• امروز : پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
ما برای خود امیری انتخاب می‌کنیم

ده واقعه مهم در هفتاد و پنج روز ، مورد اتفاق شیعه و اهل تسنن

  • کد خبر : 1738
ده واقعه مهم در هفتاد و پنج روز ، مورد اتفاق شیعه و اهل تسنن

کتاب خدا ما را کافى است در روزهاى پایانى عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع […]

کتاب خدا ما را کافى است

در روزهاى پایانى عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع نوشتن این نامه شدند! (1)

پس از درخواست رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى مهیا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «إنّ النّبیّ غلب علیه الوجع!! ، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله ; بیمارى بر پیامبر چیره شده است (که چنین سخنانى مى گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافى است!»(2)

پس از این واقعه رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) فرمودند : « قوموا عنّى ولاینبغى عندى التنازع ; از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست»

 

(1) صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنى)، ح 1

(2) صحیح بخارى،کتاب المرضى،باب17 (باب قول المریض قوموا عنى)،ح1

 

تشکیل شورای سقیفه بدون علی

طایفه انصار پیکر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در میان خانواده‌اش رها کردند تا آنان به تجهیز و دفنش بپردازند و خود در سقیفه بنی‌ساعده گرد آمدند و گفتند: ما پس از محمد، سعد بن عباده را به حکومت خود انتخاب می‌کنیم. سعد بن عباده بعد از برزبان راندن سخنانی سرانجام گفت: «اینک شما گروه انصار زمام حکومت را خود به دست گیرید و آن را به دیگری واگذار نکنید.» بعد از تایید سخنان سعد توسط یارانش، شخصی سوال کرد: اگر مهاجران قریش زیر بار تصمیم ما نروند، چه جواب بدهیم؟ در جواب، گروهی از آنان گفتند؛ درآن‌صورت ما به ایشان خواهیم گفت، ما برای خود امیری انتخاب می‌کنیم و شما هم برای خود زمام‌داری انتخاب کنید.

چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید، به همراه ابوعبیده جراح شتابان، به سمت سقیفه آمدند. ابوبکر از سخن گفتن عمر در آن جمع ممانعت کرد و خود برخاست و بعد از حمد و سپاس به ذکر مناقب مهاجرین پرداخت و آن‌ها را که خود از ایشان بود شایسته‌ترین افراد برای خلافت معرفی کرد. حباب بن منذر که از انصار بود از جای برخاست و خطاب به انصار گفت: «ای گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می‌کنند و هیچ گردن‌کشی را زهره آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. در این جا عمر از جای برخواست و گفت: «به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمان‌روایی شما سر فرود نخواهند آورد. در حالی‌که پیامبرشان از غیر شماست. اما عرب با حکومت و زمامداری کسی‌که از خاندان نبوت و پیامبری باشد، مخالفت نخواهد کرد. ما در برابر کسی‌که به مخالفت با ما برخیزد، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این‌که چه‌کسی حکومت و فرمان‌روایی محمد را از چنگ ما بیرون می‌کند و با ما سر آن به ستیزه و مخالفت بر می‌خیزد، در صورتی‌که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟ مگر آن کس که به گمراهی افتاده یا به گناه آلوده شده، یا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟
دوباره حباب از جای خود برخاست و در پاسخ سخنان عمر گفت: «ای گروه انصار، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد. اگر اینان زیر بار خواسته شما نرفتند، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید. به خدا قسم اگر بخواهید جنگ و خون‌ریزی را از سر می‌گیریم». سرانجام با بیعت یکی از انصار، همه به سمت ابوبکر برای بیعت کردن هجوم بردند و چیزی نمانده بود که در این گیرودار سعد بن عباده بیمار، در زیر دست و پای آن‌ها لگدمال شود که یکی از بستگان وی فریاد زد: مردم! مواظب باشید که سعد را لگد نکنید. عمر در پاسخ او فریاد زد: بکشیدش که خدایش بکشد! سپس مردم را عقب زد و خود را بر بالای سر سعد رساند و گفت: می‌خواستم چنان لگد مالت کنم که عضوی از اندامت سالم نماند! قیس بن سعد که بالای سر پدرش ایستاده بود برخاست و ریش عمر را به چنگ گرفت و گفت: به خدا قسم اگرتار مویی ازسر او کم کنی، با یک دندان سالم برنمی گردی.»

