه ی دیگری بودند .

من نمی دانستم که ایشان را اذیت کرده اند و چنین سابقه ای هست . گفتم : بچه ها بیاین با آن جناح شوخی کنیم و هرچه می خورید به سمتشان پرت کنید . بچه ها هم نامردی نکردند و زدند . سید محمد داد می زد  که بس کنید وگرنه سینه خیز می برمتان . اما من می گفتم ادامه دهید . بچه ها هم میزدند . حاج منصور فکر کرد که این رفتار به خاطر ان پیشینه قبلی است . اما فقط یک شوخی بود.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3300
  • نویسنده : حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه