فقط میگفت: اسماعلیم … مادر… حاج ناصر اسماعیل یزدی حاج عبدالله گفت اگه خواستی خلوت کنی به این اتاق بیا وقتی پیام پوررازقی مشغول نماز و ذکر و تسبیح میشد راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج عبادالله قنبری حیف است چنین روحانی با اخلاصی را از دست بدهیم سید مجتبی میر لوحی معروف به نوّاب صفوی عملیات والفجر هشت به روایت حاج مسعود میسوری (قسمت اول)
نیمه شب بود که آمدیم مسجد . ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد . بعد هم رفت خانه . از مادر و خانواده اش هم خداخافظی کرد . از مادر خواست که برای شهادتش دعا کند . صبح زود هم راهی منطقه شدیم . ابراهیم کمتر حرف میزد . بیشتر مشغول ذکر یا قرآن بود […]
اواخر سال 1360 بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد. آخر شب بود که آمد خانه، کمی صحبت کردیم. بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد! گفتم: راستی داداش! اینهمه پول از کجا می یاری!؟ من چندبار تا حالا دیدم که به مردم کمک می کنی، برای هیئت خرج می کنی، […]
نشسته بودیم داخل اتاق.مهمان داشتیم.صدایی از داخل کوچه آمد.ابراهیم سریع ازپنجره نگاه کرد.شخصی موتور شوهر خواهر ابراهیم را برداشته درحال فرار بود. بگیرش…دزد…دزد!بعد هم سریع دوید دم در.یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و دزد نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد.چهره اش […]