جنگ رجيع در ماه صفر و در سى و ششمين ماه هجرت

[1]. تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، اروپا، در ذکر حوادث سال 11 هجری، ج1، ص838

عمر بن خطاب می گوید: «پس از این‌که خداوند پیامبرش را به سوی خود فرا خواند، از گزارش‌هایی که به ما رسید، یکی این بود که علی و زبیر و همراهانشان از ما بریده‌اند و در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه گرد آمده‌اند.

مسند احمد، احمد بن حنبل، قاهره، 1313، ج1، ص55

 

 

 

دستور منع نقل حدیث

ابوبكر گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چيزى نقل نكنيد و اگر كسى از شما درباره مسئله اى پرسيد، بگوييد كتاب خدا (قرآن) در ميان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشماريد.(1)
خليفه دوم براى جلوگيرى از نوشتن احاديث پيامبر(صلی الله علیه وآله) طى بخش نامه اى به تمام مناطق اسلامى نوشت: «هر كس حديثى از پيامبر(صلی الله علیه وآله) نوشته، بايد آن را از بين ببرد».(2)
وى تنها به صدور اين بخشنامه اكتفا نكرد، بلكه به تمام ياران پيامبر(صلی الله علیه وآله) و حافظان حديث اكيداً هشدار داد كه از نقل و كتابت حديث خوددارى كنند!
«قرظه بن كعب»، يكى از ياران مشهور پيامبر، مى گويد: هنگامى كه عمر ما را به سوى عراق روانه مى كرد، خود مقدارى با ما راه آمد و گفت: آيا مى دانيد چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتيم: لابد خليفه براى احترام ما كه ياران پيامبريم، قدم رنجه كرده اند! گفت: گذشته از احترام شما، براى اين جهت شما را بدرقه نمودم كه مطلبى را به شما توصيه كنم تا به پاس پياده روى و بدرقه ام آن را انجام دهيد.
آنگاه افزود: شما به منطقه اى مى رويد كه مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر كرده اند، توصيه من به شما اين است كه آن ها را به حال خود واگذاريد و مردم را با احاديث، مشغول نسازيد و با نقل حديث، از خواندن قرآن باز نداريد، قرآن را پيراسته از هر سخن و حديثى براى مردم بخوانيد و از پيامبر(صلی الله علیه وآله) كمتر حديث به ميان آوريد، من نيز در اين كار با شما همكارى خواهم كرد!
وقتى كه «قرظه» به محل ماموريت خود وارد شد، به او گفتند: براى ما حديث نقل كن. وى جواب داد: خليفه ما را از نقل حديث باز داشته است.(3)
عمر در دوران خلافتش يك بار تصميم گرفت كه احاديث پيامبر را بنويسد، آنگاه به منظور تظاهر به آزادى، موضوع را با مردم در ميان نهاد و پس از يك ماه انديشيدن، راه چاره را يافت و به مردم اعلام كرد: «امتهاى گذشته را به ياد آوردم كه با نوشتن بعضى كتاب ها و توجه زياد به آنها از كتاب آسمانى خود باز ماندند، لذا من هرگز كتاب خدا (قرآن) را با چيزى درهم نمى آميزم».(4)
خليفه در اين باره تنها به سفارش و تاكيد اكتفا نمى كرد، بلكه هر كس را كه اقدام به نقل حديثى مى نمود. به شدت مجازات مى كرد، چنانكه روزى به «ابن مسعود» و «ابودرداء» و «ابوذر»، كه هر سه از شخصيت هاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: اين حديث ها چيست كه از پيامبر(صلی الله علیه وآله) نقل مى كنيد؟ و آنگاه آن ها را زندانى كرد، اين سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مى بردند!.(5)
اين گونه كيفرها و سخت گيري ها باعث شد كه ساير مسلمانان نيز جرأت نقل و كتابت حديث را نداشته باشند.(6)

