• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
نحوه شهادت شهید محمد بهرامی

عملیات عاشورای سه به روایت حاج حبیب فرخی

  • کد خبر : 4073
عملیات عاشورای سه به روایت حاج حبیب فرخی

قبل از عملیات عاشورای سه ، لشگر سیدالشهداء علیه السلام ، تیپ سیدالشهدا بود و هنوز به لشگر ارتقاء پیدا نکرده بود . حاج علی فضلی که فرمانده لشگر شد ، تیپ تبدیل به لشگر . اولین عملیاتی که در زمان فرماندهی حاج علی فضلی انجام شد به نظرم عملیات عاشورای سه بود . عملیات […]

قبل از عملیات عاشورای سه ، لشگر سیدالشهداء علیه السلام ، تیپ سیدالشهدا بود و هنوز به لشگر ارتقاء پیدا نکرده بود . حاج علی فضلی که فرمانده لشگر شد ، تیپ تبدیل به لشگر .
اولین عملیاتی که در زمان فرماندهی حاج علی فضلی انجام شد به نظرم عملیات عاشورای سه بود . عملیات عاشورای سه در منطقه ی عمومی فکه بود . قبل از عملیات منطقه ای مشابه منطقه فکه را شناسایی کرده بودند و ما در آنجا کار کرده بودیم . هم دوره آموزشی برگزار شده بود و هم شبانه کار کرده بودیم .
وقتی قرار شد عملیات انجام بشود هر کدام از تیم های سه نفره ی ما ، به یکی از گردان ها مامور شدند و بنده هم مأمور به یکی از گردان ها شدم . وقتی رفتیم و وارد منطقه شدیم ، دیدیم سطحی که میدان عراق کاشته بود یک مقدار بالاتر بود و پشت آن محل آبرفت بود . آبرفت های زمستانه می آمدند و جریان پیدا می کردند و زمین را میشستند . به همین دلیب یک مقدار اختلاف سطح ایجاد شده بود .
گردان تخریب آن جا مستقر شد . من به عنوان نفر خنثی کننده وارد میدان شدم . اول سعی کردم نوع مین را شناسایی کنم . شناسایی آن منطقه خیلی سخت بود چون سطح منطقه عاری از پوشش گیاهی و عوارض طبیعی بود و عراقی ها هم مرتب منور میزدند . اگر منور میزدند و متوجه می شدند در این جا خبرهایی وجود دارد ، به شدت منطقه را زیر آتش می گرفتند .
خلاصه من برای شناسایی رفتم و کارم هم یک مقدار هم زمان بر شد چون زمانی که عراق منور می زد ، من صبر می کردم و حرکتی نمی کردم تا اینکه منور خاموش شود . حدود چهار یا پنج دقیقه طول میکشید تا منور خاموش شود و بعد از خاموش شدن منور ، دوباره شروع می کردند و منور دیگری میزدند . فرمانده گردان ، چند بار نفر فرستاد و پیغام میداد که چرا انقدر زمان می برد ؟ گفتم که بالاخره بایستی میدان باز شود و باید تا باز شدن معبر صبر کنید .

شهید حاج قاسم اصغری اینگونه خاطره تعریف میکرد

من یک جایی خیلی خسته شدم و بلند شدم ایستادم . به محض این که ایستادم ، دستم به یک سیم خارداری خورد که عراقی ها کار گذاشته بودند و ما ندیده بودیم . از دو طرف میدان آمده بودند و دو تا نبشی زده بودند ، یک سیم هم این وسط کشیده بودند که اگر نیروهای رزمنده آمدند ، گردن یا بدنشان به این سیم خاردار گیر کند و صدایی در بیاید و عراقی ها متوجه بشوند . به هرحال من این سیم را دیدم و جمع کردن سیم خیلی زمان ما را گرفت چون این سیم خیلی کشیده شده بود و یک سیم خاردار تک رشته ای هم بود . من از میدان بیرون آمدم و رفتم سیم بُر آوردم . یکی از بچه های گردان به نام شهید بهرامی را هم برای کمک آوردم و این سیم خاردار را بریدیم و سر سیم خاردار را داخل زمین کردیم که پخش نشود .
چک کردیم که سیم خاردار با مین منور تله نشده باشد . خلاصه سیم خاردارها را به کمک شهید بهرامی باز کردیم .
در تیمی که من بودم ، شهید بهرامی هم بود . وقتی که سیم خاردار را باز کردیم و معبر باز شد ، من به شهید بهرامی گفتم این جا بنشین تا من بروم گردان را بیاورم و وارد عمل بشویم . رفتم و به فرمانده گردان اطلاع دادم که میدان باز شده است . بلافاصله وارد معبر شدیم که گردان را از معبر عبور بدهیم . تقریبا وسط های معبر بودیم که عراقی ها منور زدند و یک دفعه متوجه حضور نیروها در وسط میدان مین شدند . چون فاصله هم خیلی کم بود داد زدند : عدو ! عدو …
ایرانی ! ایرانی …
شروع کردند به منور زدن و کمین هایشان معمولا دوشکا داشتند شروع کردند با دوشکا که سلاح نیمه سنگینی است ، تیراندازی کردند .
نیروها همان جا زمین گیر شدند اما یکی دو تا آر پی جی زن از وسط گردان پیاده بلند شدند و سنگرهای کمین را زدند . دو سه تا سنگر را زدند و تیربار و دوشکا خاموش شد . فرمانده دستور داد که گردان جلو برود . گردان که از میدان مین خارج شد ، من آمدم انتهای سیم خاردار و دیدم شهید بهرامی که پاسدار هم بود ، تیر به سرش خورده است و در حال جان دادن است . بدنش را به سمت قبله کردیم و همان جا به شهادت رسید . رفتیم امدادگرها را صدا کردیم و امدادگرها آمدند و کمک کردیم و جنازه ی شهید بهرامی را در برانکارد گذاشتند و از منطقه خارجش کردیم .