يهوديان ما را به خروج شما مژده دادند و از صفات و شمايل شما براى ما گفتند

(1). شمس الدين ذهبى، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 3.
(2). ابوريه، محمود، اضوأ على السنه المحمديه، الطبعه الثانيه، مطبعه صور الحديثه، ص 43 (من كان عنده شيئى فليمحه).
(3).
شمس الدين ذهبى، همان ماخذ، ص 7؛ عجاج الخطيب، محمد، السنه قبل التدوين،
قاهره، دارالفكر، 1391 ه.ق، ص 97؛ ابن ماجه، سنن، بيروت، داراحيأ التراث
العربى، ج 1، ص 12 - الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، بيروت،
دارلمعرفه، ج 1، ص 102.
(4). ابوريه، محمود، اضوا على السنه المحمديه،
الطبعه الثانيه، مطبعه صور الحديثه، ص 43 (من كان عنده شيئى فليمحه). محمد
بن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 287 - عسكرى، سيد مرتضى،
نگاهى به سرنوشت حديث، تهران، انتشارات روزبه، 1353 ه.ش، ص 23؛ سيوطى،
تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى، بيروت، دارالكتب العربى، 1409 ه.ق، ج
2، ص 64.
(5). الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، بيروت،
دارلمعرفه، ج 1، ص .110 در تذكره الحفاظ (ج 1، ص 7) به جاى ابوذر، ابومسعود
انصارى نام برده شده است.
(6). گردآوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 322.

غصب فدک

وقتی آیه «وَآتِ ذَا الْقُرْ‌بَیٰ حَقَّهُ: و حق خویشاوند را بده» نازل شد، پیامبر(ص) فدک را به فاطمه بخشید.

متقی هندی، کنز العُمال، [بی‌تا]، ج۲، ص۱۵۸ و ج۳، ص۷۶۷.

، سیوطی، الدر المنثور، بیروت، ج۲، ص۱۵۸ و ج۵، ص۲۷۳

فاطمه دختر رسول الله (ص) نزد ابو بكر صديق رضى الله عنه آمد و به وى گفت: پس از مردن، وارث تو كه خواهد بود؟ گفت: اهل و اولادم.
گفت: پس سبب چيست كه بايد تو، و نه ما، از رسول الله (ص) ارث ببريم؟ گفت: اى دختر رسول الله سوگند به خداى كه از پدر تو نه طلا، نه نقره و نه فلان و نه فلان به ارث برده‏ام. گفت: سهم ما در خيبر و صدقه ما در فدك را گويم. گفت: اى دختر رسول الله شنيدم كه رسول الله (ص) مى‏گفت: همانا كه آن طعمه‏يى است كه خداوند در طول حيات نصيب من ساخته و چون بميرم ميان مسلمانان باشد.

دلیل اختلاف ها در روایات از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام

فتوح‏البلدان/ترجمه،متن،ص:47

 

حمله به خانه ی امیرالمومنین و شهادت سوره کوثر

هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.

این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتى على(علیه السلام)و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامى پیامبر(علیها السلام) به على(علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!

مصنف ابن ابى شیبه: ۸/۵۷۲، کتاب المغازى.

 

ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(علیه السلام)آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت: باشد!!

ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است، او مى گوید:

عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنید، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصیبت هایى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسید، وقتى مردم که همراه عمر بودند صداى زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بیرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند، بیعت کن، على(علیه السلام)گفت: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدایى که جز او خدایى نیست، گردن تو را مى زنیم…

۱۱. الامامة و السیاسیة، ص ۱۳.

عبدالرّحمن بن عوف مى گوید: که من در بیمارى ابوبکر براى عیادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زیاد به من گفت: آرزو مى کردم اى کاش بیت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد.

۱۶. میزان الاعتدال: ۲/۱۹۵.

 

خطبه فدکیه و گریه های شبانه حضرت

 

واسطه قرار دادن امیرالمومنین برای کسب حلالیت

جعل حدیث و تحریف تاریخ

تدفین شبانه حضرت

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=1738
  • نویسنده : گروه تحقیقاتی خالدین
  • منبع : خالدین

برچسب ها

خاطرات مشابه

ثبت دیدگاه