رضا استاد شهید شد و من مجروح شدم

عملیات عاشورای سه در واقع یک عملیات تثبیتی نبود بلکه یک عملیات ایذایی بود که می خواستند یک ضربه به دشمن بزنند تا دشمن بفهمد که تیپ سیدالشهداء علیه السلام تبدیل به لشگر شده است .
یکی از خصیصه های عملیات عاشورای سه این بود که بعد از عملیات تقریبا هیچ نیروی شهید و زخمی در منطقه باقی نمانده بود . این اتفاق معمولا یکی از چیزهایی بود که خیلی اتفاق نمی افتاد . در هر عملیات معمولا شهید و مجروح جا می ماند و ممکن بود اسیر بدهیم . تنها عملیاتی که من یادم هست که در آن عملیات شهید و زخمی در منطقه جا نماند و قرار شد که شهدا و زخمی را انتقال بدهیم همین عملیات بود . بعد از عملیات که عقب آمدیم ماجرای حاج قاسم اصغری را شنیدیم ولی خودمان ندیدیم چون محور ما جدا از محور حاج قاسم بود . معمولا در عملیات به این صورت است که بسته این که چند تا گردان بخواهد عملیات کند چند محور وجود دارد . مثلا در مرحله ی اول فرض بفرمایید که سه گردان میخواهند عملیات انجام بدهند و سه محور قرار است باز شود . یعنی سه تیم سه نفره شروع می کنند با فاصله از یکدیگر معبر میزنند .
من بعد از عملیات شنیدم که حاج قاسم در یکی از محورها به سیم خاردار رسیده بود و زمانی که دشمن متوجه می شود و شروع به تیراندازی میکند ، حاج قاسم روی سیم خاردار میخوابد و گردان را از روی خودش عبور میدهد . ممکن است در آن محوری که ایشان کار می کرده است ، دیگر فرصت این نبوده است که بخواهد سیم خاردار را قطع بکند . معمولا ما برای قطع کردن سیم خاردار ابزار داشتیم ، حتی بعضی جاها ابزارهایی داشتیم که اگر زمان کم بود تخریبچی می توانست سیم خاردار را منفجر بکند . یادم هست لوله هایی مثل لوله پولیکای شش اینچ بود که بهش اژدربنگال می گفتند . اگر این اژدر بنگال ها که لوله های یک کمتری بود را به هم وصل می کردیم و سیم خاردار را منفجر می کردیم ، سیم خاردار را ذوب می کرد .اما در آن مرحله حاج قاسم اصغری فرصت نکرده بود از ابزار استفاده کند چون عراق متوجه عملیات شده بود و وقتی دشمن متوجه می شود ، کل خط شروع به تیراندازی می کند و این شروع آتش مختص یک محور نیست . بلکه عراق در سرتاسر یک خط تیراندازی می کند و شما فرصت این را ندارید که آن جا سیم خاردار را قطع بکنید که کار زمانبری هست . در واقع عملیات باید از هر چند تا محور ، بصورت همزمان شروع بشود .
من بعد از شنیدم که فرصت بریدن سیم خاردار نبوده است و حاج قاسم روی سیم خاردار می خوابد و گردان از روی ایشان عبور می کند . بعد هم که ایشان مجروح می شوند و به بیمارستان انتقالش می دهند . البته من از خود شهید حاج قاسم درباره ی معبرشان پرسیدم ولی خب ایشان خیلی چیزها را عنوان نمی کرد . خب یک گردان معمولا سیصد نفر است . وقتی سیصد نفر بخواهند از یک جایی عبور بکنند ، اگر به یک مانعی برخورد بکنند و نفر اولی نتواند عبور کند ، بقیه هم پشت سرش می مانند چون به صورت خطی حرکت می کنند .
در چنین شرایطی حاج قاسم مجبور شده بود روی سیم خاردار بخوابد و حدود سیصد – سیصد نفر از روی بدنش عبور بکنند . هر فشاری که بر روی بدنش می آمد این خارهای سیم وارد بدن شده بود و ایشان به شدت مجروح شده بودند .

شهادت فرمانده گردان تخریب ، شهید سید محمد زینال حسینی
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=4073
  • نویسنده : حاج حبیب فرخی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

01اسفند
عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
محور جزایر مجنون در عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی

29بهمن
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
روایتی از اعتقادات فرماندهان شهید گردان تخریب

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند

29بهمن
ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان
هدایا و نامه هایی که از پشت جبهه می آمد

ماجرای قرآن جیبی شهید حاج عبدالله نوریان

ثبت دیدگاه